PART~14~

480 87 7
                                    

جی: دیروز.. عالی بود!

وی: سلام:/

جی: اوه.. سلام! دیروز عالی بود.

وی: واقعا؟ با پسرخاله ات حرف زدی؟

جی: نه... نتونستم حرف بزنم. وقت نشد حرف بزنم.

وی: پس چجوری عالی بود؟

جی: خببب... دیروز کلی با پسر خاله ام گشتیم و یه عالمه خرید کردیم. لباس های جدید خریدم.

وی: آره؟ باید بهم نشونشون بدی.

جی: چی؟ بی خیال اونا فقط لباسن..

جی: اوه پسرخاله ام خیلی باحاله.. اون واقعا هاته و بامزه اس.

وی: عاشقش شدی؟

جی: چی... نه! من عاشقش نیستم.

وی: ولی من هستم!

جی: چی؟ عاشق پسرخاله ام شدی؟...

جی: ولی تو که اونو ندیدی...

وی: خنگ^^ من عاشق پسرخاله خودم هستم.

جی: ....

جی: همونی که بیشتر از پنج ساله دوسش داری؟؟

وی: آره. من عاشقشم.

جی: بهش نمیگی؟

وی: نمی تونم. نمی خوام از دستش بدم.

جی: ولی باید یه روزی بهش بگی..

وی: می دونم.. و اون دوست پسر داشت قبلا.. شاید عاشق یکی دیگه است.

جی: خودت داری میگی قبلا الان هم با کسیه؟

وی: نه.. گفت الان با کسی نیست.

جی: پس بهش اعتراف کن.

وی: باید اول باهاش حرف بزنم.

وی: اون ازم دلخوره.. باید از دلش دربیارم.

جی: چقد جالبه.. هردو با پسرخاله مون مشکل داریم.

وی: واقعا اره.. جالبه

جی: دارم میرم نهار بخورم.

وی: با پسرخاله ات؟

جی: با پسرخاله ام و خانواده ام.

وی: کی قراره بره؟... اصلا میخواد بره؟

جی: نمیدونم.... امیدوارم نره.. دلم می خواد بمونه.

جی: امروز حتما باهاش حرف می زنم.

جی: بای. دوست دارم💕💕

وی: بای.

cousinsWhere stories live. Discover now