PART~18~

506 77 1
                                    

_ قرار نیست بری خونه ات؟ یه هفته اس اینجایی نمیگی مزاحم منو و دوست پسرم میشی؟...

جیمین با اخم مصنوعی و خنده ای که سعی می کرد مخفیش کنه غر زد و به جونگ کوک که روی کاناپه لش کرده بود و درحالی که داشت مشت مشت چیپس توی دهنش می تپوند با صدای آرومی هق هق می کرد و خیره به تلویزیون بود.

_ بسه دیگه.. اون فقط یه فیلمه!..

_ ولی پسره فقط به خاطر بیماریش و اینکه درمان نشده دختر مورد علاقه اش، کسی که عاشقش بود رو ترک کرد...

جونگ کوک با صدای تقریبا بلندی گفت و صدای گریه اش بلند شد.

دوباره مشت دیگه ای چیپس تپوند توی دهنش و اجازه داد اشک هاش جاری بشن.

یه هفته بود که از خونه و تهیونگ فرار کرده بود.
نمی دونست باید چجوری با تهیونگ رو به رو بشه و نمی دونست که باید باهاش مثل وی، کسی که عاشقشه رفتار کنه یا تهیونگ، کسی که پسرخالشه!..

با یادآوری اینکه یه هفته اس تهیونگ رو ندیده اشک هاش بیشتر جاری شدن و این بار با صدای بلندی به خاطر دلتنگی و اینکه نمی تونست تصمیم بگیره، گریه کرد.

جیمین با ناراحتی و بغض به دوستش که نابود شده بود و داشت گریه می کرد، نگاه کرد و با یه حرکت کنارش نشست و بغلش کرد.

_ هیشش... اروم باش چیزی نیست..

_ ولی دلم براش تنگ شدهه.. اون حتی بهم زنگ هم نزده شاید وقتی فهمیده من جی هستم دیگه دوستم نداره...

جونگ کوک سعی کرد دوباره چیپس بخوره. اینکه وقتی ناراحت بود پرخوری می کرد یه عادت خیلی مسخره بود که از بهترین دوستش، یعنی جیمین بهش به ارث رسیده بود.

جیمین سعی کرد مانع خوردنش بشه ولی جونگ کوک دوباره گریه کرد که یه تیکه پرید توی گلوش و شروع به سرفه کرد.

صورتش سرخ شد و این بار اشک هاش از شدت فشار و کم بودن اکسیژن از چشم هاش پایین اومدن.

جیمین شروع به کوبیدن به کمرش کرد و چند لحظه بعد پسر نفش عمیقی کشید و به پشتی مبل تکیه داد

_ پسر.. راستی راستی داشتی میمردی!...

جونگ کوک به تندی نفس نفس می زد و هنوز هم دستش روی قلبش بود و اشک هاش بند اومده بودن

_ به نظرم بهتره بری یه دوش بگیری و بعدش به تهیونگ پیام بدی.

_ بهش پیام بدم؟

_ آره.. شاید اون منتظر پیامت بوده و بهت یه فرصت برای کنار اومدن داده.

پسر انگار که قانع شده بود، سرش رو تکون داد و همون طور که از روی کاناپه بلند میشد زمزمه کرد

_ ببخش که همیشه مزاحمم..

_ هی پسر تو بهترین رفیقمی.. معلومه که مزاحم نیستی.

در جواب فقط لبخند زد و به سمت حموم رفت تا دوش بگیره.

cousinsWhere stories live. Discover now