part4

57 11 0
                                    

_
تا تهیونگ رفت ,سان گوشیشو دراورد تا به کسی زنگ بزنه ...
>همه چی همونطور که میخواستی پیش رفت...
....
>هر اطالعاتی که الزم بود و برات فرستادم ...من تا فردا شب میرم...باید قیافشو میدیدی!
سان نیشخندی زد و از اونجا دور شد...

______________
جونگ کوک وقتی داشت دنبال سرنخی میگشت ,دید که اونا داشتن باهم حرف میزدن..
نمیدونه چرا اما خب خیلی دوست داشت بدونه که داشتن چی میگفتن ...

تا خواست پیش تهیونگ بره دید که تهیونگ با ناراحتی به سمت کلبه رفت .
برا همین تصمیم گرفت که بره دنبالش بالاخره اون همکارش بود نه...

وقتی رسید به کلبه صدای گریه شنید ...صدای تهیونگ بود
ثانیه ای احساس کرد که قلبش درد گرفت ...نمیدونست موضوع چیه اما خب خیلی دوست
داشت که بره و آرومش کنه :(

اما با خودش گفت که شاید تهیونگ نیاز داره که تنها باشه برا همین رفت همونجا که بود و
وسایلشون و برداشت و داخل ماشین گذاشت و صبر کرد تا تهیونگ بیاد.
.......
سعی کرد خودشو آروم کنه و رو پروندش تمرکز کنه الان موقعی نبود که یه عوضی
حالشو بگیره و اونو از کاراش بندازه.
با قدم های آرومی پیش جونگ کوک رفت .

_چیزی پیدا نشد؟

*نه چیز دیگه ای نبود الان فقط باید بریم اداره تا درباره مظنون پرونده صحبت کنیم.

_خوبه بهتره سریع اون قاتل سریالی و پیدا کنیم تا قربانی دیگه ای کشته نشه.

جونگ کوک سری تکون داد و سمت ماشین رفتن هردوشون و تهیونگ هم بغل جونگ کوک ,قسمت شاگرد نشست.

سکوتی توی ماشینو فرا گرفته بود تا اینکه کوک سکوت و شکوند.

*حالت خوبه؟ ...وقتی از کلبه بیرون اومدی زیاد خب نبودی انگار .

_موضوعی نیست که الان مهم باشه و ربطی به پرونده نداره پس بهتره ولش کنی .

تهیونگ سعی کرد که خیلی مودبانه بگه.

*اوکی میفهمم.خب نمیخوای بیشتر با هم آشنا باشیم باالخره قراره که با هم کار کنیم نه؟
جونگ کوک با حالت هیجان زده ای گفت.
....
*مثل من ،عاشق معما حل کردنم ,عاشق اینم که اون عوضیا رو دستگیر کنم راستش
شغلمو خیلی دوست دارم ,میدونی همیشه خانوادم از اینکه من این شغلو انتخاب کردم
میترسیدن خب حق دارن بالاخره شغل پر ریسکیه نه؟
تهیونگ از اینکه اون سر حرف و باز کرده بود خوشحال بود.

راستش اونم وقتی این شغلو انتخاب کرد خانوادش خیلی ترسیدن ,درسته تهیونگ خیلی
قوی بود میتونست همه این چیزا رو تحمل کنه اما خب روحیه ضعیفی داشت.

_منم حل کردن پرونده هامو خیلی دوست دارم ,تو تا حالا با کسی پارتنر بودی؟
جونگ کوک از این خوشحال بود که کم کم دارن با هم کنار میان.

*راستش نه عادت داشتم که تنهایی کار کنم ..این اولین بارمه ...تهیونگ من میدونم که تو نگران چی هستی پس خواهشا باهام روراست باش!

تهیونگ که کمی احساس راحتی میکرد با حرف پسر با تعجب بهش نگاه کرد.

_منظورت ....چیه ؟!

*منظورم اینه که من هیچوقت قرار نیست که بهت پشت کنم!

یه دونه جونگ کوک می‌خوام 🥲🙃

🍓🌈🌈🍓🍓🌈🌈🌈🌈🦋🦋🦋🦋✨✨✨✨🌜🌜🌜🌜💜💜💜💜💐💐💐🎈🎈🎈🎈🎭🎭🎭💕💕💕🖤🖤🖤🖤🤍🤍🤍🤍🤍🤍☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️💟💟💟

take off your mask 🎭Where stories live. Discover now