بچه ها این همون خالکوبیه که تو پارت قبل گفتم
به معنیه نماد قدرته__خب بچه ها خبرای خوبی داریم براتون.
تهیونگ با خوشحالی که از صداش معلوم بود گفت.*قاتل یه خالکوبی به این شکل که نماد قدرته رو دست چپش کنار شاهرگش زده که رایان
اونو به طور تصادفی دیده.
جونگ کوک برگه رو جلوشون گذاشت._امشب میریم و سعی میکنیم که سرنخ جدید پیدا کنیم .
^اوکی برید آماده شید از شانستون امروز یه مهمونیه و کالب شلوغه به خاطر همین خیلی
راحت میتونید کارتونو کنید.-اره ..فقط باید مراقب باشید چون مثل اینکه با آدم حرفه ای طرفیم نباید بزاریم
که از ما جلو بیوفتن.*پس ما میریم آماده شیم..
*یه دقیقه فقط میدونید که نباید مشکوک باشید جیمین با حالت مرموزی گفت.
_جیمین واقعا ممنون که یادآوری کردی اخه نمیدونستم .
تهیونگ با حالت شوخی گفت که جیمین با خنده ادامه داد .
-تهیونگ به نظر من هر کی شمارو اونجا ببینه میفهمه که پلیسید باید یه کاری کنید
مثل خیلی خوب میشه اگه که به عنوان دوست پسر هم به مهمونی برید.
با حرف جیمین آبی که تهیونگ داشت میخورد تو گلوش پرید و با بهت رو به
جیمین کرد.یونگی که خوب میدونست جیمین چی تو سرشه حرفشو تایید کرد.
^به نظرم حق با جیمینه باید جوری باشید که بهتون شک نکن .
تهیونگ و کوک که تمام مدت با بهت بهشون نگاه میکردن بالاخره زبون باز
کردن ._باشه اگه کوک مشکلی نداشته باشه برای اینکه پرونده خوب پیش بره همینکارو
میکنیم.کوک منتظر بود تا تهیونگ اول نظرشو بگه چون نمیخواست که اون لحظه ای پیشش معذب باشه.
*من مشکلی ندارم...
-خب خوبه حالا که حل شد دیگه بهتره برید که آماده بشید تا چند دقیقه دیگه باید
اونجا باشیم .با حرف جیمین هر دوی اونا از اونجا رفتن .
_________*تهیونگ اگه که نمیخوای میتونیم که اینکارو نکنیم.
در حالی که از اداره بیر.ن میرفتن کوک گفت._نه جیمین حق داره باید طبیعی باشیم
....._من میرم خونه که دوش بگیرم.
*اوکی تا یک ساعت دیگه اونجام بهتره که با یه ماشین بریم.
_اوکی ممنون.
____
تهیونگ تا به خونه رسید ,کتشو دراورد که یکدفعه نامه ای از جیب کتش افتاد.
همون نامه بود ,نامه که تو جنگل پیدا کرده بود .
اما تا میخواست که بخونتش اون مردیکه عوضی مانعش شد و اون به کل فراموش
کرده بود.با تردید نامه رو برداشت یه بوی آشنا و بدی میداد.
با دیدن متن نامه صرتش درهم رفت و لرزی تو بدنش افتاد.**منتظرم تا پیدام کنی تهیونگ.**
این جمله با خون نوشته شده بود .ترسناک بود براش خیلی ترسناک بود ,باید این به جونگ کوک میگفت .
احساس بدی داشت اون قاتل اونو میشناخت ,سعی کرد که آروم باشه.شاید همین چیزا بود که خانوادشو ترسونده بود اما اون میدونست که قبولش کرد اون این راهو انتخاب کرد با تمام چیزایی که توش بود.همیشه که نباید همه چیز ساده به دست بیاد درسته؟
گاهی هم برای چیزایی که دوست داریم داشته باشیم باید ترس از دست دادنشم
قبول کنیم نه چون این یه چیز واقعیه اما مهم اینه که چقدر بین این دو تا اختالف
وجود داشته باشه یعنی مهم اینه که دوست داشتن اون چیزقوی تر از ترسش
باشه اونموقعست که دیگه کسی جلو دارش نیست!💕💕💕💕💕💕💕
VOCÊ ESTÁ LENDO
take off your mask 🎭
Romance_همیشه دونستن حقیقت خوب نیست,همیشه حل کردن معماها و رسیدن به حقیقت قرار نیست مارو خوشحال کنه؛حداقل برا من اینطور نبود. _فکر نمیکردم که معمایی رو که حل میکنم ,طعمش قراره خودم باشم! _همیشه برداشتن ماسک از رو صورت کسایی که پرونده های کثیفی برای خودشون ...