part 25

30 5 0
                                    

__________

چشاشو باز کرده بود...هنوز کامل هوشیاریشو به دست نیاورده بود...

تو یه انبار بزرگ بود ...سرش درد میکرد....همه چی یادش اومد ...

اون قاتل عوضی گرفته بودتش ....اون بازم باهاش بازی کرده بود...
الان فقط به یه چیز نیاز داشت ....اونم آغوش کوک بود!

با صدای در سرشو بالا آورد...

یه مرد قد بلند با یه ماسک که صورتش و پوشونده بود وارد شد....اون خیلی آشنا بود براش باید
میدیدش...

؟تهیونگ مشتاق دیدار!

اون صدا براش خیلی آشنا بود...لعنتی اون کیه..

_حالم ازت بهم میخوره عوضی

******

کوک الان دوساعته که تک به تک اون جارو گشته بود اما خبری از تهیونگ نبود..

حالش بد بود ,احساس بدی داشت ازاینکه تنهاش گذاشت...نباید میرفت .....
بعد از اینکه گوشی تهیونگ رو زمین پیدا کرد....وقتی رمزشو باز کرده بود,

تهیونگ رو نوت براش نوشته بود که قاتل هنوز آزاده!

تهیونگ اونموقع که فهمید قاتل و نگرفته سریع برا کوک یادداشت گذاشته بود و بعد
که گرفتنش گوشیشو انداخته بود همونجا.
نمیدونست باید چیکار کنه ....

الان انقدر عصبانی بود که میخواست اون عوضی و بکشه...

سریع سوار ماشین شد و به جیمین و یونگی همه چیو گفت و به اداره رفت...

باید تهیونگ و پیدا میکردن قبل از اینکه اون روانی یه کاری کنه..
*********

؟واقعا ...قلبم شکست
تهیونگ با پوزخندی بهش نگاه کرد...

_فک نمیکردم که قلب داشته باشی!

نمیخوای نشون بدی کی هستی یا بازم میخوای بازی کنی یا مثال من به معما های
احمقانت گوش کنم...

مرد لبخندی زد و ماسکشو برداشت و رو میزی که وسط انبار بود گذاشت..

تهیونگ با بهت بهش نگاه میکرد و حرکات بعدیش و دنبال میکرد....

امکان نداشت ...نه نه نمیتونه واقعی باشه....
یعنی کسی که پشت همه ی اینا بوده رئیسش بود!

****

جیمین و یونگی با عجله به طرف کوک رفتن...معلوم بود که کوک خیلی مضطربه..

البته خودشونم دست کمی از کوک نداشتن...

جیمین با رنگ روی پریده رو به جونگ کوک وایساد...
ک..
کوک چه اتفاقی افتاد؟

یونگی سعی کرد دوست پسرشو آروم کنه ...

*جیمین من فقط دو دقیقه رفتم و بعد دیدم که ته نیست ..گوشیش پیدا کردم
نوشته بود قاتل هنوز آزاده...

take off your mask 🎭Onde histórias criam vida. Descubra agora