این پارت با اینکه یکم رو مخه اما دوسش دارم🙃🙃🙃🙃🙃🙃🙃🥺🥺🥺🥺🥺😭😭😭🥲🥲🥲بچه ها اینو باید بگم که این داستان چون نوشته شده و داستان اولیه که تو واتپد آپ میکنم برا همین هر روز آپ داریم داستانای بعدی زود به زود آپ میشه که بستگی به حمایتتون داره که البته من شرط ووت نمیزارم و سعیمو میکنم داستانای بعدی هم هفته ای دو سه بار آپ کنم ....
و حرف آخرم اینکه بوک جدید قراره به زودی آپ شه یا یه داستان خیلی خفن .....🤐🤤
(ادمین گمشو برو ببینیم داستان چی شد )
اوکی بای بای 😂😂__________
تهیونگ ساعت ها بود که رو زمین بسته شده بود ....اون عوضیا بهش غذا دادن
اما اون اصن نمیتونست چیزی بخوره ...خبری از اون رئیس دو روش نبود...
فقط داشت به جونگ کوک فکر میکرد ....اینکه اونا چه ربطی به این پرونده
دارن....
بار ها تلاش کرده بود که فرار کنه اما زیادی اون زنجیرا محکم بودند...داشت سعی میکرد که بتونه اونارو باز کنه که صدای در و شنید و سرشو بالا آورد...
؟تهیونگ ببین برات غذا آوردم ببین.....واقعا باید اونجا میدیدی که چجوری پرونده ها
رو زیر و رو کردن...اونا واقعا خیلی احمقن تهیونگ ...با حرص تو انبار قدم برمیداشت و حرف میزد...
؟اون کوک مثلا داشت پنهون میکرد که تو گمشدی ....واقعا خنده دار بود..
تهیونگ دیگه کفری شده بود...
_فقط دهنتو ببند ....
لیوم حالا رو یه صندلی رو به روی تهیونگ نشسته بود....
؟ته میخوای یه داستان برات بگم؟
تهیونگ حالا فقط با چهره ی خسته ای به اون مرد نگاه میکرد.
؟یه روزی یه دختر و پسر بودن که خیلی عاشق هم بودن....دوست داشتن با رویاهاشون
همه جارو زیر و رو کنن...
میخواستن که تا آخر عمرشون با هم باشن چون خیلی زیاد
همو دوست داشتن...تهیونگ داشت فکر میکرد که شاید زندگی خودشه...پس فقط سعی کرد که گوش بده.
؟آره تهیونگ به نظرت خیلی قشنگ نبودن؟!
اونا یه مشکل داشتن ...یه رقیب عشقیه مسخره ....کسی که فقط میخواست عشق یه طرفشو به زور به دست بیاره ....
اون همش مزاحم دختر میشد تا اینکه اون کم کم دیوونه شد...
تهیونگ یه شب که پسر و دختر داستانمون رفته بودن تو یه کلبه قشنگ رو به روی
رودخونه...اون پیداش شد
اون مثل روانیا شده بود ...همه جاش خونی بود ...اونا نمیدوستن چیکار کنن
نمیتونستن پلیس خبر کنن چون گوشیشون آنتن نمیداد...
مونده بودن وسط جنگل با یه روانی...پسره جلو دختره بود تا اون روانی کاری نکنه اما اون که نمیدونست اون عوضی
چه نقشه ای داره نه؟!
YOU ARE READING
take off your mask 🎭
Romance_همیشه دونستن حقیقت خوب نیست,همیشه حل کردن معماها و رسیدن به حقیقت قرار نیست مارو خوشحال کنه؛حداقل برا من اینطور نبود. _فکر نمیکردم که معمایی رو که حل میکنم ,طعمش قراره خودم باشم! _همیشه برداشتن ماسک از رو صورت کسایی که پرونده های کثیفی برای خودشون ...