part 15

19 4 1
                                    

اینم از پارتی که قولشو داده بودم.💜💜💜💜💜🌈🌈🌈🌈🌈

_____

_تو واقعا روانی..

؟هه تو واقعا بامزه ای تهیونگ خیلی دوست دارم که زودتر از نزدیک ببینمت.
راستی من الان یه مهمون دارم ببخشید وگرنه بیشتر باهات حرف میزدم .

_چیی..چی داری میگی؟

تهیونگ با حالت عصبانیت گفت و بعد با صدای بوق گوشیش مواجه شد .

تهیونگ از قبل صدای مکالمشونو ضبط کرده بود . برا همین سریع به یونگی
زنگ زد .

-بله تهیونگ

_جیمین گوشی یونگی دست تو چیکار میکنه ؟

-خب چیزه ..راستش من خونه یونگی اومدم و خب ..

_جیمین من الان وقت ندارم سریع گوشی و بده یونگی

^بله تهیونگ چیزی شده

یونگی با صدای خسته ای گفت ..معلوم بود که خواب بوده..

_یونگی اون ..اون بهم زنگ زد و گفتش که یه مهمون داره ..

فکر کنم که قربانی جدیده ..من صداشو ضبط کردم ..سریع ردش و بگیر
ممکنه که دیر برسیم.

^باشه ..باشه تهیونگ .

_من میخوام برم اونجا .

-تهیونگ تو نباید تنهایی بری الان به کوک زنگ میزنم .

گوشی رو اسپیکر بود و دوستش خیلی نگران تهیونگ بود اون نباید که تنها میرفت .

^جیمین راست میگه تهیونگ اون عوضی معلوم نیست میخواد چیکار کنه.

-کوک گفت که الان میرسه ته لطفا کاری و خودسر نکن .

جیمین با نگرانی گفت.

_باشه جیمین نگران نباش

^تهیونگ ردشو زدم ....

تهیونگ تا وقتی که کوک بیاد روی کاناپه نشسته بود و رو پاهاش ضرب گرفته بود ؛
استرس داشت نمیدونست باید چیکار کنه تنها چیزی که میخواست این بود که سریع بره اونجا.

خب اون سریع به ماموراشون زنگ زد که زودتر به اونجا برن .

صدای در تهیونگ و از فکراش دراورد.

با عجله بلند شد تا درو باز کنه که کوک وو دید .

با دیدن کوک فقط خواست یه کار کنه اینم این بود که سریع خودشو تو بغل کوک
انداخت.(بچم🥺)

خودشم نمیدونست که داره چیکار میکنه فقط نیاز به آغوش اون داشت تا بتونه
یکم از اون آرامش بگیره .

_کوک ما باید عجله کنیم .

کوک که ازکار تهیونگ تو شوک بود سریع به خودش اومد.

*اون مکالمه...

_تو راه برات میزارم.
تهیونگ وسط حرف جونگ کوک پرید.

سریع با عجله سوار ماشین شدند .

جونگ کوک لوکیشنو وارد سیستم ماشین کرد.
تهیونگ مکالمه بینشون و رو اسپیکر برا کوک گذاشت.
....

جونگ کوک با شنیدن اینکه داشت تهیونگو تهدید میکنه دستاشو روی فرمون مشت کرد.

_کوک اون عوضی حتما داره یکیو میکشه فقط امیدوارم که به موقع برسن.

*زنگ زدم بهشون گفتن که نزدیکن .

_خوبه ...فکر کنم که اون داره انتقام میگیره از من ...نمیدونم اما فکر کنم که مربوط
به یکی از پرونده های قدیمیم باید باشه چون دلیل دیگه نمیتونه داشته باشه .

*شاید از نزدیکان یکی از مجرمات بوده؟ممکنه ...پرونده های اینجوری زیاد دیدم اما فکر نمیکردم که یه روز خودمم قراره
یکی از هدفای مجرم باشم.
تهیونگ با صدای آرومی گفت.

*بالاخره رسیدیم.

با عجله از ماشین پیاده شدن ماموراشونو دیدن که داشتن ازکلبه با یه...جنازه بیرون میومدن.

_دیر ...رسیدیم همش تقصیر منه باید زودتر میومدم ..

_______
ووت یادتون نره عشقا 💕💕💕💕💕💕💕بچه ها پارت کمه چون ادامه پارت قبل بود پارت بعد طولانیه😘⭐⭐⭐

take off your mask 🎭Место, где живут истории. Откройте их для себя