part 20

25 3 1
                                    

تهکوکم💜💜💜💜💜💜🥲🥲🥲🥺🥺🥺🥺🥺🤤🤤🤤🤤

______

تهیونگ از خواب بلند شده بود و یه احساس گنگی داشت ,همش تو ذهنش کلمه هایی


به یاد میومد که اصلا تو واقعیت نشنیده بود...

امروز حالش بهتر بود و میخواست که سر کارش بره که یادداشتی رو میز دید؛

قرصاتو یادت نره بخوری..


همونی که برات قابل تحمله..

تهیونگ با یادداشت اون به خنده افتاد ..

طبق عادت یه لیوان هات چاکلت برای خودش درست کرد و صبحانشو خورد و


و قرصایی که دیروز جونگ کوک براش خریده بود هم خورد و کت چرم مشکیشو از رو


آویز برداشت و به سمت اداره رفت ...


*****


جیمین و یونگی داشتن که وسایلشون و برای ماموریت برمیداشتن ...


-ببین یونگ اونا واقعا همو دوست دارن کوک خودش بهم اعتراف کرد.

جیمین با خوشحالی گفت ..

^خب بیب این خیلی خوبه اما تو میخوای چیکار کنی؟

یونگی پرسید که با نگاه شیطانی دوست پسر شیطونش فهمید که یه نقشه ای


تو سرشه.

^جیمین چی تو سرته ؟!

-خب یونگ به نظر من باید یه کاری کنیم که حسادت تهیونگ بیدار شه..
من مطمعنم که اونم کوک و دوست داره فقط میترسه...من به عنوان دوست صمیمیش باید یه کاریکنم نه؟!

یونگی با خنده گونه جیمینو بوسید و با هم داشتند از دفتر خارج میشدن که رئیسشون


جلوشونو گرفت.

-^سلام قربان

&وای بچه ها خیلی خوب شد که دیدمتون .....شنیدم که امشب ماموریت مهمی دارید؛

برای همین یکی از بچه های تیم امنیتی رو براتون آوردم...

پسر قد بلندی با موهای بلند بسته شده...که خالکوبی دست راستشو کامل


پوشونده بود با احترام جلو اومد و با جیمین و یونگی دست داد..

+سلام لجر هستم ...


جیمین و یونگی خودشونو به پسر روبه روشون معرفی کردن و درباره پرونده


امشب بهش توضیح دادند.

^امیدوارم فقط تهیونگ عصبانی نشه..

یونگی با صدای آروم در گوش جیمین گفت که جیمین خندید.

-امیدوارم که بشه!


و بعد دوباره نقشه هاش به سمتش اومدند...

take off your mask 🎭Where stories live. Discover now