part 30(last part)

50 5 8
                                    

بریم برا خدافظی با take off your mask🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲💜💜💜💜💜

_________

فلش بک (شیش ساعت قبل)
_دلت برام خیلی تنگ شده بود ؟

*بیشتر از چیزی که فکرشو کنی!

و شروع کرد به بوسیدن تهیونگ ....

_کوک من یه نقشه ای دارم ...
کوک با خنده رو به تهیونگ کرد.
*واقعا الان میخوای راجب نقشه حرف بزنی

کوک اروم تهیونگ و از رو میز بلند کردو به سمت کاناپه وسط هال برد.

_آخه خیلی مه...
کوک دوباره شروع کرد به بوسیدن تهیونگ که حرفش نصفه موند ...

*خب بگو میشنم ..

_کوک واقعا میخوای تو این وضعیت بهت بگم؟

کوک با خنده به چشمای تهیونگ نگاه کرد و سمت گوشش خم شد .

*تهیونگ مشکلش کجاست دوست دارم که الان بهم بگی باشه پس تو فقط بگو!

کوک رو تهیونگ دوباره خیمه زد و سمت گردن تهیونگ رفت و روش هیکی های
ریز و درشت میزاشت...

_می..خوام ک...که بمیرم
کوک با حرف تهیونگ سریع تو چشای خمار تهیونگ زل زد.
*منظورت چیه؟

_نه ..نه اونجوری نه فقط می‌خوام صحنه سازی کنم ..

کوک حالا آروم تر شده بود ...

^برای چی؟
تهیونگ که لبخند کوک و دید دلش آروم شد و ادامه داد.

_لیوم گفت که فقط وقتی من بمیرم به همه چی اعتراف میکنه اگه یه مرگ صحنه
سازی درست کنیم اون فکر میکنه من مردم و وقتیکه بازجویی کامل شد میام...

*اینجوری ما مدرک کامل برای حبس ابدش داریم .

_دقیقا!

کوک خم شد و آروم دکمه های تهیونگ و باز کرد و رو شکمش بوسه های خیس
میزاشت که تهیونگ به کمرش قوسی داد...

*بیب وقتی انقدر باهوش میشی ,نمیتونم خودمو کنترل کنم.

کوک شروع کرد بوسیدن تهیونگ که تهیونگ ناله هاش بلند تر شده بود...

کوک آروم کمربند تهیونگ و باز کرد و از پاش درآورد...

*ته تو مثل یه الهه پرستیدنی ...

ته از حرفای عاشقانه ای که کوک بهش میزد احساس میکرد که تو آسموناس ...
از اینکه اینجور اونو با ارزش نشون میداد خیلی خوشش میومد...

_کو...کوک من دیگه نمیتونم ...لطفا

*لطفا چی بیب
کوک که از اذیت کردن تهیونگ خوشش اومده بود ,ادامه داد.

_کوک

*چی میخوای بیب

_میخوام که تو خودم حست کنم.

take off your mask 🎭Where stories live. Discover now