part 8

36 6 0
                                    

بچه ووت و فراموش نکنین💕💕💕💕

_
بعد از اینکه یه دوش یه ربعه رفت ,آماده شد . کت شلوار مشکی شیکی رو پوشید.


بعد از اینکه اسلحه هاشو درست کرد زیر کتش , صدای زنگ گوشیش اومد.


......*


_الان میام جلو در .


..........

جونگ کوک منتظر تهیونگ بود اونم یه کت شلوار مشکی با یه کت بلند روش پوشیده


بود . داشت با جیمین هماهنگ میکرد که صدای آشنا دلنشینی و از پشتش شنید.

_سلام

یه لحظه احساس کرد که به چشماش شک کرده ,اون تهیونگو فقط تو لباس کار دیده


اما الان به طور خاصی شده بود .

*سلام خوبی انگار یکم اضطراب داری ؟

_کوک باید یه چیزی بهت بگم .

*چیشده


جونگ کوک یکم ترسیده بود .

_کوک وقتی داشتیم تو جنگل میگشتیم من یه نامه پیدا کردم که بعد یادم رفت ببینمش وقتی بازش کردم ,اینو نوشته بود.

تهیونگ نامه رو به کوک داد که کوک با خوندنش نگاه جدی به خودش کرد.

*تهیونگ اون عوضی چطور جرعت کرده ,یعنی اون تو رو میشناسه .

تهیونگ که برای اولین بار جونگ کوکو اینطور عصبی میدید کمی تعجب کرد.

_کوک آروم باش الان هیچی نشده که داری اینجوری میکنی.

*باشه تهیونگ ولی میدونم تو پلیسی از پس خودت بر میای اما نمیشه تو خونت تنها باشی.

_کوک فعلا بیا بریم به ماموریتمون برسیم.

کوک که کمی آروم تر به نظر میرسید در و برای تهیونگ باز کرد و خودشم سمت راننده


نشست.

*جیمین و یونگی رفتن تو کوچه پشتی کلاب تا بتونن دوربینارو حک کنن.


کوک که دید انگار تهیونگ مضطربه رو به اون کرد.

*تهیونگ ازت میخوام که هر اتفاقی که افتاد بهم بگی و ازت خیلی ممنونم که بهم اعتماد کردی.

تهیونگ هم در جواب سری تکون داد.

تو کل راه فقط موزیک ملایمی پخش میشد و هیچکدوم حرفی نزدن.

*خب همینجاست . اونم ماشینی که جیمین اینا هستن .

کوک و تهیونگ از ماشین پیاده شدن و به سمت ماشین رفتن .

-سلام واو خوب به خودتون رسیدین بچه ها .


جیمین با هیجان تک تک حرفاشو میزد که باعث شد یونگی لبخندی از هیجان پسر رو به


روش بزنه .

^خب بچه ها این هدفونا رو به کتتون وصل کنید تا بتونیم باهاتون در ارتباط باشیم.


و اینکه خیلی مراقب باشید و..

-سعی کنید که زوج قشنگی باشید.


جیمین وسط حرف یونگی پرید.

^و اینکه این کارت شناسایی ها هم بگیرید .

_ممنون ,ما الان وارد میشیم و هر خبری بود بهتون میگیم.

__________

اونا وارد کالب شدن ,همینطور که یونگی و جیمین گفته بودن ,خیلی شلوغ بود.

*میتونم دستتو بگیرم .


کوک دم گوش تهیونگ گفت.

_از الان باید ادای زوجای خوشحالو دراریم .


اینو با خنده ای گفت و دست کوک و گرفت.


به قسمت بار رفتن همون قسمت که سوجین )مقتول(کار میکرد .

کوک روی یکی از صندلی ها نشست و تهیونگ بغل دستش نشست.

_باید حواسمون به اطراف باشه ممکنه مظنون همین اطراف باشه.

تهیونگ سری تکون داد و دو تا کوکتل میوه ای سفارش داد چون نباید سر ماموریت الکل میخوردن باید حواسشون کامل جمع باشه.


💕💕💕💕💕💕💕
واییییی چرا اینا انقدر قشنگن

take off your mask 🎭Where stories live. Discover now