part 10

35 7 0
                                    

مرسی از کسایی که ووت میدن و دوسش دارن💜💜💜💜🌈🌈🌈🌈🌈
_

تهیونگ با حالت خیلی حرفه ای وقتی داشتن از کنارشون رد میشدن سرشو گذاشت
رو شونه ی کوک و با یه دستش کمر کوک و گرفته بود و با دست دیگش ,دوربین
و به کیف مرد وصل کرد.

و خیلی آروم از اونجا دور شدن و به ماشین رسیدند.

*تهیونگ باورم نمیشه ,تو رسما یه پا بازیگری .

جونگ کوک با خنده و تعجب گفت.

_خودمم باورم نمیشه که انقدر راحت تونستم اینکارو بکنم .
تهیونگ با هیجان گفت.

هنوز دستاشو از کمر کوک جدا نکرده بود و با خوشحالی میخندید و حرف میزد.

جیمین و یونگی در ماشین و باز کردن و روبه روی اون دو تا وایسادن که جیمین با
نیشخندی بهشون نگاه کرد.

-خیلی فکر کنم تو نقشتون فرو رفتید .

جونگ کوک و تهیونگ که تازه متوجه شدن از هم جدا شدن که یونگی به عکس العمل
سریعشون خندید.

^جیمین انقدر اذیت شون نکن .

_خب بهتره بریم تو ماشین چون الان رفتن تو باید حواسمون باشه .

سریع همشون سوار ماشین شدن و یونگی صدای مانیتورو زیاد کرد و تصویر


و جلو گذاشت طوری که همه ببینن.

اولش که وارد اتاق شدن فقط درباره یه سری مدارک مربوط به قرارداد حرف زدن.

اما با حرفی که یکی از اون مردا زد اخمای همشون رفت تو هم.

×بهتره که آروم تر پیش بره ,نمیتونه انقدر تابلو یکیو بکشه و دردسر درست کنه .

"میدونی که اون کارشو خیلی خوب بلده.


فقط باید بهش زمان داد ,ندیدی اون یکی از کارآگاه ها رو کشید تو تیم خودمون تا


اون تهیونگ احمقو گول بزنه.


همشون تو سکوت بودن و با دقت گوش میکردن.

^داره چه زری میزنه؟

یونگی با عصبانیت گفت.

× اون کارآگاه احمق خیلی خوب گول خورد , الان الن داره برا دوست پسری که از اولشم داشته بهش خیانت میکرده گریه میکنه!همه تو شک بودن ,درسته اون یه آدم عوضی بود اما فکرشم نمیکردن که اونم تو این


ماجراس!

تهیونگ حالش خیلی بد شد ؛سریع از ماشین پیاده شد و فقط میخواست از اونجا دور شه.

*تهیونگ وایسا ...تهیونگگگگ

جونگ کوک تقریبا داد زد.

_کو..ک من باید برم ,می..میخوام تنها باشم لطفا.


تهیونگ با لرزشی گفت .

*تهیونگ آروم باش باشه .
دیگه نمیزارم که تنها باشی ,...
تو نباید الان تنها باشی چون من پیشتم!

تهیونگ دیگه نمیتونست خودشو تحمل کنه برا همین سرشو گذاشت رو سینه کوک و


گریه میکرد.

_کو..ک اون منو گول زده بود اون..اون مثل یه عروسک باهام بازی کرده بود ,اون به


مم..من میگفت که دوسم داره.



جونگ کوک دوباره با گریه های تهیونگ قلبش داشت مچاله میشد .نمیدونست که


چجوری باید آرومش کنه فقط پشتشو نازش میکرد.

_اون ..اون فقط اطلاعات منو میخواست ....میدونی اون برام یه عوضی بود اما


این یکی دیگه زیادی بود.

*تهیونگ به من نگاه کن.

تهیونگ با صورتی که اشکاش گونه هاشو خیس کرده بود سرشو بالا آورد.

جونگ کوک دستشو ر گونه های تهیونگ نوازش طور میکشید و اشکاشو پاک میکرد.

*گریه نکن ,تقاص هر اشکی که داری میریزیو پس میگیریم باشه ,فقط بهم اعتماد کن!

جنگ کوک با لحن آرومی گفت که تهیونگ که حالا آروم تر شده بود سری تکون داده بود.

-بچه ها..بچه ها رد وو سان و زدیم داره به سمت فرودگاه میره.

جیمین با استرس و سریع گفت .

*تو و یونگی ردشو دنبال کنید و به ما خبر بدین ..ما میریم دنبالش .

مکالمشون به کجا رسید؟

^بعد اون قضیه چیز به درد به خوری نگفتن.

*باشه ما میریم .

_____
این ووسان عوضییییی 😡
هر چقدر میخواید بهش فحش بدید🤣🤣

💐💐💐💐☘️☘️☘️☘️💕💕💕💕🦋🦋🦋🍓🍓🍓🍓💜💜💜💜🎈🎈🎈🎈🌈🌈🌈🌈🎯🎯🎯🎯🎭🎭🎭🎭🤍🤍🤍🤍ووت یادتون نره.

take off your mask 🎭Where stories live. Discover now