حتی از چشمای بکهیون هم معلوم بود که تا چه حد از سوبین ناامید شده.
اما در سکوت به ویترینه فروشگاه لاکچری که داخلش بودن تکیه زده بود و منتظر بود تا سوبین خودش متوجه بشه.
بلاخره سوبین کراوات راه راه دستشو روی شیشه جلوش انداخت و گفت:چرا فقط نمیگی سلیقم افتضاحه و کمک نمیکنی.
بکهیون به سمت بیرون راه افتاد و دستشو توی هوا تکون داد:سلیقه افتضاحتو جمع کن و دنبالم بیا چوی سوبین.
سوبین با دودلی از کراوات ها جدا شد و پشت بکهیون به راه افتاد:بنظرت اونا بد بودن؟
بکهیون خیلی جدی جواب داد:تو هیچی از کادو خریدن برای پارتنر نمیدونی...کراوات شاید لاکچری باشه اما برای یه مرد بالای 30سال...فقط در صورتی میتونی برای یه پسر جوون کراوات بخری که ازش بخوای دستاتو یا گردنتو باهاش ببنده و بفاکت بده.
سوبین با دستش به شونه بکهیون ضربه ای زد:هی دورمون پر آدمه.
اما بکهیون بدون توجه ادامه داد:همونطور که میدونی چانیول اصلا کراوات نمیزنه چون هنوز خیلی جوونه و اونقدرام به مراسمای رسمی نمیره...ولی ما نزدیک 10تا رنگ سکسی ازشون رو داریم و برای فانتزی هامون استفادشون میکنیم.
سوبین دوباره ضربه محکمی به شونه بکهیون زد:هی وارد جزییات نشو...نمیخوام شمارو اونجوری تصور کنم.
بکهیون سر جاش ایستاد و به سمت سوبین برگشت:فقط دارم بهت یاد میدم که چطوری کاری کنی دوست پسرت تبدیل به شوهرت بشه...دخترای مجرد برای همچین پکیجی چند صد دلار پول میدن.
سوبین جلوتر راه افتاد و نگاهشو دور فروشگاه چرخوند:ما هنوز اول راهیم وقتی به اونجا رسیدیم مزاحمت میشم...حالا بیا بگو چی بخرم.
بکهیون شونه به شونش شروع به راه رفتن کرد و گفت:راستش من تاحالا پول انچنانی برای کادوهای تولد چانیول ندادم...فقط اگه قرمز نمیشی و نمیزنی شونه مو نمیشکنی...هربار خودمو بهش دادم و هربارم چانیول مثل بار اول ذوق کرد.
سوبین خندید و راهشو به سمت ساعتای لاکچری پشت ویترین یه مغازه کج کرد:شاید بکهیون...شاید...در آینده.
به ساعت های لوکس و براق نگاه میکردن و بکهیون همچنان بی میل بود.
سوبین به یکی از ساعتای نقره ای اشاره کرد و بکهیون بی میل سرشو تکون داد و گفت:میدونی امشب چندتا ساعت قراره کادو بگیره...تازه اینا حتی برندم نیستن و فیکن؟!
سوبین با فهمیدن حرف بکهیون ناامید از شیشه ویترین دور شد و به سمت دیگه ای رفت:پس چی باید بخرم؟
بکهیون نگاهشو دور فروشگاه چرخوند و جواب داد:یچیزی پیدا میکنیم نگران نباش...یچیزی که فقط تو بهش میدی.

YOU ARE READING
"LOTE🥀"
Fanfiction"LOTE" Writer:"Lony" Couple:"Yeonbin_Chanbaek" Genre:"Romance"Smut"School Life" "سوبین از روز اول دانشگاه به هر سمتی که خواهر و برادر چوی میرن نگاه میکنه و این رفتارهاش باعث میشه که شایعه ای توی دانشگاه بپیچه و اونم اینه که:چوی سوبین روی چوی یون جین...