Part14

498 88 52
                                    

چشماشو با صدای خوردن چیزی به هم باز کرد و به اطرافش نگاه کرد.

پرستار همونطور که داشت وسایلش رو جمع میکرد چشمش به چشمای باز سوبین افتاد و گفت:اه بیدارت کردم؟!متاسفم دوستت گفت نکنم.

سوبین به تخت خالی کنارش نگاه کرد و از جاش بلند شد:اون کِی رفت؟!

پرستار جواب داد:راستش دستگیره در نبود پس با انبر دست درو باز کردم و دیدم اون کنارت بیداره...بعدش بهم گفت چیشده و گفت بذارم تو بیشتر بخوابی و خودش رفت.

سوبین از جاش بلند شد و وسایلشو برداشت و خم شد:ما...یعنی من خیلی گشنم بود و نودلاتونو خوردم قول میدم بخرم و بیارم.

پرستار دستشو توی هوا تکون داد:اشکالی نداره.

سوبین از در بیرون زد و به فضای خالی راهرو نگاه کرد‌.

هیچ دانشجویی نیومده بود چون تعطیل بود پس پرستار چرا اومده بود!

دوباره وارد اتاق شد و پرسید:ببخشید ولی چرا روز تعطیل اومدین دانشگاه؟!

پرستار سریع جواب داد:یسری وسایل جا گذاشته بودم.

سوبینی هومی گفت و به سمت خروجی رفت.

حالا باید گوشیشو از کی میگرفت؟!

یه تاکسی گرفت و به سمت خونشون رفت.

با رسیدن به خونشون برای فرار از سوالات مادرش گفت دیشب پیش چانیول مونده و گوشیشو اونجا جا گذاشته.

و بعدش با تلفن خونشون به چانیول زنگ زد تا باهاش هماهنگ کنه و فهمید گوشیش واقعا دست چانیوله.

اونا بعد اینکه دنبالش گشتن و پیداش نکردن گوشیشو گرفتن تا گم نشه و رفتن.

و یجی و پارتی های تموم نشدنیش!

چانیول گفت:یجی توی گروه چت دانشگاه گفته که جشن دیشب و مسابقش زیادی کصشر بودن پس بهتره امشب با یه تم واقعی تر هالووینو جشن بگیریم و از سوبین پرسید که میادش یانه.

سوبین یه نگاه به پارچه سفید و عینک دودیش کرد:میام.

دلش از همین الان برای یونجون تنگ شده بود.

--------------------------------------------------------------

دوباره پارچه سفید و عینکش رو برداشت و از خونه بیرون زد.

اینبار چانیول پشت فرمون بود و سوبین میخواست از خوشحالی زمینو ببوسه!

درو باز کرد و نشست.

بکهیون پرسید:چرا همون تم دیروزتو برداشتی.

سوبین بی حوصله جواب داد:حوصله نداشتم دنبال لباس بگردم.

بکهیونم تایید کرد:ماهم امروز فقط چانیولو بکهیونیم...اگه مشروب نبود عمرا امشب میرفتم.

"LOTE🥀"Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin