صدای آلارم گوشیش رو نیم ساعتی بود که میشنید ولی نمیخواست از جاش بلند بشه.
صدای بارون و پیانویی که برای آلارمش انتخاب کرده بود بقدری براش آرامش بخش بود که دلش میخواست دائما به تکرار همون موسیقی گوش بده و هیچ کاری رو انجام نده.
ولی این آرامش نیم ساعته با صدای مادرش که از طبقه پایین صداش میکرد تموم شد و سوبین بلاخره از جاش بلند شد تا برای شروع ترم جدیدش به دانشگاه بره.
لباسهایی که مادرش واسش اتو کرده بود و به دستگیره در آویزون کرده بود رو برداشت و بدون دوش گرفتن پوشیدشون.
صدای پاهای مادرش رو میشنید که داشت از پله ها میومد بالا تا پسرش رو بیدار کنه پس برای اینکه مادرش نیاد توی اتاقو بدن لختشو ببینه صداشو بالا برد:مامان بیدارم و دارم لباس میپوشم.
_بیا صبحانه بخور و برو من میخوام برم بیرون و نمیخوام گرسنه بفرستمت مدرسه.
مادرش در جوابش گفتو و سوبین برای هزارمین بار جمله مادرش رو درست کرد:مامان من دیگه مدرسه ای نیستم الان چند ماهه که دارم میرم دانشگاه.
_من هنوز یادمه که کونتو میشستم تو برای من همیشه یه بچه ای.
سوبین چند ثانیه خودش رو با اندازه الانش تصور کرد که مادرش داره میشورتش و بعدش صورتشو با حالت انزجار جمع کرد.
بعد پوشیدن لباساش و برداشتن وسایلش از اتاقش خارج شد و از پله ها پایین رفت.
مادرش با لباس های بیرونیش توی آشپزخونه میچرخید و توی قابلمه ای که روی گاز بود هرچیزیکه دستش میومد رو میریخت.
سوبین کمی وسط پذیرایی خونه ایستاد و به مادرش که بجای کدو خیار برداشته بود تا توی قابلمه بریزه نگاه کرد:مامان اون خیاره.
وقتی دید مامانش بعد خرد کردن خیارا به سمت قابلمه رفت گفت و مادرش چند ثانیه سرجاش ایستاد:اه...اینو برای تو خورد کردم.
و بشقابیکه دستش بود رو روی میز گذاشت.
_من واقعا عاشق همین کاراش شدم.
سوبین با شنیدن صدای پدرش از پشت سرش سرشو سمتش برگردوند و پدرش با دستاش موهاشو بهم ریخت:توهم به همین زن رفتی...جفتتون شکل همین.
سوبین لبخندی به پدرش زد:صبح بخیر.
_صبح توهم بخیر...بیا بشین صبحانتو بخور.
مادرش از توی آشپزخونه صداش رو بالا برد:من میخوام برم...بیاین بخورین دیگه.
سوبین سمت آشپزخونه رفت و از همون خیارای توی بشقاب چندتا تیکه برداشت:من دیرم شده میرم سلف دانشگاه یچیزی میخورم.
مادر و پدرش بدون اعتراضی سرشونو تکون دادن و سوبین با برداشتن کلیداش از خونه بیرون رفت.
ESTÁS LEYENDO
"LOTE🥀"
Fanfic"LOTE" Writer:"Lony" Couple:"Yeonbin_Chanbaek" Genre:"Romance"Smut"School Life" "سوبین از روز اول دانشگاه به هر سمتی که خواهر و برادر چوی میرن نگاه میکنه و این رفتارهاش باعث میشه که شایعه ای توی دانشگاه بپیچه و اونم اینه که:چوی سوبین روی چوی یون جین...