سرش رو روی دوش برادرش گذاشت، پسر که تا اون موقع سرش توی گوشیش بود به صورت خواهرش نگاه کرد و متقابلا دستش رو دور شونش حلقه کرد، گوشیش رو بست و روی پاتختی گذاشت.
دختر به دیوار رو به روش نگاه کرد و گفت :
- چطور متوجه شدی هان و دوست داری؟
پسر کمی فکر کرد و بعد لبخند زد.
+ دلم میخواست همیشه دور و برش باشم، کارامو با اون انجام بدم، با اون غذا بخورم، با اون بخوابم، با اون برم سر کار، با اون برم حموم...
- خب فهمیدم مثبت هیجدش نکن بچه هست، بقیشو بگو.
اروم خندید.
+ باشه، وقتی به صورتش نگاه میکردم، یه حس خوب بهم منتقل میشد مثل گرما، وقتی دستاش رو میگرفتم ضربان قلبم بالا میرفت، وقتی به لباش نگاه میکردم ناخوداگاه بوسمون رو تصور میکردم.
دختر اروم « اها » زمزمه کرد و کمی اخم کرد پسر اروم بینیش رو کشید.
+ بین تو و کریس چیزی هست؟
- نمیدونم، فکر میکردم دوسم داره ولی انگار امید واهی بوده ، خب بهتره بخوابیم.
بعد به برادرش پشت کرد و سرش رو روی بالشت گذاشت.
پسر متوجه تغییر خواهرش شد، اون از عمد موضوع رو پیچوند.
اروم دستش رو نوازش وار روی موهای خواهرش کشید.
+ سه، ابراز احساس هر کسی متفاوته، زود قضاوت نکن.
بدون اینکه جوابی بده چشاش رو روی هم گذاشت.
....
از اتاق خارج شدن، هان با دیدن دوست پسرش بغلش پرید و پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد.
× دلم برات تنگ شده بود.
دختر صورتش رو جمع کرد و گفت :
- چندشا همش یه شب پیش هم نبودین.
پسر کوچک تر زبون درازی کرد و همینطور که از دوست پسرت اویزون بود به سمت اسانسور رفتن.
+ میشه حرف بزنیم؟ لطفا.
میخواست راهش رو بکشه و بره ولی دلش سوخت.
به برادرش و بقیه که کنار اسانسور ایستاده بودن نگاه کرد و گفت.
- شما برید ما بعدا میاییم.
با هم وارد اتاق شدن.
دختر صندلی میز رو رو به پسر گذاشت و روش نشست ، دستاشو توی هم فقل کرد و با صورت خنثی گفت.
- خب میشنوم.
پسر جلوی پاش زانو زد، دستای توی هم فقط شده دختر رو باز کرد و هردو دستش کوچیکش رو بین دستاش بزرگ خودش گرفت، اروم پشت هر دوتا دستش رو بوسه زد.
![](https://img.wattpad.com/cover/316083766-288-k458394.jpg)
YOU ARE READING
I DON'T WANNA LOSE
Fanfictionهمه فیک هایی که خوندم در مورد خود چانبک بود پس با خودم فکر کردم باحال میشه اگه این یکی در مورد بچه هاشون باشه وضعیت : فصل اول کامل شده 🍷 منتظر فصل دوم باشید. بهش سر بزن :)