ওᏪ 𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑𝟖 : 𝒈𝒐𝒐𝒅𝒃𝒚𝒆 Ꮺও

21 4 4
                                    

از ماشین پیاده شد و به سمت ویلا رفت تا درش رو باز کنه.

باورش نمیشد پدرش در مورد رابطش با سهوا فهمیده بود و انقدر براش خوشحال بود ، حتی بهش پیشنهاد داده بود با هم برن به ویلاشون.

لبخندی زد و وارد خونه شد، به سمت شومینه رفت و روشنش کرد تا بعدش دختر رو وارد خونه کنه،از اونجایی که اواخر فصل پاییز بودن هوا سرد بود دلش نمیخواست معشوق زیبا و کوچولوش سردش بشه و اذیت شه.

وقتی دید پسر وارد خونه شد، گوشیش رو در اورد و روی شماره مورد نظرش کلیک کرد.

= الو.

- اقای دکتر معذرت میخوام که الان تماس گرفتم و میدونم که زمان درستی نیست.

= سهوا شی اتفاقی افتاده؟

- نه فقط یه سوال داشتم.

= بپرسید.

همینطور که نگاهش خیره به در بود ادامه داد.

- امممم... رابطه مشکلی نداره.

دکتر جوان چند ثانیه سکوت کرد ، میتونست صورت نا امید دکتر رو تصور کنه.

= سهوا شی، جنینت فقط شش هفته عمر داره و تازه قلب کوچیکش تشکیل شده، پس نه.... رابطه ممنوعه.

دختر « اها » ی ارومی زمزمه کرد و بعد از تشکر و معذرت خواهی، تماسو قطع کرد.

همون موقع پسر از ویلا خارج شد و به سمت ماشین اومد.

در سمت دختر رو باز کرد و پالتوش رو در اورد ، بازوی دختر رو گرفت و با احتیاط کمکش کرد از ماشین پیاده شه.

با برخورد قطرات اب با صورتش متوجه بارون شد.

پالتو خودش رو روی دوش دختر انداخت و دو طرفش رو به هم نزدیک کرد.

دختر نگاه نگرانش رو به پسر دوخت.

- خودت چی، سرده و داره بارون میاد.

+ فعلا تو مهم تری.

بعد به سمت خونه دویدن، پسر بیرون برگشت و ماشینش رو خاموش کرد.

وارد خونه شد و به سمت دختر رفت ، پتوی نسبتا کلفت رو روی دختر انداخت و مجبورش کرد روی کاناپه کنار شومینه بشینه.

+ سردت شد؟ پس میرم نوشیدنی گرم درست کنم.

دختر مچ دست پسر رو گرفت، که باعث شد پسر به سمتش برگرده.

+ جانم؟

- تو رو میخوام.

پتو رو کنار زد و جا برای پسر باز کرد ، قلب پسر از این حرکت دختر یه لحظه ایستاد ولی دوباره با سرعت زیادی شروع به تپش کرد، لبخندی زد.

+ ولی لباسام خیسن.

- خب درشون بیار.

در تمام مدت گفتن اون جملات صورت دختر کاملا خنثی بود.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Sep 16, 2023 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

I DON'T WANNA LOSETempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang