با هم وارد اتاقک اسانسور شدن
به پسری که به دیوار های اتاقک چسپیده بود تا حد امکان ازش دور باشه نگاه کرد
تقصیر خود احمقش بود که این اتفاق افتاده بود
اگه یکم چشاشو باز میکرد و عقلشو به کار مینداخت الان اینطوری نمیشد
با صدای باز شدن در اسانسور دست از نگاه کردن به پسر برداشت و از اسانسور خارج شد
جلوی واحدشون ایستاد و رمز در رو وارد کرد
بعد از باز شدن در هر دو وارد شدن
شیومین بی توجه به دوست پسرش وارد شد و خواست به اتاق بره و به این فکر میکرد که امشب باید کدومشون روی کاناپه بخوابه خودش؟، یا اون؟
با کشیده شدن دستش توسط پسر بزرگتر سمتش برگشت و سینه به سینش ایستاد
دست پسر اروم گونش رو نوازش کرد
+ بهم بگو چی شد
پوزخند زد
الان؟
تازه یادش افتاده بود ازش بپرسه؟
الان میخواست بهش فرصت حرف زدن بده؟
الان که همه چی تموم شده بود؟الان که اون حتی به جدایی ازش هم فکر کرده بود؟
دیگه خسته شده بود از این رفتار های سوهو خسته شده بود
از این بی اعتمادیش خسته شده بود
سخته ، سخته کنار کسی زندگی کنی که بهت اعتماد نداره
- فکر نمیکنی یکم واسه این سوال دیره
دستش رو از دست پسر ازاد کرد و پشت بهش کرد تا به راهش ادامه بده ولی اسیر بازو هایی شد که دور شکمش حلقه شدن
+ مینسوک لطفا، من عاشقتم
صداش عجز داشت، خواهش داشت، التماس داشت و بهتر از هر کسی میدونست وقتی از اسم اصلیش استفاده میشه فرد مقابل کاملا جدیه
حالا دردی توی گلوش حس میکرد
دردی به اسم بغض که گلوشو فشار میداد و میخواست پارش کنه
سعی کرد برای حرف زدن بغضش رو قورت بده تا مبادا پسر متوجه ضعیف بودنش بشه
ولی موفق نبود
- دروغ میگی، اگه عاشقم بودی بهم اعتماد داشتی
سد اشکاش شکستن و پایین ریختن
متنفر بود از وقتایی که اینطوری سریع اشکش دم مشکش بود
متنفر بود از این ضعفش
متنفر بود که نمیتونه سوهو رو رها کنه
وقتی خیسی رو روی دستش حس کرد پسر کوچیکتر رو سمت خودش برگردوند
اروم انگشتش رو روی اشک هاش کشید و جاشونو نرم بوسید، مقصد بعدی لباش، لبای پسر توی بغلش بود که با مخالفت و عقب رفتن صورت پسر مواجه شد
![](https://img.wattpad.com/cover/316083766-288-k458394.jpg)
VOUS LISEZ
I DON'T WANNA LOSE
Fanfictionهمه فیک هایی که خوندم در مورد خود چانبک بود پس با خودم فکر کردم باحال میشه اگه این یکی در مورد بچه هاشون باشه وضعیت : فصل اول کامل شده 🍷 منتظر فصل دوم باشید. بهش سر بزن :)