I DON'T WANNA LOSE

*＊✿❀ 𝑻𝒉𝒆 𝑳𝒐𝒔𝒕 ❀✿＊*

÷ وقتی مامانت میخواست به ما بگه که حاملس دعوتمون کرد رستوران، دقیق یادمه هی با انگشتاش بازی میکرد و از طرفی اون موقع خانوادم با بک( دستشو انداخت دور شونه های بک) مخالف بودن و منم اعصابم داغون، با کای وارد رستوران شدیم و پیداشون کردیم، یورا حسابی مضطرب بود ولی خیلی یه دفعه ای گفت که حاملس این تونست بین اون همه اعصاب خوردی حالم رو بهتر کنه و بعد نگاهم رو به چن دوختم تا ببینم چی میخواد بگه، حالت دفاعی گرفته بودم تا بزنم سرش رو خورد کنم ولی وقتی گفت میخواد با یورا ازدواج کنه خیالم راحت شد، وقتی شما دوتا دنیا اومدین( به دوقلو ها اشاره کرد ) اومدم بیمارستان و دیدمتون و به چن گفتم به ارزوت رسیدی اخه همیشه میگفت دلش یه دختر و یه پسر میخواد، برگشت بهم گفت هر دوتاشون پسرن و خیلی دوسشون دارم، اخه یورا نزاشت هیچکس بفهمه جنسیتتون چیه

پسر بزرگ تر بین حرف داییش اومد و گفت

∆فکر میکردی کدوممون دختریم؟

÷ هان

- اگه الانم بزاره موهاش بلند شه شبیه دخترا میشه

صدای خنده هاشون سکوت رستوران رو از بین برد

& در مورد ما بگین

سهون گفت، کای کمی خودش رو توی جاش جا به جا کرد

¶ با کیونگ( بهش نگاه کرد ) دو سال بود که ازدواج کرده بودیم( نگاهش رو دوباره به جمع داد ) و کمبود یه چیزی رو احساس میکردیم و من به کیونگ گفتم که بریم یه بچه از پرورشگاه به فرزند خوندگی بگیریم و از اونجایی که عاشق بچه هاست قبول کرد و ما کریس رو وقتی 6 ماهش بود بعد از کلی بدو بدو به فرزند خوندگی گرفتیم و  بعد تائو رو

$ منم وقتی دیدم اینا بچه به فرزند خوندگی گرفتن، پیشنهادش رو یه چان دادم و اونم قبول کرد و بعد سهون رو به فرزند خوندگی گرفتیم و بعدش سهوا رو

÷ درواقع میخواستیم دومین بچمون هم پسر باشه مثل کای ولی وقتی دیدمت( رو به دخترش ) که با اون چشای شفاف نگاهم میکردی نتونستم مقاومت کنم

دختر به پدرش لبخندی زد

###

با صدای نوتیف گوشیش سرش رو از روی کتابش بلند کرد و گوشیش رو از روی میز برداشت

مو طلایی🥃 :
پیداش کردم

« اوکی میام برمیدارم »

مو طلایی🥃 :
کی میایی؟

« شاید نیم ساعت دیگه »

مو طلایی 🥃:
ببین من کار دارم و دارم میرم بیرون، برگه ها رو میزارم پیش کریس از اون بگیر

دستاش روی صحفه کلید خشک شد به شدت تردید داشت بعد از اون شب دیگه تو چشای کریس نگاه نکرده بود و حتی یه کلمه هم باهاش حرف نزده بود