دختر از دستپاچگی مرد خندش گرفت و به سمتش رفت از پشت دستش رو دور شونه مرد حلقه کرد و روی گونش بوسه ی محکمی گذاشت، مرد لبخند کوچیکی زد
- دیگه نگرانم نباش ، حالم خوبه
دختر گفت و لبخند مرد عمیق تر شد و دستش رو نوازش وار روی دست دختر کشید.
دختر دستش رو از دورش باز کرد و به سمت در رفت
+ یااااا پس من چی؟
دختر با تعجب برگشت و به برادرش خیره شد.
+ منو بوس نکردی
بعد نیم رخش رو جلو اورد تا دختر ببوسه
دختر با شیطنت گفت
- مطمئنی؟ محض یاداوردی من دوست پسرت نیستما
پسر چشاشو ریز کرد و سرش رو به نشونه قهر به جهت مخالف برگردوند.
دختر لبخندی زد ، جلو رفت و گونه برادرش رو بوسید.
با شنیدن بوق راننده از خونه خارج شد و سوار ماشین شد.
...
با اخمی توی صورتش غرق در حل کردن مسئله سخت ریاضی بود، هر چقدر فکر میکرد به جواب نمیرسید، راه حل های مختلف رو امتحان کرد ولی بازم هیچی به هیچی دیگه کم کم داشت کلافه میشد ، دستی به موهاش کشید و به پشت گوشش هدایتشون کرد، چشاش درد گرفته بودن انقدر که به اون ورقه لعنتی زل زده بود، این اخرین سوال بود، تکیش رو به صندلی داد و کمی از میز فاصله گرفت و چشم راستش رو کمی مالید ولی دوباره به میز نزدیک شد و نگاهش رو به اون ورقه لعنتی داد.
صدای نوتیف و روشن شدن صحفه ی گوشیش توجهش رو جلب کرد، دستش رو دراز کرد گوشی رو برداشت و بازش کرد
" دالتون ها "
پسر کوچولو نسخه 1 ᰔ :
« امشب مامان بابام خونه نیستن بیایین اینجا فوتبال ببینیم. »اخمش پر رنگ تر شد
" این چی میگه ؟ فردا به امتحان مهم داریم بعد اون به فکر فوتبال دیدنه؟ "
بدون لحظه ای اتلاف وقت نوشت
- «محض یاداوری فردا امتحان داریما!!! »
پسر کوچولو نسخه 2 ᰔ :
بی خیال سه همینطوریشم تو قبول میشی.اخمش از بین رفت و جاش رو به پوزخندی روی لباش داد.
- «من قبول میشم ولی شما چی؟ »
پسر کوچولو نسخه 1 ᰔ :
«تو میرسونی»پوزخندش عمیق تر شد و با شرارت تمام نوشت
- «بشین که رسوندم. »
پسر کوچولو نسخه 2 ᰔ :
«به هر حال میرسونی. »مو طلایی 😵💫:
«من پایه ام»
![](https://img.wattpad.com/cover/316083766-288-k458394.jpg)
BẠN ĐANG ĐỌC
I DON'T WANNA LOSE
Fanfictionهمه فیک هایی که خوندم در مورد خود چانبک بود پس با خودم فکر کردم باحال میشه اگه این یکی در مورد بچه هاشون باشه وضعیت : فصل اول کامل شده 🍷 منتظر فصل دوم باشید. بهش سر بزن :)