༺♡༻ 𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐𝟖 : 𝑸𝒖𝒐𝒕𝒆 ༺♡༻

16 5 0
                                    

لای پلکای دختر اروم باز شد و به پسری که بهش خیره بود نگاه کرد

در کثری از ثانیه ویندوزش بالا اومد و سریع نشست که باعث تیر کشیدن زیر دلش شد و صورتش از درد جمع شد

پسر اروم شونه های دختر رو گرفت

+ اروم، درد داری؟

دختر ملافه دور بدنش پیچید و معذب گفت

- یکم

و بعد به دور و بر نگاه کرد ، دقیقا هر جایی به غیر از پسر

وقتی حواس کریس به خودش جمع شد، متوجه شد که ملافه از روی پاهای کنار رفته

لبش رو گاز گرفت و از روی تخت بلند شد و شلوارش رو پوشید

وقتی به سمت دختر برگشت متوجه لکه قرمز روی تخت شد

+ فکر... نمیکردم بار اولت باشه

نگاه تیز دختر نصیبش شد

- من فقط 18 سالمه ها

« فاک پسر اخه این چه سوالیه که میپرسی »

خیلی اروم زمزمه کرد

+ ببخشید باید اروم تر رفتار میکردم

- فکر نمیکنی اصلا قرار نبود اون کارو بکنی؟

سرش رو پایین انداخت و لبش رو بیشتر گزید

+ معذرت میخوام دست خودم نبود، نفهمیدم چیشد

دختر پوزخندی زد و زیر لب « عوضی » گفت

+ میخوایی کمکت کنم بری حموم و...

- میشه فقط بری

+ میخوام اگه درد داری...

- درد ندارم، گورتو گم کن

بی توجه به حرف دختر وارد حموم شد ، اب گرم رو باز کرد و از حموم خارج شد

سهوا کلافه گفت

- چیکار میکنی؟

+ بلند شو راه برو وقتی مطمئن شدم حالت خوبه دیگه میرم

دختر چشاشو بست و نفس عمیقی کشید، میدونست اگه اینکارو نکنه این یارو ولش نمیکنه، پس ملافه رو دور بدنش محکم تر کرد و از تخت پایین اومد، وقتی که روی پاهاش ایستاد اروم گوشه لبشو گاز گرفت و اروم شروع به راه رفتن کرد

تا اینکه اشتباهی پاشو روی ملافه بلند گذاشت و تقریبا داشت با زمین برخورد میکرد که پسر گرفتش

+ دیدی خوب نیستی

یکی از دستاش دور کمر دختر بود پس اون یکی دستش رو زیر زانوش انداخت و بلندش کرد

وارد حموم شد و روبه روی وان ایستاد

+ ملافه رو بردارم؟

- نه

اروم دختر رو گذاشت داخل وان

از برخورد اب وان با بدنش چشاشو بست

I DON'T WANNA LOSEOnde histórias criam vida. Descubra agora