❀•°•════𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔 : 𝑺𝒕𝒖𝒑𝒊𝒅 𝒈𝒊𝒓𝒍═══•°•❀

35 13 2
                                    

کیونگ و کای مشغول حرف زدن بودن، دختر به زور داشت اونا رو تحمل میکرد، دیدن محبت کردن دوتا مرد به هم حالش رو به هم میزد.
( دختره سلیطه، نمیدونه ما با دیدن اینا ذوق میکنیم )
صبر و تحملش تموم شد و از روی صندلی بلند شد، همه با تعجب بهش زل زدن، چشاشو بست و نفس عمیقی کشید

+ متاسفم ولی نه خودم و نه خانوادم نمیتونن چنین چیزی رو تحمل کنم... این خیلی... چندش اوره( دستای کریس دور لیوانش محکم شد تا دختر رو نزنه ) تو چطوری هر روز اینا رو میبینی؟ به هر حال کیم کریس اگه من و می خوایی باید اونا رو ترک کنی ولی اگه می خوایی با اونا باشی باید منو فراموش کنی.

اخم غلیظی بین ابروهاش بود و با انگشتاش داشت لیوان و خفه میکرد تا کار اشتباهی ازش سر نزنه ، با تحکم گفت

- مطمئنم میدونی در کجاست

دختر کیفش رو برداشت و از خونه خارج شد.

تازه متوجه شد که پدراشم اونجا ان، مرد بزرگ تر به میز خیره بود و توی فکر فرو رفته بود و مرد کوچیک تر از جاش بلند شد تا جلوی رفتن دختر رو بگیره، کریس با گرفتن دستاش مانعش شد و هدایتش کرد تا روی صندلی سر جاش کنار مرد بزرگ تر بشینه.

+ کریس... من متاسفم

با شنیدن این حرف از مرد بزرگ تر دلش می خواست اون لحظه زمین دهن باز کنه و اونو ببلعه، دست جفتشون رو گرفت و سرش رو پایین انداخت

- من متاسفم که به خاطر هم مجبور شدین این حرفا رو بشنوین.

سکوت همه جا رو فرا گرفت انگار که هیچکس دلش نمیخواست حرف بزنه.

پسر کلافه دستی به موهاش کشید و از جاش بلند شد و به سمت در رفت ولی وسط راه منصرف شد و برگشت و به دو مرد خیره شد ، کای که نگاه پسرش به همسرش رو دید، چشاشو برای اطمینان پسرش باز و بسته کرد، پسر از در خارج شد.

کیونگ از روی صندلی بلند شد و مشغول جمع کردن میز شد ، کای بلند شد و از پشت دستاشو دور شکم همسرش حلقه کرد

- معذرت می خوام که مجبور شدی چنین چیزایی رو بشنوی

مرد بزرگتر به نقطه ای خیره شد

+ یاد وقتی افتادم که مادر بکهیون بهم سیلی زد که من این فکر رو توی مغز پسرش انداختم، در حالی که مادر خودمم اصلا با رابطمون موافق نبود ، یادته مادر خودم بهم گفت کثیف، بهم گفت الودم و منو از خونه انداخت بیرون....

بغضش  اجازه نداد ادامه بده

مرد قد بلند اروم گردن همسرش رو بوسید

- اون نگرانت بود، ولی مهم الانه که ما با همیم

مرد کوتاه قد به سمت همسرش برگشت

+ کای من نگران کریس ام

مرد نفس عمیقی کشید و به چشمای محصور کننده ی همسرش خیره شد ، با دستش صورت پسر کوتاه قد رو قاب کرد و اروم لباشو بوسید

I DON'T WANNA LOSEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora