وقتی که از خواب بیدار شد، اولین چیزی که دید گربه ای بود که توی بغلش جمع شده بود و با لب های غنچه شده به خواب رفته بود.
توی دلش برای چهره ی مظلوم هایبرید ضعف رفت و شروع به نوازش گونه اش کرد.
موهای مجعدش رو از صورتش کنار زد و بوسه ی نرمی رو پیشانی اش گذاشت.
وقتی به خودش اومد، با خنده فاصله گرفت.
_خدای من. دارم چی کار میکنم با خودم؟دوباره بوسه ای رو پوست نرمِ صورت تهیونگ زد و از آغوش خودش خارجش کرد.
روی تخت نشست و نگاهی به ساعت کرد.
دیگه این ساعت ها باید باشگاه میبود، ولی مسئولیت ها رو به عهده ی کمک مربی گذاشت و تصمیم گرفت برای سه نفرشون صبحانه درست کنه.
از جا ایستاد و به سمت آشپزخانه رفت.
بعد از اتمام کار، به سمت اتاق داهیون رفت و محکم در زد.
_بیدار شو!واکنشی که ندید محکم تر در زد.
_با تو ام دختره ی احمق.با لحن خواب آلود و عصبی ای گفت:
_بیدارم! گم شو دیگه!_خوبه.
و به سمت اتاق خودش حرکت کرد تا تهیونگ رو بیدار کنه.
کنار تخت نشست و موهای تهیونگ رو نوازش کرد.
_تهیونگی، نمیخوای بیدار شی عزیزم؟ خیلی خوابیدی.تهیونگ با لب های غنچه شده و گوش هایی که برخلاف همیشه آروم روی سرش افتاده بودند، هومی کشید و پشتش رو به جونگکوک کرد.
جونگکوک خندید و گازی از گونه اش گرفت.
_بیدار شو ببینم گربه ی خوابآلود!تهیونگ به آرومی چشم هاش رو باز کرد و همینطور که چشم هاش نیمه باز بودند، به جونگکوک نگاه کرد.
_خوابم میآد گوکی.
و دوباره چشم هاش رو بست.جونگکوک تهیونگ رو چرخاند و بینیاش رو گاز گرفت.
_حق نداری بخوابی بچه گربه. پا شو. قراره بریم مدارکت رو از مدرسه ات بگیریم. پا شو!!!تهیونگ نالید و چشم هاش رو باز کرد.
_جونگوکی، بدجنس نباش دیگه!
و دوباره پشتش رو به جونگکوک کرد._عه؟ اینطوریه؟
فرصت تحلیل حرفش رو به تهیونگ نداد، چون سریعاً دستش رو زیر زانو و کمر تهیونگ گذاشت و براید استایل بلندش کرد.تهیونگ وقتی که حس کرد روی هوا معلق شده، جیغ کوتاهی زد و دستش رو دور گردن جونگکوک حلقه کرد.
_گوکییی~همینطور که به سمت آشپزخانه میبردش، بی توجه نسبت به اعتراضش، گفت:
_چقدر سبکی بچه.با خواب آلودگی سرش رو روی سینه و شانه ی جونگکوک گذاشت.
_من سبک نیستم. جونگوکی خیلی قویه.جونگکوک خندید و وقتی به آشپزخانه رسید، تهیونگ رو روی صندلی نشاند.
خودش هم پشت صندلی دیگه ای نشست و داد زد:
_داهیون!_اومدم!
بعد قفل اتاقش باز شد و به سالن اومد.وقتی پشت میز نشست، پس گردنی محکمی به جونگکوک زد.
_دلیل نمیشه چون تو بیدار شدی ما هم بیدار شیم!
بعد به تهیونگ اشاره کرد و ادامه داد:
_نگاه کن این بچه رو. هنوز خواب خوابه.
![](https://img.wattpad.com/cover/349473438-288-k789514.jpg)
YOU ARE READING
cat boy
Fanfictionتهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ و جذاب، وارد زندگی اش میشه و همه چیز رو براش عوض...