سلام! امیدوارم که سال خوبی رو شروع کرده باشید و خوب هم به پایان برسونیدش.
(با اینکه خودم از این پارت متنفرم، شما دوستش داشته باشید. اصلاً وقت نداشتم که درستش کنم.)
____________________تهیونگ؟! بیبی؟ نپوشیدی لباساتو؟ دیر شد عزیزم!
وقتی این رو گفت، تهیونگ رو دید که سریع از اتاق خارج شد و به سمتش دوید.
پسر بوسه ی کوچکی روی گونه ی جونگکوک گذاشت و بعد از اون خم شد و مشغول پوشیدن کفش هاش شد.
همینطور که بند کفشش رو میبست، گفت:
_ببخشید گوکی. دیگه حاضرم. لباسم رو پیدا نمیکردم.جونگکوک همینطور که ایستاده بود، موهای پسر رو به هم ریخت و منتظر شد تا کفشش رو بپوشه.
وقتی که پوشید، از جاش بلند شد و دست جونگکوک رو گرفت.
_بریم گوکی.جونگکوک گوش های پسر که با هیجان تکان میخوردند رو بوسید و بعد از قفل کردنِ در، از خونه خارج شد.
تهیونگ همینطور که با ذوق دست جونگکوک رو میفشرد، گفت:
_استخر هم داره؟دکمه ی آسانسور رو زد و گفت:
_داره بیبی.با چشم هایی که درشت شده بودند گفت:
_مایو نیاوردیم که!لبخندی به هیجانش زد و دوباره گوش هاش رو بوسید.
_توی ماشین داریم. چند وقت پیش گرفتم._واقعاً؟!
دوباره به ذوقش خندید و سر تکان داد.
_آره بیبی.وقتی آسانسور باز شد، دوتایی واردش شدند.
تهیونگ جونگکوک رو بغل کرد و آروم گفت:
_گوکی؟_هوم؟ جانم؟
_میگم که...دوستای جیمینی مهربونن؟
_نمیدونم سوییتی. شاید نباشن. تا حالا ندیدمشون.
تهیونگ سری به معنای تفهیم تکان داد.
بعد از گذشت چند ثانیه گفت:
_اوم...هیونگی؟
وقتی نگاه منتظر جونگکوک رو دید، گفت:
_میشه وقتی برگشتیم بریم پیش نامجونی؟_مگه بهت نگفت؟
_چیو؟
_رفته دئگو. تا دو سه روز دیگه برنمیگرده.
چهره ی تهیونگ با شنیدن این حرف آویزان شد.
_چرا؟_یکم کار داشته.
گفت و گوش های آویزان پسر رو نوازش کرد.با لب هایی که آویزان تر از قبل شده بودند، گفت:
_چرا به من نگفت؟ من ناراحت میشم وقتی بهم نمیگه.جونگکوک لبخند کوچکی زد و موهای طلایی رنگ پسر رو نوازش کرد.
_کوچولوی من.
لب های آویزانش رو بوسید و بعد از کشیدن نوک بینی خودش، به بینی تهیونگ، با ملایمت گفت:
_لب های خوشگلت رو آویزون نکن. منم از جین هیونگ فهمیدم.
![](https://img.wattpad.com/cover/349473438-288-k789514.jpg)
YOU ARE READING
cat boy
Fanfictionتهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ و جذاب، وارد زندگی اش میشه و همه چیز رو براش عوض...