کی بود گفته بود دلش برای پارت های دو کیلومتری تنگ شده؟ بیا اینم پارت دو کیلومتری.(طولانی ترین پارتِ کت بوی تا الان💀)
در ضمن، این پارت محتوای اسمات داره. (دقت کردین فقط پارتهای اسمات طولانی ان؟)
_________________با خستگی کنار جونگکوک نشست و بهش لم داد.
وقتی دست های جونگکوک مالکانه دورش پیچیده شدند، شروع به غرغر کرد:
_خسته شدم~جونگکوک خندید و بوسه ای روی موهاش گذاشت.
_معلومه که خسته میشی. کلی شیطنت کردی._نکردم که.
جونگکوک ابرو بالا انداخت و در حالی که لبخند میزد، گفت:
_نکردی؟تهیونگ لب هاش رو غنچه کرد و در حالی که با انگشت هاش خطوط فرضی روی سینه ی جونگکوک میکشید، گفت:
_خب گوکی اذیتم میکرد. من مجبور بودم._گوکی چه اذیتی کرد؟!
_هی ته ته رو میانداختی تو آب.
از جونگکوک فاصله گرفت و در حالی که دست به سینه میشد، با حالت کیوتی گفت:
_با خودش نمیگه ته تهِ بیچاره دوست پسرمه! تا افتادم توی یه گروه دیگه مثل یه هیولای بدجنس شدی. گوشم هنوز به خاطر توپی که بهم زدی درد میکنه.
بعد از حرفش، فوتی به موهاش کرد و با اخم به جونگکوک زل زد.جونگکوک خندید و دوباره پسر رو در آغوش گرفت.
_اینطوریه؟_نگاه کن! هنوزم بدجنسی! میگم گوشم درد میکنه~! بعد تو داری بهم میخندی!
جونگکوک دوباره و این سری بلندتر از قبل خندید.
_میدونی بیبی های دروغگو چی میشن؟_من که دروغ نمیگم! گوشم کلی درد میکنه.
_من که بعید بدونم. اون توپ حتی به گوشِت هم نخورد.
_خورد!
_هوم~ اینطوریه؟
با اخم بامزه اش گفت:
_آره._میدونستی اگه دروغ بگی تا هفته ی دیگه بوس و بغل نداریم؟ تازه توی هیتت هم هیچ کاری باهات ندارم. فقط یه گوشه میشینم نگاهت میکنم.
تهیونگ با شنیدن این حرف هینی کشید و گوش هاش روی هوا سیخ ایستادند.
_نه~ من که دروغ نمیگم!_هوم~ ولی رایحه ات خبر از شیطنت میده. تازه من که دردی حس نمیکنم.
تهیونگ با شنیدن حرفش اخمی کرد و به صورتی نمایشی سرش رو خاروند.
_فکر کنم مارکت خراب شده هیونگی. باید یه دونه جدیدش رو بهت بدم. همه چیز رو چپکی میفهمه._پس بیبی دروغ نمیگه و مارک هیونگی خراب شده. هوم؟
_آره.
بعد از گفتنِ این بینی اش رو چین داد.
با دیدن نگاه خیره ی جونگکوک، "آخ" ای گفت و دستش رو به گوشش رسوند.
_آییی...درد میکنه~.
نگاه مظلومی به جونگکوک انداخت و گفت:
_بوسش کن گوکی. بوس گوکی خوبش میکنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/349473438-288-k789514.jpg)
YOU ARE READING
cat boy
Fanfictionتهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ و جذاب، وارد زندگی اش میشه و همه چیز رو براش عوض...