part47

2.1K 217 209
                                    

از شیشه ی ماشین به بیرون زل زده بود و همین‌طور که باد اجازه ی وزیدن بین موهای طلایی رنگش رو می‌داد، منتظر رسیدن به گلفروشیِ کوچکش بود.
با درک نزدیک شدن به گلفروشی، لبخند زد و همین‌طور که دم سفید رنگش رو دور خودش پیچانده بود، به سمت جونگکوک برگشت.
به نیمرخ مرد زل زد و در حالی که لبخندش رو روی لب هاش حفظ کرده بود، آروم صداش زد:
_هیونگی؟

جونگکوک وقتی صداش رو شنید، همزمان با این‌که با انگشت هاش روی فرمان ماشین ضرب گرفته بود، جوابش رو داد:
_جانم؟

_می‌شه زودتر بیای دنبالم؟ آخه امروز کلاس دارم.

_می‌دونم عزیزم. ساعت ۵ می‌آم دنبالت.
وقتی پشت چراغ قرمز قرار گرفتند، ماشین رو نگه داشت.
به سمت پسر برگشت و موهای به هم ریخته اش رو با ملایمت مرتب کرد.
_تا وقتی نیومدم، مغازه رو نبند. هر وقت اومدم دنبالت ببند و بیا بیرون. باشه عسلی؟

تهیونگ با شنیدن لقبی که جونگکوک اخیراً بهش می‌داد، لبخند زد و تند تند سر تکان داد.
_باشه گوکی.

جونگکوک به آرومی گوشش رو نوازش کرد.
_آفرین خوشگلِ من.
همزمان با سبز شدن چراغ گفت و دوباره نگاهش رو به جلو داد و حرکت کرد.

وقتی وارد خیابونِ گلفروشی شد، سرعت ماشینش رو کمی پایین آورد.
_دیگه تکرار نکنم بیبی؟

_نه گوکی. هر روز داری اینا رو بهم می‌گی.

سری به معنای تفهیم برای پسر تکان داد و با لحنِ "مثلاً" کنجکاوی گفت:
_اگه راست می‌گی یه بار بگو ببینم.

_واقعاً نیازه بگم؟!

_بله که نیازه. اگه خودت نگی باید خودم دوباره تکرار کنم.

تهیونگ وقتی این رو شنید آروم خندید و برای جونگکوک پشت پلک ریز کرد.
_خب...هر کی خواست اذیتم کنه از خودم دفاع می‌کنم و سریع بهت خبر می‌دم. مغازه رو هم زود نمی‌بندم و صبر می‌کنم بیای. و برای امروز، قبل از این‌که بیای به هیچ وجه از مغازه بیرون نمی‌آم؛ چون قراره بارون بیاد و ممکنه سرما بخورم.

جونگکوک لبخندی زد و کم کم ماشین رو نگه داشت.
_آخری اش؟

تهیونگ بینی اش رو چین داد و گفت:
_آخری اش هم اینه که به پسرا لبخند باکسی که کل دندونام رو مشخص بکنه نمی‌زنم. چون گوکی حسوده و معتقده خودش باید اونا رو ببینه. برای همین فقط یه لبخند کوچولو بهشون می‌زنم.

_اولش رو درست نفهمیدم. چی گفتی؟

تهیونگ با این خیال که حرفاش مرد رو راضی کردن نفس راحتی کشید، اما با شنیدن حرفش چشم هاش رو گرد کرد و بهش نگاه کرد.
_چی رو؟

_اون کلمه ی اولت رو. فقط به پسرا نمی‌زنی؟

_آره دیگه. خودت...گفتی.

cat boyWhere stories live. Discover now