part43

2.6K 266 200
                                    

"این کادر نشون دهنده ی احساساتم به محبت های شماست"

___________________

وارد اتاق تهیونگ شد و کنار تختش نشست.
پتو رو از روی بدنش کنار زد و بعد از برداشتنِ کیسه ی آبِ گرم از زیر شکمش، کیسه جدید رو قرار داد.
لباسش که بالا رفته بود رو پایین کشید تا کمر درد نگیره، بعد دوباره پتو رو روی بدنش کشید.

پسر از سرِ صبح که به خونه برگشته بودند، خوابیده بود و هنوز بیدار نشده بود.
حتی وقتی جونگکوک به حموم برده بودش و بدنش رو تمیز کرده بود، باز هم حاضر به باز کردنِ چشم هاش نشده بود.

نگاهش رو به پمادی که شب قبل براش زده بود داد و وقتی دردی از سمت تهیونگ احساس نکرد، پماد رو توی کشو گذاشت.

از جاش بلند شد تا بره و زیر غذا رو کم کنه.
وقتی وارد آشپزخونه شد، زیر غذا رو کم کرد و بعد شروع به خرد کردنِ میوه هایی که شسته بود، برای تهیونگ کرد.
بشقابی که با میوه پر کرده بود رو توی دستش گرفت و دوباره به سمت اتاق تهیونگ حرکت کرد.

وقتی وارد اتاق شد، بشقاب رو روی پاتختی گذاشت و کنار تخت نشست.
بوسه ی با محبتی روی سر تهیونگ گذاشت و بعد از نوازش کردن بازوش گفت:
_عشقِ من قصد نداره چشم های خوشگلش رو باز کنه؟
با دیدنش که حتی تکان هم نخورد لبخند زد.
_بیدار شو بیبی. جینی هیونگت قراره بیاد ها.

گوش های تهیونگ با شنیدن اسمِ جین هیونگش تکان خوردند.

جونگکوک با دیدنش آروم خندید و روشون رو بوسید.
_پا شو سوییتی.

وقتی چشم های تهیونگ رو دید که آروم باز شدند، لبخندی به صورتش هدیه داد.
_صبح بخیر خواب آلود. البته دیگه نمی‌شه گفت صبح. دیگه عصره.

تهیونگ "هوم" ای به خاطر حس خوبی که داشت کشید و بیشتر توی پتو جمع شد.
کیسه ی آب گرم رو به زیر دلش فشار داد و با لذت پلک هاش رو بست.
_صبح بخیر جونگوکی.

جونگکوک لبخندی به پسرِ شیرینش زد و گفت:
_صبح بخیر عزیزم. تونستی خوب بخوابی؟

_اوهوم. به خاطر گوکی.
با لبخند گفت و دست جونگکوک رو توی دست هاش گرفت.
_جینی می‌آد؟

_آره بیبی. زنگ زد گفت تا چند دقیقه ی دیگه می‌رسه‌.
بعد از حرفش دستش رو به پاتختی رسوند و بشقاب رو برداشت.
_حالا پا شو تمامِ اینا رو بخور تا وقتی که ناهار رو بیارم.

تهیونگ نگاهی به بشقاب کرد و بینی اش رو چین داد.
_میل ندارم.

جونگکوک با شنیدن حرفش، دستش رو دور کمرش پیچید و روی تخت نشاندش.
بالش ها رو روی تخت مرتب کرد و بعد تهیونگ رو بهشون تکیه داد.
_به میلِ تو نیست. باید بخوری.
گفت و کیسه ی آب گرم و پتو رو روی تهیونگ مرتب کرد.
وقتی حسابی پسر رو لای پتو پیچاند، بشقاب رو توی دست هاش گرفت.

cat boyWhere stories live. Discover now