توی فروشگاه زنجیره ای و در حال خرید برای خونه بودند.
تهیونگ بین جونگکوک و چرخ ایستاده بود و همینطور که پاهاش رو پشت سبد گذاشته بود، همراه با چرخ، توسط جونگکوک هل داده میشد.
هر وقت چیزی میخواست از پشت چرخ پایین میپرید و به سمتش میرفت و دوباره مثل یک گربه ی لوس بین جونگکوک و چرخ میایستاد.همینطور که جونگکوک در حال چک کردن غلات صبحانه های مختلف بود، تهیونگ از پشت چرخ پایین پرید و به سمت قسمت دیگه ای از فروشگاه رفت.
با دیدن شکلات هایی که حسابی بهش چشمک میزدند، به سمتشون رفت و مشغول چک کردنشون شد.
چون فاصله ی نسبتاً زیادی بین خودش و جونگکوک افتاده بود، بلند گفت:
_گوکی~!جونگکوک با شنیدن صدای بلندش، دست از نگاه کردن به غلات برداشت و به سمتش برگشت.
ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:
_داد نزن بیبی. بیا اینجا ببینم چی میگی.تهیونگ با شنیدن حرفش، به سمتش رفت و با لوسی گفت:
_اوم~_چیه عزیزم؟
_گوکی~ ته ته میدونه که کلی خوراکی برداشته، ولی...میشه از اون شکلات ها هم بردارم؟
بعد با انگشتش به اون سمت فروشگاه اشاره کرد.جونگکوک نگاهی به سبد نسبتاً خالی انداخت.
تازه وارد فروشگاه شده بودند و خرید هاشون حتی ۱ دهم چیزی که میخواستند هم نشده بود.
دوباره نگاهش رو به تهیونگ داد و گفت:
_کجا کلی خوراکی برداشتی؟ یه کیسه هم نمیشن. هر چی دوست داری بردار عزیزم.
بعد به تهیونگ اشاره کرد تا شکلات هایی که میخواست رو زودتر برداره.تهیونگ با ذوق و عجله به اون سمت حرکت کرد و بسته های شکلات رو از توی قفسه برداشت.
در حین برگشتن به سمت جونگکوک، چشمش به قفسه ی آب نبات ها افتاد و یک بسته از اون ها رو هم برداشت.
وقتی پیش جونگکوک رسید، شکلات ها رو داخل سبد گذاشت و به جونگکوک نگاه کرد.
بسته ی آبنبات رو بالا گرفت و گفت:
_میشه اینو هم بردارم؟_بردار بیبی. ولی بعد از این دیگه شیرینیجات برندار. زیادی اش هم ضرر داره.
تهیونگ به آرومی سر تکان داد و آبنبات ها رو درون سبد قرار داد.
جونگکوک بعد از انتخاب غلات صبحانه، چند تا از اون رو برداشت و توی سبد قرار داد، بعد پشت چرخ ایستاد تا حرکت کنه.
تا خواست حرکت کنه، تهیونگ دوباره بین اون و چرخ قرار گرفت و پشتش ایستاد تا توسط جونگکوک هل داده بشه.
جونگکوک لبخندی به حرکتش زد و چرخ رو هل داد.بعد از اینکه به بخش دیگه ای از تنقلات رسیدند، نگاهی به تهیونگ انداخت.
_برو خوراکی هایی که میخوای رو بردار ته ته.تهیونگ با چشم های براق از چرخ پایین اومد و توی جاش چرخید. همینطور که بینِ چرخ و جونگکوک ایستاده بود، به جونگکوک خیره شد و گفت:
_هر چی که خواستم؟
![](https://img.wattpad.com/cover/349473438-288-k789514.jpg)
YOU ARE READING
cat boy
Fanfictionتهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ و جذاب، وارد زندگی اش میشه و همه چیز رو براش عوض...