part31

2.3K 292 217
                                    

آپلود به مناسبتِ تولدِ هوسوک هیونگی-

_______________________

چند روزی گذشته بود. ‌
نامجون هر از گاهی به تهیونگ سر می‌زد و باهاش ارتباط می‌گرفت.
ارتباطش با جونگکوک هنوز هم اون‌قدر خوب نبود و بهش اعتماد نداشت، ولی نهایت تلاشش رو می‌کرد تا به خاطر خوشحالی تهیونگ باهاش خوب رفتار کنه و با این موضوع کنار بیاد.

حالا هم بعد از گذشتِ همه ی این روز ها، روز تولد جیمین فرا رسیده بود.
تهیونگ که تا حالا به پارتی یا چنین چیزی نرفته بود، در حال چک کردن کمد لباس هاش بود و تصمیم می‌گرفت که چی بپوشه.

جونگکوک بهش گفته بود تا نیم ساعت دیگه باید حاضر شه و اون هیچ ایده ای راجع به این که چی باید بپوشه نداشت.

بالاخره بعد از گذشت چند دقیقه، با افتادن نگاهش به بلوز و شلواری، اون ها رو سریع برداشت و شروع به پوشیدن‌شون کرد.

خواست به اتاق جونگکوک بره و نظرش رو راجع به لباسش بپرسه، ولی همون لحظه جونگکوک وارد اتاق تهیونگ شد.
_بیبی؟ این لباسه چطوره؟

تهیونگ با دهان باز به جونگکوک خیره شد.
لباس نسبتاً جذبی پوشیده بود و عضلات سینه و بازوش رو به خوبی به نمایش گذاشته بود.
رنگ لباسش باعث شده بود تتو هاش جذاب تر دیده بشن و تهیونگ رو هر لحظه برای گاز گرفتنِ خودشون ترغیب کنن.
لبخند ذوق زده ای زد و خودش رو توی آغوش جونگکوک پرت کرد.
_خیلی خفن شدی!

جونگکوک خندید و دستش رو دور پسر پیچید.
_خفن؟

_اوم...جذاب؟ نمی‌دونم! یه همچین چیزی دیگه!
لبخند دندان نمایی زد و گفت:
_می‌خوام گازت بگیرم!

_چی!؟ نه!!! مگه از زندگی ام سیر شدم؟

تهیونگ خندید ولی بعد سریع لب هاش رو آویزان کرد.
_لطفاااً.

ناله ای از روی ناراضی بودن کرد و با درموندگی گفت:
_محکم نگیریا!

_باشه!
بعد دندون هاش رو به بازوی تتو شده ی جونگکوک نزدیک کرد و گاز نسبتاً محکمی ازش گرفت.

_آی! کیتن وحشی!

تهیونگ خندید و ازش فاصله گرفت.
دوباره نگاهش به استایل جونگکوک افتاد و لبخند بزرگی زد، ولی بعد از چند ثانیه لبخند روی لب هاش تبدیل به گره ای بین ابروهاش شد.

_چی شد بیبی؟ اخمت واسه چیه؟

_حالا که فکر می‌کنم...خیلی هم لباست زشته. به نظرم اصلاً این‌طوری نیا اون‌جا.

جونگکوک ابرو بالا انداخت و گفت:
_تو دو ثانیه زشت شد؟

بینی اش رو چین داد و گفت:
_اگه بگم خوشگله با همین می‌آی؟

_اوهوم.

_پس خیلی زشته.

_یاااه!

cat boyWhere stories live. Discover now