سعی کرد با آرامش به سمت میز قدم برداره ولی چشم هایی که براش خط و نشون می کشیدند مانع ارامشش میشد می دونست اخرشب قراره کلی مورد عنایت نصیحت های پدرانه درمورد وقت شناسی و مدیریت زمان قرار بگیره
از طرفی باید جلوی اون پسر کله نقره ای ، آروم به نظر میرسید نباید میزاشت بعدها شکست و ناراحتیش باعث بشه اون پسر بخواد اذیتش کنه یا ازش اخاذی کنه به هرحال اونا رقیب بودند و تو بازی از رقیب همه کاری بر میاد.
شاید درکل و برای عموم مردم مسابقه ی مهمی نبود و فقط یه کورس داخلی محسوب می شد ؛ اما واسه ی جیمین اینطور نبود!
با تکون دادن سرش به چپ و راست تلاش کرد افکارش درمورد آینده ی نچندان نزدیک رو پس بزنه
به میز که رسید صدای خنده ی مردونه ای توجهش رو جلب کرد متعلق به شریک جدید پدرش بود
مدام این تو سرش میچرخید که کله نقره ای چه نسبتی با جئون داره؟
سرفه ی نچندان آرومی کرد و نگاه ها رو به سمت خودش جذب کرد. از اینکه مرکز توجه باشه لذت می برد ولی گاهی حوصله ی آدما رو نداشت. صندلی کنار پدرش رو بیرون کشید
پدرش و جئون احوالپرسیی نه آنچنان گرم ولی خوب باهاش کردند . پسر دیگر ساکت بود حتی انگار معرفی کردن اون پسر مو نقره ای ک به نظر میومد لقبش وی باشه چندان مهم نبود مثل بقیه ی چیز های غیر مهم دیگه ای که توی زندگی هممون فقط وجود دارند.
آروم روی صندلی جا گرفت
پدرش و جئون به ادامه ی بحثشون پرداختند و هرازگاهی صدای خنده اشون بالا میرفت
از اینکه بحثی قبل از ورودش شروع شده باشه و ازش سر درنیاره متنفر بود
سنگینی نگاهی رو روی خودش حس میکرد اما ترجیح میداد توی گوشیش چرخ بزنه تا با اون کله نقره ای چشم تو چشم نشه چون حتی می تونست پوزخندشو حس کنه پوزخندی که از زهر بدتر بود.
سرشو بالا آورد و پوزخند معروف خودشو متقابلا زد و سعی کرد پرستیژ خودشو حفظ کنه خصوصا که دلش نمیخواست جئون یا پدرش چیزی از باختش بفهمند. باید تو چشم اونا همون افعیی می موند که همیشه شکارش مال خودشه.
_به نظر خوشحال نمیای جیمین شی
+ولی درمورد شما اینطور به نظر نمیاد جناب
_همینطوره
تهیونگ سرش رو نزدیک سر پسر کوچکتر برد و آروم جوری که به زحمت شنیده میشد لب زد
_کی از نشستن پشت لکسوس آخرین سیستم بدش میاد؟ حتی نشستن پشت صاحبشم خوشحالم میکنه..
و نفس گرمشو کنار گوش پسری که شوکه شده بود رها کردو عقب رفت
جیمین که از حرکت تهیونگ متعجب مونده بود نیم نگاهی بهش انداخت و تهیونگ با نگاهی منحرفانه به بالا تنه اش که انگار می تونست نیپل هاشم ببینه جوابشو داد.
بحث جونگکوک و چان ووک به پایان رسیده بود و توافقاتی بینشون صورت گرفته بود
وتصمیم داشتند قبل از اینکه شام بیارن کمی با دو پسر دیگه وقت بگذرونن انگار تازه یادشون افتاده بود دو فرد دیگه هم اونجا حضور دارند. همیشه همینطوره وقتی بحث علاقه پیش بیاد زمان و مکان از آدم جدا می شه و نمیفهمه. بین این دو شریک پارک عاشق پول بود و جئون عاشق کارش. علاقه متفاوت بود ولی وقتی هدفا یکی بشن شراکتی مثل شرکت LG به وجود میاد.
جونگکوک که نگاه کنجکاو جیمین رو دید اشاره ای به سمت تهیونگ کرد و شروع به صحبت کرد
_این پسر...
-اقای جئون عمومه جیمین شی
جیمین از این حرکت تهیونگ حسابی کفری شده بود و البته که متعجب هم بود ولی سعی داشت آروم باشه به هرحال شراکت بحث پیچیده ای بود و هر حرکتی از جانبش ممکن بود اعتبار پدرشو از بین ببره و اون قطعا این و البته تبعات بعدش رو نمی خواست .
جئون در ادامه ی حرف تهیونگ گفت
_ تهیونگ مدیریت بخش اجرایی شرکت رو دردست داره . هنوز نمیتونم آرزو کنم همکارای خوبی بشین ؟
+خوشبختم . البته که نه جناب جئون من قبلا هم به استحضارتون رسوندم که علاقه ای به این کار ندارم
_انتخابتون محترمه .تهیونگ به نظرم کنجکاو میاد ممکنه درمورد شغلتون بحثی داشته باشیم؟
_البته
چان ووک قبل از اینکه جیمین لب باز کنه شروع به شرح کار جیمین کرد:
-پسرم یکی از بازیکن های مطرح کشوره . اون واقعا توی موتور سواری و ماشین سواری استعداد بی نظیری داره.
جیمین توی یک شب بیشتر از این شگفت زده نمیشد پدرش ک مخالف کارش بود الان خودش شخصا داشت در مورد شغل که نمیشه گفت، درسته برای برد هر مسابقه پول زیادی برنده میشد ولی بازم داشت در مورد کارش توضیح میداد؟!
پوزخندی از سر حس پیروزی زد و نگاهشو بین چشمهای متعجب جئون و چشمهای آغشته به تعجب تهیونگ داد برای تهیونگ ابرویی بالا انداخت و کمی توی جاش جا به جا شد
با رسیدن مردی سفید پوش با جلیقه ی زرشکی حرف دیگری زده نشد و منتظر سرو غذا و چیده شدن ظروف روی میز دایره ای شکل شدند. ترکیبی از بهترین غذاهای کره روبروشون قرار گرفت و با سر تکان دادن چان ووک به عنوان بزرگتر شروع به خوردن کردند.
شام در سکوت به اتمام رسید بعد از دست دادن چان ووک و جونگکوک که نماد اعتماد بین اون دو شریک بود به سمت درب خروجی قدم برداشتند در این بین دست جونگکوک به کمر جیمین چسبید و جیمین هم تلاشی برای جدا کردنش نکرد و نگاه تهیونگ مستقیما به اون دو قفل موند
همونطور که نگاهش به جلو بود زمزمه کرد
_میبینمت عروسک و امیدوارم بار دیگه شات هاتو نصفه رها نکنی
این جمله..نشون از این می داد که چشم های شریک پدرش توی مهمونی کاملا دنبالش بوده و گرنه می می دونست شاتش رو تا نصفه نوشیده؟
با رسیدن به پله ها سریع دستشو از کمر جیمین جدا کرد و با قدم های استوار به سمت جنسیس مشکی رنگش رفت
برایان راننده و منشی شخصیش درو براش باز کرده بود سوار ماشین شد و با سرعت بالایی با بر خاستن گرد از دید پنهان شد
جیمین هیچ ایده ای نداشت چرا در مقابل رفتار جئون گاردی نداره ولی انگار بدشم نمی اومد. اون دست ها ....
سریع رشته افکارشو پاره کرد و بی حواس سمت ماشین خودش راه افتاد که با دیدن تهیونگ ک توی چند قدمی ماشینش ایستاده تازه یاد شرط مزخرفش افتاد
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐨𝐟𝐟
Fanfictionو احساس میگوید: آنها عاشق بودند.تنها گناهشان عاشقی و تنها بهشتشان زندگی بود. زندگی ای که خیلی وقت بود به فراموشی سپرده بودنش. شاید در گوشه ای از دنیا زندگی خاموش نامیده شود.. _____________________________ _فراموشم نکن با نگاهی ناخوانا به پسرش چشم دو...