متحیر به تهیونگ شیک پوش که توی یک قدمیش ایستاده بود خیره شد، از کجا فهمیده بود؟!
با یادآوری خدمتکار پیر آشپزخانه که موقع رفتن دیده بودش آهی کشید. لعنتی به شانسش فرستاد و آب دهنشو قورت داد.
+ت..تهیونگ اینجا چیکار میکنی؟!
خب قطعا مسخره ترین سوالی بود که الان میتونست بپرسه
پسر بزرگتر پوزخندی زد و قدم آخرشو طی کرد الان مطلقا هیچ فاصله ای بینشون نبود.
سرشو پایین آورد و توی چشم های زیبای جیمین زل زد
_این سوال رو من باید از تو بپرسم پارک!
جیمین سرشو برگردوند تا مطمئن بشه که هنوز سوت اغاز مسابقه به صدا در نیومده. با چنگ شدن شونه هاش و برگشتن طرف تهیونگ آب دهنشو نامحسوس قورت داد.
عزمشو جزم کرد و بالاخره به چشم های کشیده ی پسر خیره شد
+اومدم مسابقه بدم.
_اخرین بار چی گفتم جیمین؟!
پسر کوچکتر با صدای سوت و بعد گاز موتور های مسابقه ای، مطمئن شد که مسابقه رو از دست داده.
عصبانی با انگشت اشاره به قفسه سینه ی پهن پسر ضربه زد، الان مین یونگی فکر میکرد جا زده و از مسابقه فرار کرده.
+من به خودم مربوطه، کی مسابقه بدم و کی مسابقه ندم تهیونگ!
با خونسردی دستشو دور کمر باریک جیمین حلقه کرد و بدن داغشو به بدن سرد خودش چسبوند.
لاله ی گوششو مکید و بوسه ای روش گذاشت
_هر جور تو بخوای!
جیمین رو رها کرد و با دیدن چهره اش که دیگه خبری از عصبانیت نبود و الان آرامش جایگزین شده بود . قدمی به عقب برداشت و به سمت آئودی مشکی رنگش حرکت کرد
_برگرد مسابقه بده جیمین، البته اگه بهشون برسی.
سوار ماشینش شد و زیپوی طلایی رنگشو به همراه سیگار royal black از توی داشبورد هوشمند ماشین در آورد.
صدای باز شدن در کمک راننده رو شنید و در حالی که پک عمیقی به سیگار مشکی رنگ توی دستش میزد سرشو سمت پسرش چرخوند.
اطمینان داشت پشیمون میشه و الان کنارش با سری پایین افتاده نشسته بود، صدای گرم و خشدار تهیونگ توی فضای دود آلود ماشین پیچید
_ سرتو بگیر بالا و به من نگاه کن
جیمین بدون مکث نگاهشو به چشم های خمار و بعد سیگار توی دستش داد و اشاره ای بهش کرد
+میخوامش
تهیونک پک عمیقی گرفت و سر جیمین رو به سمت خودش کشید، دست آزادشو پشت گردنش گذاشت و لب هاشو روی لب های نیمه باز و قرمز جیمین کوبوند
از میان لب هاش دود سیگار رو به دهان جیمین منتقل کرد و بوسه ی محکمی به لب های حجیم و خوش فرمش زد
آروم کمی عقب کشید که جیمین سرفه ی سفتی توی صورتش کرد و و تمام دود رو به بیرون فرستاد
_آروم پسر، نفس عمیق بکش
جیمین چشم هاشو باز کرد و لبای تهیونگ رو دنبال کرد، این طعم لب ها هیچوقت براش تکراری نبودن مثل لب های مردش!
نیم خیز شد و روی پاهای تهیونگ که شلوار لی زاپ داری پوشیده بود نشست
+متاسفم ،رفتار درستی نداشتم.
تهیونگ سیگارشو از پنجره پرت کرد بیرون و دست هاشو دور کمر جیمین گذاشت و شروع کرد به مالش دادن قوس کمر زیباش.
-خوبه که پشیمونی.
به دنبال حرفش دستشو پایین تر برد و قسمت بیرونی رون های پر جیمین رو ماساژ داد
جیمین بی قرار خودشو جا به جا کرد و باسنشو روی پاهای مرد حرکت داد، تهیونگ با دیدن چشم های خمار و صورت پریشون جیمین لبخندی زد و متوقفش کرد
_میدونی داری چه بازی رو شروع میکنی دارلینگ؟!
+میدونم
جیمین بوسه ی سطحی به خط فک تهیونگ زد و عقب کشید
توی سکوت به همدیگه خیره شده بودن و تنها صدای نفس های عمیق و کشیده ی جیمین طنین انداز بود
جیمین بدون اینکه نگاهشو بگیره دستشو روی قلب تهیونگ گذاشت و با حس کردن ضربان سریعش لبخندی زد، خم شد و چند بار طولانی و عمیق اون ناحیه رو بوسید
_هنوز هم میخوایش؟!
جیمین با ذوق سر تکان داد و لباشو لیسید که طولی نکشید لب هاش اسیر لب و دندون های تیز تهیونگ شد.
آهی کشید که توی دهن پسر بزرگتر خفه شد با حس تحریک شدن و نبض زدن سوراخش خودشو دورانی روی عضو پوشیده شده پسر حرکت داد و کار رو به دست پسر بزرگتر سپرد
تهیونگ لب هاشو روی گردن سفید و خوشبوی جیمین گذاشت و بعد از به جا گذاشتن مارک های تیره عقب کشید
نگاهی به شاهکارش کرد و با لذت دوباره سمت لب های پسر حمله ور شد.
صدای نیازمند جیمین توی اتاقک تاریک ماشین که تنها با نور ماه روشن شده بود پیچید
+من میخوام این لعنتی رو
خودشو بیشتر روی عضو متورم و تحریک شده ی پسر بزرگتر فشرد
تهیونگ قبل از شروع کار، راحتی جیمین براش اولویت داشت پس به سمت صندلی های عقب اشاره کرد
_برو عقب دراز بکش
جیمین با عجله بلند شد و خودشو عقب پرت کرد شلوارشو با سختی پایین کشید و با دیدن پریکام های سفید روی باکسر جذب مشکی رنگش لبشو گاز گرفت، بدون هیچ لمسی کام شده بود.
تهیونگ در سمت خودشو داد بالا و بعد از خودکار بسته شدنش ماشین رو دور زد و وارد قسمت عقب شد که با دیدن صحنه ی مقابلش با لذت اومی کشید، حاضر و آماده منتظر برای بلعیده شدن!
با دیدن پسر که داره به خودش ور میره اخمی کرد و سیلی به رون های شیری رنگش که هنوز کبود بود انداخت و بعد لباس فوق العاده چسبونشو وحشیانه از تنش بیرون کشید.
جیمین دستشو بیرون آورد و نگاهشو به عضو تهیونگ که الان روش خیمه زده بود داد
دیگه صبرش داشت تموم میشد.
پسر بزرگتر دستشو سمت شلوارش برد زیب و دکمه ش رو باز کرد و کف ماشین انداخت با یه حرکت تیشرت مشکی رنگشو در آورد و دستشو روی عضو مخفی پسرک کشید و ضربه های کوتاهی بهش زد که کمکی به بهتر شدن حال دگرگون جیمین نمیکرد
آه غلیظی کشید ،تهیونگ به این پی برد که وقتی ناله میکنه واقعا صدای زیبایی داره
دستشو حرکت داد و داخل باکسر پسر زیرش کرد و عضو خیسشو توی دستش کرد و شروع کرد به هندجاب دادن به دیکش.
جیمین عرق در لذت سعی کرد باز و بسته شدن سوراخشو نادیده بگیره ولی چیزی تا کام شدنش نمونده بود که انگشت شست تهیونگ روی سوراخش قرار گرفت و صدای جدی و دو رگش به گوش پسر رسید
_سفت نگهش دار بیبی!
جیمین ناله ی اعتراض آمیزی کرد
+ا ..اما
که با اخم تهیونگ حرفشو خورد و انگشت شستشو روی سر دیک نیازمندش برای کام نشدن گذاشت
با یه حرکت باکسر کثیف پسرک رو از توی پاهاش خارج کرد و انگشت های کشیدشو که هنوزم خیس بود به سوراخش کشید و بعد از حرکت دورانی و اوج گرفتن ناله های جیمین واردش کرد.
و با زاویه ی مناسب به پروستاتش ضربه های کوتاه اما محکم زد، باکسر خودشو در آورد و جیمین با دیدن دیک متورم و بزرگش لرز نامحسوسی کرد تهیونگ یه بیگ بوی واقعی بود ولی جونگکوک... ، ناله ی بلندی با یادآوری مرد کرد و احساس کرد الان نیازش داره افکارشو کنار زد
با ورود ناگهانی تهیونگ بهش جیغ کوتاهی زد و دیواره هاشو منقبض کرد
_شل کن پسر خوب
پسر بزرگ روی جیمین خم شد و بوسه های کوتاهی روی گردن ،صورت و تن بلورینش میکاشت
با عادت کردن پسرک به سایزش حرکت کرد و هر دو به اوج لذت خودشون رسیدند ، تن جیمین رو به عقب سوق داد و جیمین دست آزادشو توی موهای تهیونگ روی داشت قفسه سینشو مارک میکرد گذاشت.
تهیونگ نقطه ی حساس جیمین رو پیدا کرد و بعد از چند بار کوبیدن محکم و عمیق توی سوراخ پسر کام شد.
دستشو به سمت عضو متورم و قرمز پسرک که هنوزم سعی در نگه داشتن سرش داشت برد و بعد از چند بار حرکت دستش روی شکم و توی دستای قوی پسر بزرگتر کام شد و چشم هاشو روی هم گذاشت
تهیونگ خودشو بیرون کشید و بوسه ی زیر شکم جیمین کاشت، لب هاشو روی قلبش که داشت از جا کنده میشد گذاشت و کار پسر رو تکرار کرد چند بار عمیق و آروم بوسید ،توی همون نقطه زمزمه کرد
_بگو همیشه بتپه برای من!
جیمین با حالت گنگی چشم هاشو باز کرد که دوباره صدای ناراحت تهیونگ رو شنید
_بهش بگو جیمین
پسر کوچکتر با متوجه شدن اینکه منظور تهیونگ قلبشه لبخند غمگینی زد
و سعی کرد درد کمرشو نادیده بگیره دست هاشو دور شونه های پهن پسر حلقه کرد و در همون حالت به آغوش کشیدش
+اون همیشه برای صاحبش میتپه.!
قطره اشک کوچکی از کنار چشم چپش جاری شد و سریع روی روکش چرم و مشکی ماشین افتاد ، حلقه دست هاشو تنگ تر کرد و با صدای غمگین تهیونگ بغضش شکست
_برای صاحبش یا صاحباش میتپه پسر من؟!
جیمین میون هق هقاش آروم جواب داد
+برای هر دوی اونها میتپه قلب من.!
تهیونگ بوسه های متوالیشو روی خط اشکهای جیمین گذاشت و با پشت دستش اشکهای پسر رو پاک کرد
_نبینم ابر این چشما ببارن
جیمین سعی کرد گریشو بند بیاره و موفق هم بود
اما هنوز توی مود بدش گیر کرده بود و تهیونگ متوجه این شد با حس کردن برجسته شدن چیزی و بالا اومدنش زیر دیکش فهمید دوباره جیمین تحریک شده و از این سرعت هورنی شدن دوبارش کمی تعجب کرد اما با به یاد آوردن مطالب زیادی که درمورد سکس خونده بود فقط یه گزینه براش درمورد جیمین بولد شد.
_پرچم جیمین کوچولو دوباره بالا رفته
تهیونگ از روی جیمین بلند شد و اشاره ای به دیک بلند شده ی جیمین زد.با حرفی که زد جیمین رو به خنده ای با چاشنی خجالت کمرنگی، انداخت.
_میخندی بیبی؟ ببینم وقتی دارم توت میکوبم هم میخندی؟
جیمین خندش بلند تر شد و تهیونگ محوش.شونه ی تهیونگ رو گرفت و به سختی و با درد نیم خیز شد لباشو روی لبای تهیونگی که همچنان محوش بود گذاشت و با زبونش لیسی روی دو لب باریک تهیونگش زد.تهیونگ مک محکمی به جفت لبای جیمین زد و با صدای جذابی ازش جدا شد.
_ داگ استایل!
تهیونگ گفت و جیمین مطیع چرخید.
تهیونگ که ویوی عالیی نسیبش شده بود اسپنکی باسن جیمین زد و روش خم شد.با کمی فاصله دادن لپ های باسنش تونست به سوراخ ملتهبش دستیابی پیدا کنه.با حس کردن زبون گرم تهیونگ دور سوراخش اه لرزونی کشید.تهیونگ بعد از کمی مکیدن اون سوراخ فریبنده ی صورتی که براش باز و بسته میشد، ازش دل کند.روی تن پسر پر از مارکهای کبود رنگش بود و حالا تصمیم داشت پشت تن پسرکش هم نقاشی کنه پس دستاشو دور جیمین روی صندلی عمود،گذاشت. از پشت گردن پسرش شروع به مارک کردن کرد تا به دو کتفش رسید دستی روی کتفاش کشید و
با صدایی که از تحریک شدنش خش دار شده بود گفت
_تو.... چال ونوس داری!
+منظورت....عاح... چیه؟
_همه آدما دوتا چال یه جایی کنار ستون فقراتشون دارن اما از تو فقط یکیه و این یه ویژگی خاصه
+اصلا... نمیفهمم.. چی.. میگی
_میگم تو....
جیمین وسط حرف تهیونگ پرید درحالی که قوس کمرشو بیشتر کرده بود و داشت خودشو روی پایین تنه ی پسر بزرگتر تکون میداد
+چرا....فقط به جای....این چیزا...که میگی...اون دیک لعنتیتو....نمیزاری توم؟
حرف جیمین بین نفس های تند شده اش تکه تکه شده بود
تهیونگ لبخندی از عجول بودن پسر زد و نوازش وار دستاشو دور پهلو های جیمین حلقه کرد و بعد از تنظیم کردن دیکش واردش شد و ناله ی بلند جیمین بار دیگه توی ماشین پیچید. با حس تنگی عضلات سرینی جیمین دور عضوش آهی کشید
_اروم باش بچه نمیخای بشکنیش که؟!
تهیونگ بوسه هاشو روی تن جیمین کاشت تا پسر بتونه آروم بشه و اثر گذاریش رو وقتی دید که راحت تونست ضرباتش رو داخلش بزنه.
+میخوام.. ببینمت..وقتی..داری..توم..میکوبی
کلمات جیمین بازهم بین نفس های سریعش از دهنش خارج میشدند و تا حدی نامفهوم شده بودند.این بهانه ی جیمین بود نمیخواست جلوی تهیونگ ضعف نشون بده چون اگه کمی دیگر اینجوری ادامه میدادند دستاش به لرزه میوفتادو روی صندلی پخش میشد. تهیونگ فهمیده بود تحمل پسر سر اومده پس گفت
_به پهلو بچرخ گودبوی
وخودشو ازش بیرون کشید
جیمین چرخید و همزمان با گذاشته شدن هیکیی روی سر شونه اش خندید تهیونگ دوباره واردش شد و به تلمبه زدن توی جیمین ادامه داد تا جایی که قطرات سفید رنگ کام جیمین به پشت صندلی جلویی پاشید و تهیونگ بعد از خالی شدنش و مطمئن شدن از اینکه تا قطره ی آخرش توی جیمینه ازش بیرون کشید. تنشون خیس از قطرات عرق بود و تنها فرکانسی که بینشون دیده میشد شهوت آمیخته به عشق نوظهوری بود که برای هردو تازه بود.هردو پسر خسته از فعالیتشون بودند پس برای چند لحظه ای چشماشونو با آرامش روی هم گذاشتند.
سکوت ماشین با صدای تهیونگ شکسته شد.
_فکر کنم باید ماشینو عوض کنم
اینو گفت و هردو خندیدند.جیمین به سرعت توی بغل تهیونگ چرخید و بوسه ای روی لبایی که داشت میخندید زد.
+گفته بودم خنده ات قشنگه؟
_نه
+ اشکال نداره حالا فهمیدی که خندتو بوسیدم.
ضربان قلب پسر بزرگتر از شیرینی پسرش بالا رفته بود و اینو جیمین به راحتی فهمیده بود.
توی آغوش تهیونگ خبری از جیمین تخس و لجباز نبود فقط و فقط هردو آرامش خالص رو حس میکردند.تهیونگ خواست آغوشش رو جدا کنه که جیمین مانعش شد و گفت
+یکم دیگه فقط
دستای نوازشگر تهیونگ سرتاسر کمرشو ماساژ میداد و جیمین به خاطر حس دلپذیری که دستای تهیونگش بهش میداد و کمتر شدن دردش پلکاشو روی هم گذاشت.
_دیگه باید بریم
تهیونگ گفت و شروع کرد تن جیمین کردن لباسایی که از عمارت همراه خودش آورده بود.یونهی بهش گفته بود با لباسای چسبون و تنگی دیدتش که موتورشو برداشته و رفته پس اولین کاری که کرده بود جمع کردن یه کیسه لباس برای پسر قانون شکنش بود. لباسارو با حوصله تن جیمین کرد و پسر رو براید استایل بغل کرد و روی صندلی جلو نشوند حتما فشارش بعد از اینهمه فعالیت افتاده بود پس از توی باکسی که زیر داشبورد مخفی کرده بود شکلاتی در آورد.چشمای جیمین با دیدن کاکائویی که توی دست تهیونگ بود برقی زد و از دستش قاپید.بازهم شده بود همون جیمین پررو و شیطون.
_ارومم نکنه شکلاتو بیشتر از من دوست داری؟
+اوممم تو مثل بستنیی تنت خنکه و پوستت روکش شکلات داره پس هوممم فکر میکنم درموردش ببینم شکلات خوشمزه تره یا تو
جیمین گفت و اشاره ای به پوست خوش رنگ تهیونگ زد
+بزار امتحان کنیم ببینیم کی خوشمزه تره؟!
جیمین ابرویی بالا انداخت و لبای شکلاتیشو روی تهیونگ گذاشت و بعد از زدن لیسی عقب کشید
_خب نتیجه چیشد جناب کارشناس؟
+خوشمزه بود
جیمین با ایهام حرف زده بود و تهیونگ از این شیطنت ریز جیمین و بازی با جملاتش خنده اش گرفته بود
+موتورت..
با یادآوری موتورش اخماشو توهم کشید
_کجاست؟
+نقطه ی شروع
_اوکی
تهیونگ گفت و گوشیش رو برداشت.سریع شماره ای گرفت
_مارک..برو به میدون موتورسواری و بنلی منو ببر عمارت
تهیونگ تماس امریشو قطع کرد و سمت جیمینی چرخید که روی صندلی درحالی که دور لباش هنوز شکلاتی بود به خواب رفته بود.
.
.
.
ریموت رو زد و با باز شدن در وارد حیاط عمارت شد ، پسر کوچکتر خیلی وقت بود وارد دنیای خواب و خیال شده بود ، تهیونگ دوباره به صورت فرشته گونش نگاه کرد، ماشینشو پشت سر ماشین جونگکوک پارک کرد.
پیاده شد و سمت در جیمین رفت ،براید استایل بغلش کرد و دوباره برای بار هزارم توی اون شب بوسه ی عمیقی به لب های شکلاتیش زد.
همینطور که مراقب بود پسرک بیدار نشه از ورودی عمارت گذشت تا با آسانسور به سمت طبقه ی اول بره که صدای سرد جونگکوک توی گوشش طنین انداز شد
_پارک اومد دنبال جیمین!
تهیونگ با تعجب برگشت و به جونگکوک که روی کاناپه جلوی تی وی تکیه داده و از گلس ودکایی که دستش گرفته بود،مینوشید، خیره شد
+منـ..منظورت چیه؟!
جونگکوک یا دیدن حال پریشون تهیونگ پوزخندی زد، برادرزاده اش انقدر زود وا داده بود،البته ک قبول داشت مقاومت در برابر جیمین فایده ای نداره !
_اومد تا جیمین رو برگردونه به خونش
تهیونگ بدون توجه به جیمین که روی دستاش قرار داشت راه رفته رو برگشت و با چشم های قرمزش به مرد بزرگتر زل زد
+مگه خونش اینجا نیست جونگکوک؟!
جرعه ای از ودکای داخل دستش نوشید و نگاهشو از صورت برافروخته تهیونگ به جیمین داد
_اون پدرشه تهیونگ، متوجه ای؟
تهیونگ جلوی چشم های جونگکوک بوسه ای روی سرش کاشت و قاطع جواب داد
+این جیمینه که تصمیم میگیره، اون الان یه آدم عاقل و بالغه!
جونگکوک از جاش بلند شد و تن جیمین رو برانداز کرد، همه چیز واضح بود.
مگه خودش نگفته بود میتونه با تهیونگ رابطه داشته باشه؟ پس چرا الان با دیدن وضع پسرش آشفته شده بود!
_جیمین اگه عاقل بود، سوراخی که شب قبل من توش ضربه میزدم رو امشب به تو نمی داد.
بدون توجه به صورت مبهوت تهیونگ، جیمین رو از دستش گرفت و به سمت آسانسور قدم برداشت
+دوسش داری؟!
با صدای سرد تهیونگ بدون اینکه برگرده به عقب ایستاد
سوالشو بدون جواب گذاشت ولی صدای خسته ی تهیونگ از گوشش دور نموند
+ولی من دوسش دارم....
.
.
جیمین رو روی تختش گذاشت و پتو رو تا زیر گردنش کشید
_بخواب جوجه
ازش فاصله گرفت اما دستش بین انگشت های سفید جیمین اسیر شد
+به پدرم بگو فردا توی عمارت میبینمش
جونگکوک متعجب ابرویی بالا انداخت و برگشت، با دیدن چشم های سرخ جیمین که درونش اشک حلقه زده بود پی برد که پسر کوچکتر تمام مدت بیدار بوده
_با پدرت صحبت میکنم برای اینکه اینجا بمونی.
جیمین لبخند تلخی زد و دستشو روی چشم هاش کشید
+من نیازی به ترحمت ندارم جئون!
_جئون؟!
جیمین برای بار دوم بغضشو قورت داد انقدر سخت بود که بخواد عاشق دو نفر بشه، چرا هیچوقت همه چیز اونجور که میخواست پیش نمیرفت؟
پسر بزرگتر سمت جیمین خم شد و دستشو از روی چشم هاش کنار زد
_به من نگاه کن بیبی!
جیمین دماغشو بالا کشید و نگاهشو به جونگکوک داد
_دوست داشتن به تند زدن ضربان قلب نیست، به تکرار کردن جمله ی "دوستت دارم" نیست ، گاهی وقت ها توی توجه، ارزش و اهمیت به طرف مقابل خلاصه میشه.
مکثی کرد و بینی قرمز شده ی جیمین رو بوسید
_و تو، هم توجه منو، هم ارزش و هم جایگاه و اهمیت خاصی برام داری!
بعد از کاشتن بوسه ای رو پیشونی زیبای پسرش عقب کشید
+پس قلب چی میشه؟!
خم شد و پتو رو روی پسر تنظیم کرد
_به اندازه ای برام مهم هستی که جایگاهتو داشته باشی.
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐨𝐟𝐟
Fanfictionو احساس میگوید: آنها عاشق بودند.تنها گناهشان عاشقی و تنها بهشتشان زندگی بود. زندگی ای که خیلی وقت بود به فراموشی سپرده بودنش. شاید در گوشه ای از دنیا زندگی خاموش نامیده شود.. _____________________________ _فراموشم نکن با نگاهی ناخوانا به پسرش چشم دو...