بعد از صرف صبحانه جونگکوک اعلام کرده بود امروز روز مهمیه و اولین جلسه بعد از ادغام شرکتها، با سهامدار هاست و در واقع جلسه ی معرفی اوناس.سفارش های لازم رو به جیمین که تازه کار بود ،کرد.تهیونگ که از قبل با این مدل جلسات آشنایی داشت خیلی اهمیتی نداد و با تکون دادن سرش به سمت اتاقش رفت. اما جیمین همونطور که نشسته بود زل زده بود به جونگکوک . اون تا حالا جلسه یا یه همچین چیزی رو تجربه نکرده بود و با وجود توضیحات و سفارشات جونگکوک سوالات زیادی توی مغزش میگشتند اما بدون پرسیدن هیچکدوم از اونا برای آماده شدن از پشت میز بلند شد. هر سه اماده بودند با تیپ های رسمی خودشون ، با پیشنهاد جونگکوک هر سه با جنسیس خوشرنگش به سمت شرکت حرکت کنند . بعد از رسیدن و وارد شدن به آسانسور هر کدام برای کار خودشون به دفتراشون رفتند.
.
.
پرونده ی نارنجی رنگی که جونگکوک گفته بود رو برداشت و به سمت طبقه ی چهارم، اتاق جلسات با سهام داران ، رفت.
بعد از زدن تقه ای ،در اتاق باز شد و با جونگکوک که لبخند مصنوعیی روی لب داشت روبرو شد.نگاهی به پدرش انداخت .چان ووک با اینکه خودش رو آروم و خونسرد نشون میداد؛ اما استرس زیادی داشت چراکه این جلسه به شدت مهم بود و هرچیزی ممکن بود اعتماد سهام داران رو جلب یا سلب کنه. ولی با این حال اون نگاه عصبانیش به تخم جیمینم نبود چطور می تونست پسرشو از خونه پرت کنه بیرون و ازش یه سراغ نگیره ؟ اصلا اسم پدر براش مناسب بود؟ کدوم پدری بچه ای که هم خون خودشه از جنس خودشه رو اینجوری از خودش می رنجونه م دورش می کنه ؟! افکارشو کنار زد.
جونگکوک با دست اشاره ای به جیمین زد که روی تک صندلی کنار خودش بشینه. جیمین نگاهی به سهام دارا و پدرش که همه منتظر اون بودند، انداخت. به سمت همون صندلی مشکی رنگ که از چوب آبنوس بود رفت و بعد از عقب کشیدنش آروم نشست.
بین اون همه چهره یکی از سهام داران خیلی براش آشنا بود . حس میکرد قبلاً جایی دیده بودش اما هرچی فکر کرد چیزی به یاد نیاورد. سهام داران یکی یکی می ایستادند و خودشون رو معرفی میکردند که نوبت به همون مرد رسید.
یونگی از جا بلند شد و سرشو با غرور بالا گرفت و گفت
_مین یونگی هستم و 70درصد سهام شرکت رو در دست دارم و پوزخندی رو به جیمین زد
همهمه ی بقیه ی افراد سالن برای لحظه ای خاموش شد و عملا با دهان باز به یونگی نگاه میکردند. توقع داشتند اون هم مثل خودشون درصد پایینی از سهام گرون قیمت اون شرکت رو داشته باشه اما این افکارشون برای یونگی مثل جوک میموند . جیمین در لحظه اول متوجه معنای پوزخند یونگی نشد اما کمی که فکر کرد به یاد آورد
🔙 :
با ترسی که داشت کنار اومده بود و حالا توی پیست روی نقطه ی شروع برای اولین مسابقه ی عمرش ،سوار بر موتور هیوندا سیویک سیاهش بود . نگاهی به اطرافش انداخت ،با توجه به سنش همه ی افراد اون سالن ازش بزرگتر بودند . جیمین فقط 17سالش بود. فرد کنارش همون اسطوره ای بود که مدام حرفش دهان به دهان میچرخید . اون مین یونگی بود !با سوت داور مسابقه شروع شد و عرق سردی روی ستون فقرات جیمین نشست اما حالا وقت جا زدن نبود نه الان که وسط پیست بود ! پاشو محکم تر از قبل روی گاز فشرد و با سرعت عجیبی به سمت خط پایان روند و بعد از سبقت گرفتن از مین یونگی معروف، خط پایان رو رد کرد و بعد از ثانیه ای یونگی از خط رد شد و نفر دوم شد. اولین بردش ثبت شد ! جیمین برای اولین بردش خوشحال بود و توجهی به چهره غضبناک اون قهرمان نکرد.
🔚
الان هم هنوز با نگاه کردن بهش انگار آتش از چشم هاش میبارید
جونگکوک بعد از معرفی گلوش رو صاف کرد و شروع کرد به توضیح دادن روند کاری شرکت و معرفی کردن خودشون. به جیمین که رسید مکث کرد
_ایشون پارک جیمین مدیریت صادرات و واردات شرکت رو بر عهده دارن
یونگی که تا اون موقع خودشو کنترل کرده بود پوزخندی زد
+تا حالا ندیدمشون حتما تازه وارد هستند
تهیونگ برای دفاع از جیمین لبخندی زد و جواب یونگی رو داد
_جیمین تازه به ما ملحق شده و توی حوضه ی خودش موفقه
+من ک اینطور فکر نمیکنم به هر حال حمایت های پدر رو داشتن کم کاری های خودشو داره جناب جئون
جیمین که هنوز هیچ حرفی نزده بود بهتر دید جواب این مرد گستاخ رو خودش بده
_درسته آقای مین بنظر میرسه شما با این مورد مشکل دارید درست می گم؟!
سکوت بدی اتاق رو فرا گرفت و فقط بقیه نظاره گر اون تنش کوچک بودند حتی جونگکوک و تهیونگ که با آرامش به جیمین خونسرد نگاه میکردند
+شما هیچوقت مزه سخت کار کردن رو نچشیدین جناب پارک
جیمین خنده ای کرد این مرد چطور می تونست انقدر راحت قضاوتش کنه وقتی حتی پدرش از خونه اش بیرونش کرده بود و بهش انگ هرزه بودن زده بود
_بنظر میرسه شما از چیز دیگه ای دلخور هستین!
جیمین بعد از به اتمام رسوندن حرفش صدای هشدار آمیز پدرش رو شنید ک دیگه ادامه نده ولی انگار مرد مقابلش ول کن نبود .
یونگی با چشم های ریز شده پرسید
+مثلا چی؟
_مثلا باخت توی مسابقه در مقابل من! منی که اولین مسابقه ی عمرم بود و تویی که اسطوره ی اون مسابقات بودی!
تهیونگ با شنیدن حرف جیمین سوتی زد که با لگدی که از کنارش بهش خورد ساکت شد قطعا جونگکوک بود
یونگی با حرف جیمین از حالت لش در اومد و نیم خیز شد
+بهتر نیست حدتو بدونی
_تو بهتر نیست کمی...
جیمین با دست هایی که روی شونه اش قرار گرفت حرفشو قطع کرد و نگاهی به جونگکوک کرد که بهش اشاره زد تا بلند بشه
با تامل بلند شد و جونگکوک بعد از معذرت خواهی کوتاهی به سمت در خروج هدایتش کرد.بعد از خارج شدن از سالن دست جیمین رو گرفت و دنبال خودش کشیدش . به سمت آسانسور رفت و دکمه ی 7رو فشرد. جیمین زیر لب به یونگی ناسزا میگفت و نفهمید کی به در اتاق جونگکوک رسیدند . جونگکوک، جیمین رو به داخل هل داد و درو بست . روبروی جیمین ایستاد و با دستش سر جیمین رو بالا آوردو دندون قروچه ای کرد
_مگه نگفتم نگاهت باید روم باشه وقتی میخوام باهات حرف بزنم و توجهم روته؟
جیمین بی حرف به تخم چشای جونگکوک خیره شد تا جونگکوک حرفشو بزنه. جونگکوک در حالی که دستاشو مرتعشانه توی هوا تکون می داد ،صداش رو برد بالا و گفت
_پسره ی احمق! اون 70درصد از سهام شرکتو تو دستش داره چرا این کارو کردی ؟ میدونی میتونه ازمون شکایت کنه؟ آه خدای من! جیمین تو چرا هیچی نمیدونی؟
+اون اول شروع کرد . خودت اونجا بودی و شنیدی و فهمیدی کون یکی از بردن من بد سوخته . حق با ....
حرفش با کوبیده شدن لبای جونگکوک روی لبای نرمش ، ناتموم موند .
جونگکوک ماهرانه لباشو روی لبای جیمین می لغزوند. یکی از دستاش بین موهای جیمین بود و دست دیگرش پشت گردنش.جیمین بعد از اینکه از شوک حرکت جونگکوک در اومد باهاش شروع به همکاری کرد و سرشو برای دسترسی بیشتر جونگکوک خم کرد. با گازی که از لب پایینش گرفته شد دهانش باز شد و این بار میزبان زبون گرم جونگکوک شد . جونگکوک زبونشو دور زبون جیمین میچرخوند و هراز گاهی به لباش مک میزد. با احساس مچاله شدن لباسش توسط جیمین و مشت کوچکی که به سینش خورد لباشو از اون دوتا تیکه ی خواستنی جدا کرد.
با لحن آرومی از جیمین درخواست کرد
_تو همینجا میمونی تا من برگردم
جیمین که غرق در افکارش درمورد اون بوسه شده بود سری تکون داد .جونگکوک بعد از دیدن تایید شدن حرفش از اتاق بیرون رفت.
.
.
تهیونگ در نبود جونگکوک به خوبی نقشش رو ایفا کرده بود وجلسه به صورت بی نقصی پیش میرفت . با ورود جونگکوک همه از جا بلند شدند
_خواهش میکنم بنشینید
جونگکوک گفت و به سمت جایگاهش رفت و نشست . بعد از یک ساعت، جلسه با به توافق رسیدن همه ی سهام داران معمولی و ویژه ی شرکت به پایان رسید و جونگکوک، چان ووک و تهیونگ، سهام داران رو تا دم در خروجی بدرقه کردند.بعد از خروج چان ووک، تهیونگ رو به جونگکوک گفت
+میای کافه تریا؟
_نه باید برم ، کار نیمه تمومی دارم که باید تمومش کنم.
.
.
جونگکوک با صدای بم شده اش که ناشی از حرف زدن زیادش توی جلسه بود جیمین رو صدا زد و توجهشو جلب کرد.
جیمین نگاهی به جونگکوک انداخت که بین در نیمه باز ایستاده بود
به سمت میزی که حالا جیمین پشتش نشسته بود رفت
+چرا؟
_جیمین تو درمورد بوسه چی میدونی؟
+خب فقط کسایی که عاشقن انجامش میدن !؟ نکنه میخوای بگی عاشقمی؟حق داری همه عاشق من میشن!
جیمین سعی داشت حسای مختلف پسر بزرگتر رو همزمان تحریک کنه اما جونگکوک با حوصله شروع به توضیح دادن کرد
_درسته.یه بوسه ای هست که واسه نشون دادن عشقه، یکی دیگه هس که واسه آرامش گرفتنه،یکی دیگه هم هست که برای شوخی یا زمانهایی که یکی در خطره انجامش میدن مثل وقتی که یکی میخواد به کسی تجاوز کنه و یکی دیگه از راه میرسه و سریع اونو میبوسه تا متجاوز فکر کنه پارتنرشه و درنهایت نجات پیدا میکنه.
جیمین از طریقه ی حرف زدن جونگکوک متعجب شده بود و نمیدونست اون درسته ای که اول گفت و بعدش مکث کرد جواب سوالش بود یا صرفا تایید حرفش!با خودش زیر لبی شروع به مرور و بررسی حرف جونگکوک کرد
+کسی که به من تجاوز نمیخواسته بکنه.
شوخی هم که ... کام آن جونگکوک؟
+عشق یا ارامش؟!
اینو تقریبا داد زد و صداش توی اتاق نسبتا بزرگ جونگکوک اکو شد.پسر بزرگتر لبخند خسته ای زد و دستاشو روی میزش گذاشت و توی چشم های سرکش جیمین خیره شد
_آرامش جیمین،آرامش.
و توی دلش اضافه کرد.. ارامشِ من.
جیمین که جواب دلخواهشو نگرفته بود از جاش بلند شد و موازی جونگکوک جلوی میز ایستاد
+ولی من هنوزم عصبانی ام.
_نیاز به آرامش داری؟!
جیمین با حرف جونگکوک چشماش برق زد و تند تند سرشو تکان داد
جونگکوک با دیدن ری اکشن جیمین لبخندش عمیق تر شد و دستاشو باز کرد
_بیا اینجا پسر خوب
پسر کوچک تر میز رو دور زد و توی بغل جونگکوک فرو رفت .
درسته جیمین از جونگکوک بوسه می خواست ولی منکر این نمی شد که بغل های جونگکوک حس زندگی رو میده، جوری سفت نگهش می داره انگار این آخرین باریه که قرار توسط دست های قوی اون مرد اسیر بشه انگار می خواد جریان خونی که توی رگاش به سرعت می دوه رو با مال خودش یکی کنه.
جیمین لبخندی زد، سرشو روی سینه ورزیده کوک گذاشت. درست روی قلبش و به ریتم هماهنگ اون ماهیچه ی تپنده گوش داد و نفس عمیقی از عطر خنکش گرفت و همزمان از نوازش کتف ها و کمرش توسط انگشت های ماهر جونگکوک لذت برد
.
.
.
به اصرار جیمین، جونگکوک شرکت رو رها کرده بود و تنها با اطلاع دادن به منشیش، الان با جیمین داشت به سمت مسیری ک قبلا رفته بود حرکت می کرد. اون تپه ای که منطقه ی امن جیمین محسوب میشد .جونگکوک کنجکاو به سمت جیمین برگشت
_هی جیمین منطقه ی امن تو کجاست؟
پسر کوچکتر در حالی ک باد موهای بلوند رنگش رو به رقص وادار میکرد نیم نگاهی به جونگکوک انداخت و دوباره به بیرون خیره شد
+بغل تو ، بخوام درست تر بگم میون بازو های تو.
جونگکوک لبخند رضایت بخشی زد و نگاهشو از جیمین ک توی اون کت و شلوار نوک مدادی زیبا تر شده بود گرفت
+پس پناهگاهت کجاست؟
_تهیونگ ، اون پناهگاه منه
جیمین با یاد اوردی تهیونگ و اینکه بدون حرفی ترکش کرده بودن اخمی کرد ولی با یادآوری رفتار های پسر اخماش باز شد و لبخند زیبایی زد و توجهی به جونگکوکی که جدی شده بود نکرد.
.
.
.
جونگکوک نگاهی به جیمین انداخت که روی نوک تپه ایستاده و در حالی ک دست هاشو باز کرده و داره چیز های برای خودش زمزمه میکنه
فاصله خودشو با پسر کوچک به حداقل رسوند و همزمان که سیگار مارلبرو شو روشن میکرد نگاهشو به جیمین داد
_بلند تر حرف بزن بزار بشنومش
جیمین چشم هاشو باز کرد و به صورت پسر بزرگتر که بین دود سیگار محو بود چشم دوخت و دادی کشید که صداش توی اون فضا اکو پیدا کرد
+ازت متنفرم چان ووک ، حالم از ریختت ،قیافت، پولت ، عمارتت، همه چیزت بهم میخوره
جیمین داد زد و جونگکوک در سکوت گوش سپرد به صدای پسر کوچکتر که پر از تنفر بود
+تو هیچوقت نمیتونی پدر من باشی لیاقتت همون هرزه های شبونه است
قطره اشک کوچیکی از گوشه ی چشمش رونه شد و بلند تر داد زد
+از توهم متنفرم مامان!ازت بدم میاد که منو ول کردی و رفتی اون سر دنیا ،اصلا یادته یه پسر هم داشتی؟
جونگکوک ته سیگارشو زیر پاش له کرد و رو به جیمین چرخید که لبای قرمزش میلزید برای نشکستن بغضش و جونگکوک رو وسوسه میکرد به چشیدن دوباره ی اون دو تا تکه گوشت خوشمزه.
_برای آدم های بی ارزش زندگیت که حتی آدمم نیستن، ناراحتی؟
جیمین برگشت و به چشم های گیرای جونگکوک خیره شد که خمار تر شده و مخاطبش قرار داده بود
+تو تا حالا ناراحت شدی برای همچین آدم هایی؟
_اون ها لیاقت ناراحت شدن منو نداشتن
+رهاشون کردی؟
_اگه فراموشی نوعی رهاییه آره رهاشون کردم
جیمین بینی شو بالا کشید و دست جونگکوک رو گرفت و به سمت پایین تپه حرکت کرد
با رسیدن به ماشین، جیمین بدون حرفی پشت فرمون نشست و منتظر شد تا جونگکوک سوار بشه
_میخوای تو رانندگی کنی جوجه
+سفت بشین جئون
پاشو روی گاز فشار داد و ماشین از جا کنده شد از بین ماشین های توی اتوبان سبقت میگرفت و توجهی به هیچ چیز نداشت
جونگکوک در حالی ک دستشو به لبه شیشه تکیه میداد حرکت های جیمینو زیر نظر داشت اون جوجه ی زرد رنگ اصلا قابل پیش بینی نبود و این جالبش می کرد.
.
.
جلسه کل انرژیشو تخلیه کرده بود و دیگه حتی به زور سر پا بود، سر درد خفیفی هم داشت که ناشی از فشاری بود که امروز به خودش آورده بود . امروز بیشتر از همیشه کار داشت و سعیشو کرده بود بیشترشو انجام بده اما با این حال هنوز کار باقی مونده زیاد داشت.
نگاهی به ساعتی که 22رو نشون میداد انداخت .پرونده های روی میزش رو جمع کرد به شدت خسته بود ، بعد از قفل کردن در دفترش و برداشتن کیف چرمیش که پر از پرونده های جورواجور بود، به سمت آسانسور رفت.وارد پارکینگ شرکت شد و با دیدن تک ماشینی که اونجا بود تعجب کرد . معمولاً جونگکوک دیر تر از همه شرکت رو ترک میکرد حالا چی شده بود که زودتر از تهیونگ بیرون زده بود؟ حالا باید چیکار میکرد؟ پیاده برگشتن تا عمارت دیوونگی محض بود . گوشیشو از جیبش بیرون کشید و شماره ی جونگکوک رو لمس کرد ، بعد از چند بوقی که خورد ، فهمید نمیخواد جوابشو بده . کلافه شده بود. نگاهی به اطرافش انداخت که دید چان ووک سوت زنان داره وارد پارکینگ میشه. خب حداقل یه نقطه امیدی براش پیدا شده بود. چان ووک به سمت تهیونگ رفت که وسط پارکینگ ایستاده بود.
-هی پسر فکر میکردم رفته باشی مشکلی پیش اومده؟
تهیونگ مردد بود اما تردید رو کنار گذاشت و گفت
+مثل اینکه جیمین و جونگکوک زودتر از من رفتند
چان ووک با شنیدن اسم جیمین ،جوش آورد اما سعی کرد خودشو کنترل کنه و ظاهراً به مشکل تهیونگ رسیدگی کنه
-میتونی با من بیای
تهیونگ بی حرف دنبال چان ووک راه افتاد و سوار پورشه ی خاکستری پارک شد. به محض سوار شدنش بوی کام و سکس توی مشامش پیچید . حالش داشت بهم میخورد نه از بویی که میومد بلکه از اینکه چان ووک انقدرکثیف و قبیح بود.
مسیر با سکوت طی شد تا نزدیکی عمارت اما ناگهان چان ووک به حرف اومد
-جیمین؟! اونجا بهش خوش میگذره؟می تونید دوتایی راضیش کنید؟
بعد از این حرفش پوزخند صداداری زد که تهیونگ منظورشو به سرعت گرفت و برای دفاع از جیمین دهان باز کرد
+جیمین مثل هرزه های دورت نیست پارک ! توصیه میکنم حواست به حرفات باشه!
پارک بعد از ایستادن جلوی در عمارت جئون ها گفت
-و اگه نباشه چی؟ تو عددی نیستی!
+اینو یه تلپاتی در نظرش می گیرم .در واقع من این فکر رو درمورد شما دارم جناب پارک
تهیونگ پوزخندی زد که با فرود اومدن مشتی زیر چشم راستش، به سرعت جمع شد. نگاهی به پارک انداخت و بعد از انداختن تفی روی صورت پارک از ماشینش پیاده شد و واردعمارت شد
.
.
جیمین با صدای در عمارت از روی کاناپه بلند شد تا به استقبال تهیونگ بره قطعا روز سختی رو سپری کرده بود . منکر این نمیشد که دلتنگش شده با اینکه همین امروز دیده بودتش
+هی خسته نبا...
جیمین با دیدن چشم تهیونگ که قرمز بود و زیرش ورم کرده بود سریع دستشو سمت صورتش برد
_چیزی نیست
+کی این کارو کرده؟!
تهیونگ در حالی ک کتشو روی دست هاش مینداخت به سمت اتاقش حرکت کرد
_خوبم جیمین
پسر کوچکتر پشت سر تهیونگ وارد اتاقش شد و در رو بست
+کار پارک بود؟
تهیونگ کتش رو روی تخت انداخت و دکمه های سر آستین پیراهن سفید رنگشو باز کرد
_یه درگیری جزئی بود
+حرومزاده
به سمت تهیونگ قدم تند کرد و دستشو سمت صورتش دراز کرد
+متاسفم تهیونگ من....
با بوسیده شدن پیشونیش توسط پسر سکوت کرد و چشم هاشو با آرامش بست
تهیونگ با بوسه سطحی که روی لبای جیمین گذاشت عقب کشید
_هرگز برای کاری که تو نکردیش متاسف نباش جیمین....
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐨𝐟𝐟
Fanfictionو احساس میگوید: آنها عاشق بودند.تنها گناهشان عاشقی و تنها بهشتشان زندگی بود. زندگی ای که خیلی وقت بود به فراموشی سپرده بودنش. شاید در گوشه ای از دنیا زندگی خاموش نامیده شود.. _____________________________ _فراموشم نکن با نگاهی ناخوانا به پسرش چشم دو...