همگی در جایگاه خودشون نشسته بودند و مین یونگی درواقع همون کیم سوکجین توی جایگاه متهم ایستاده بود مثل همیشه سردِ سرد، بی روحِ بی روح جوری که حتی ارواح ازش میترسیدن چه برسه به آدما.
کی فکرشو میکرد اون کارآگاه باهوش که جوری همه رو بازی داده بود بدون هیچ نقصی رو دستگیر کنند؟
همیشه همه چیز اونجوری که ما میخایم پیش نمیره و این اتفاقی بود که برای کیم سوکجین افتاده بود.
زل زده بود به جمعیت نسبتا کمی که ازش شاکی بودن یا به عنوان شاهد اونجا قرار داشتن.
نوچه های عزیزش هم صف کشیده روی صندلی های روبرویی درحالی که به دستاشون دستبند بسته بودند و لباس های رنگ و رو رفته ی زندان رو تنشون کرده بودند، نشسته بودند.
_ متهم، آیا اظهاراتی دارید؟
سرشو به چپ و راست تکون داد و قاضی شروع کرد به خوندن جرم هایی که مرتکب شده بود.
_استخراج غیر قانونی خون انسان و خرید و فروش ان،جعل هویت،دزدی، قتل، فرار از تعقیب....
با هر جرمی که براش خونده نیشخندش رو به شاهدان مشخص تر میشد و این حتی قاضی رو میترسوند.
+زیر سر چان ووک عوضیه
سعی کرد خشمشو از بین دندوناش به بیرون منتقل کنه اما گوش های تیز قاضی زمزمش رو شنیده بود
_اعتراضی هست؟
قاضی گفت اما جین همچنان به جمعیت خصوصا چهره ی نگران تهیونگ زل زده بود.
جین حتی فرصت نکرده بود وکیل مناسبی برای خودش پیدا کنه و فقط چندباری بازجویی شده بود پس اعتراض داشتن یا نداشتنش عملا هیچ اثری نداشت.
قاضی برگه ای دیگر از بین انبوه کاغذ هایش بیرون کشید.
و روبروی چشمای ضعیفش قرار داد و سعی کرد از بالای عینکش که درحال سر خوردن از روی دماغ کوتاهش بود متن روی برگه رو بخونه.
بعد از چند دقیقه سکوت مرگبار سالن دادگستری تمام شد و قاضی درحالی که دستاشو گره میکرد شروع به صحبت کرد
_طبق اظهارات متهم و شواهد موجود جناب پارک چان ووک رئیس باند فروش کوکائین و خون انسان ، به علت قتل برادرش توسط تصادف ساختگی و غصب اموال او محکوم به اعدام است اما در درجه ی بعدی به علت مرگ مشکوک فرد کیم سوکجین به عنوان نزدیکترین مضنون به فرد و داشتن انگیزه ی قتل به حبس ابد محکوم میشود.
تمامی هم دستان متهم در بازه زمانی ۷۰تا ۱۲۰سال محکوم به احتباس در زندان هستند. ختم جلسه!
.
.
نامجون و تهیونگ درحالی که لبخندی روی لب داشتند به سمت مدیریت زندان به راه افتادند نیاز بود این خبر رو هرچند غیر مستقیم به جونگکوک برسونند و این از شانسشون بود که جلسه دادگاه نیمه ی صبح برگزار شد و ظهر موعد ملاقات بود و چیزی بهش نمونده بود.
خورشید نور ملایم پاییزیشو روی سطح پوستشون میپاشید و این کمی از درد سرمای هوا روی پوستشون رو تسکین میداد و نمیزاشت صورت هاشون سرخ بشه و لذت بخش تر از نتیجه ی دادگاه و حتی نور ملایم خورشید و تایم نزدیک ملاقات، شوق دیدن جیمین در وجود، روح و قلب تهیونگ بود.
ملاقات فقط برای یک نفر در نظر گرفته شده بود پس تهیونگ ترجیح داد فردای اون روز عمو و جیمینیش رو در آغوش بگیره و مسئوليت ملاقات و رسوندن خبر رو روی دوش نامجون گذاشت.
.
.
.
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐨𝐟𝐟
Fanfictionو احساس میگوید: آنها عاشق بودند.تنها گناهشان عاشقی و تنها بهشتشان زندگی بود. زندگی ای که خیلی وقت بود به فراموشی سپرده بودنش. شاید در گوشه ای از دنیا زندگی خاموش نامیده شود.. _____________________________ _فراموشم نکن با نگاهی ناخوانا به پسرش چشم دو...