تهیونگ برای آخرین بار پسر کوچکتر رو در آغوش گرفت و عطر موهاشو استشمام کرد، بوسه ای به موهای تیره شده اش زد و رهاش کرد.
شاید توی عمرش سکوتی لذت بخش تر از حالا ندیده بود با اینکه کلی سوال داشت و زمان کم، اما این عطر تن و آغوش براش کافی بود.
به چشمای کشیده ی مرد خیره شد
+جونگکوک چرا اینجاست تهیونگ؟!
پسرک رو رها کرد و خیره به چشمای غمگینش آهی کشید
_اونشب جونگکوکم توی عمارت حضور داشته!
+و..ولی من ندیدمش
_من میدونم شما مقصر نی...
جیمین چشم های اشک آلودش رو به مرد دوخت
+من توی اتاق چان ووک بودم ا..اون جلوی چشمای خودم مرد.
_چیزی نیست عزیزم!همه چی تموم میشه
قبل از اینکه تموم شدن وقت رو اعلام کنن بوسه ای به پیشانی پسر زد و بعد از پاک کردن اشک هاش عقب رفت.
.
._سلول من رو عوض کن!
نامجون ابرویی بالا انداخت
+فکر کردی بچه بازیه جونگکوک
نیم خیز شد تا اتاق ملاقات رو ترک کنه
_رشوه ،پول ، به زور نمیدونم من باید بعد از حالا پیش جیمینم باشم
+با رئیس زندان صحبت میکنم...
.
.
.
بعد از اعلام کردن تعویض سلولش به سمت جونگکوک در حال پرواز بود نمیدونست چرا ولی خوشحال بود که از دست اون مردک منحرف آزاد شده!.
نمیدونست چطور باید خوشحالیشو ابراز کنه.
بین چارچوب در ایستاد و نگاه مرد با صدای ریز پاهاش به سمتش کشیده شد.
چشمای درخشنده و خمار مرد بین اون تاریکی نمناک سلول،هدف زل زدنش شد.
کنار میله های در ورودی وایستاد و اغوا گرانه قوصی به کمرش داد.جهت نگاه چشمای جونگکوک به سمت باسن گرد شده ی پسرش که بازم از زیر اون شلوار بیریخت زندان جذاب بود، تغییر مسیر داد.
با جلب نگاهش کاملا راضی به سمتش دوید و خودشو توی بغل نیمه آماده ی مرد جمع کرد.سر سوخته ی سیگار نصفه نیمه ی پسر بزرگتر روی موازییک های بی روح زندان افتاد و دستی که تکیه گاه اون تکه نیکوتین پیچیده شده بود، دور تن پسر کوچکتر حلقه شد.
_هی بیبی...
جیمین حس میکرد به بهشت رسیده.درسته بهشت پر حرارتش جونگکوک بود.!
بدنشو بیشتر به مال پسر بزرگتر فشرد و دست جونگکوک دورش محکم تر شد.افزایش حجم وسیعی رو زیر خودش احساس کرد. کوک سیگار نیم سوخته ی بین دستاشو بالا آورد و پک نسبتا عمیقی بهش زد.جیمین ناراضی از توجه جونگکوک به سیگار بی ارزش نصفه نیمه، با اخمی غلیظ خودشو عقب کشید که دستای جونگکوک مانع پسروی بیش از حدش شد و جیمین رو درست بین پاهاش نشوند. سیگار رو پایین انداخت و لهش کرد.
جیمین با تخسی شروع به مقاومت کرد
+بزار برم
_خودت اومدی تو تله لیتل بوی...
+میخام بخوابم ولم کن
_ولی یکی این پایین خیلی مشتاقه خودش بخوابونتت!
جیمین سر سختانه میخواست خودشو از بند پسر بزرگتر رها کنه در حالی که دلش برخلاف حرکاتش دستور میداد
+گفتم ولم کن جونگکوک
_یعنی میخوای بگی تحریک نشدی کوچولو؟!
جونگکوک دستشو از بین دکمه های پیراهن جیمبن رد کرد و به نیپل سفت شده اش رسید.فشار ریزی بهش وارد کرد که صدای پسر کوچکتر رو بلند کرد.
+نچ...نـ...نـکننن
_ولی سینه هات یه چیز دیگه میگن پسر!
در حالی که با یک دستش روی نیپلش طرح های نامفهوم میکشید با دست دیگرش دکمه های پیراهن جیمین رو باز کرد و صد بار توی ذهنش اینکه توی زندانن رو لعنت کرد وگرنه الان میتونست واسه ابریشم پوست پسرش، لباساشو از هم بدره.
دستشو تا روی گردنش بالا اورد و سر جیمین رو مماس با صورت خودش قرار داد و با دندوناش گاز محکمی از لب های برجسته و صورتی پسرک گرفت که ناله ی پسر بین قفل دندوناش خفه شد.
عمیق میبوسید جوریکه جیمین قادر به همکاری نبود و عملا فقط تن سبک شده و داغشو روی تن جونگکوک، با چنگ زدن به کتفای مرد از روی لباس، نگه داشته بود .
دست سرکش جونگکوک پایین رفت و بین پاهای پسر نشست با حس کردن اون عضو کوچولوی تحریک شده ، بین بوسه ،لبخندی روی لبهاش نشست پس عروسکش بیتاب تر از خودش بود.
گوشه های لباس جیمین رو از روی شونه هاش سر داد و لباسی که از گرما در حال آتش گرفتن بود، روی موازییک های یخ زده ی سلول افتاد.
با بغل گرفتن پسر و بلند شدن یهوییشون سر جیمین گیج رفت و توی گردن جونگکوک پناه گرفت تا به کنار دیوار رسیدند.جونگکوک با ملایمتی که از اون شیر وحشی چند لحظه پیش بعید بود شروع کرد به در آوردن شلوار جیمین که حالا انگار براش تنگ شده بود.
در این بین تک به تک دکمه های پیراهنش توسط جیمین باز شد و نوازش های اغواگرش روی تخت سینه ی جونگکوک به رقص در اومدند.
جونگکوک برای در آوردن شلوارش خم شد اما وقتی نگاه پسر کوچکتر متعجب شد که بوسه ای سر عضو صورتیش نشست و ضربه های ریز و درشت نوک انگشتای کشیده ی جونگکوک دور حفره اش دیوونه اش کرد .
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐨𝐟𝐟
Fanfictionو احساس میگوید: آنها عاشق بودند.تنها گناهشان عاشقی و تنها بهشتشان زندگی بود. زندگی ای که خیلی وقت بود به فراموشی سپرده بودنش. شاید در گوشه ای از دنیا زندگی خاموش نامیده شود.. _____________________________ _فراموشم نکن با نگاهی ناخوانا به پسرش چشم دو...