جیمین بوی ترس رو از جانب پدرش حس میکرد.حس ششمش اینو بهش میگفت و چان ووک واقعا احساس خطر میکرد برخلاف اینکه جیمین باخواست خودش مجبور به کار در شرکت شده بود اما جیمین جوری کار میکرد انگار عاشق کارشه.میترسید!شاید برای جایگاهش؟ چون پسرش روز به روز به جئون ها نزدیکتر میشد حق داشت بترسه.پارک طمعکار یکبار تو عمرش احساس خطر کرده بود پس قطعا جدی میگرفتش
چرخی دور حیاط زد و دوباره به عمارت پاگذاشت.
.
.
جیمین پشت در بسته ی اتاقش درحالی که نفس های عمیقی میکشید ایستاده بود و فشار و سنگینی تنشو روی در چوبی انداخته بود.خسته شده بود از تحت فشار بودن. پدرش هربار سر مسائل مختلف تحت فشار شدیدی قرارش میداد و مطمئن بود این بار هم قراره هرکاری میخواد باهاش بکنه درست مثل عروسک خیمه شب بازیی که به دست صدا پیشه اش جا به جا میشه و برای ادامه ی نمایشش مسیر مشخصی پیاده میشه،زندگی جیمین رسما نمایش بود!
یه نمایش جذاب که چان ووک کارگردانش شده بود.با فکری که از ذهنش عبور کرد سمت کمدش جهید و لباساشو به سرعت با شلوار قهوه ای رنگ و پیرهن جینی عوض کرد. دو دکمه ی بالایی پیرهنش رو باز گذاشت و بعد از انداختن گوشیش تو جیبش از پله ها به پایین دوید.چان ووک که با شنیدن کوبیده شدن های پی در پی پاهای جیمین روی پارکت ها و پله ها سراسیمه از اتاقش بیرون زد و پسرش رو درحالی که مثل برق از جلوی چشمش رد شد ،دید.
_جیمینننن!!
جیمین صدای پدرشو شنید اما به جفت تخمای خوش تراشش گرفت و به دو با چنگ زدن رندوم به یکی از سوییچ های ماشیناش از ساختمون عمارت بیرون زد .با زدن دکمه ی سوییچ چراغهای مرسدس پدرش روشن شد
اهمیتی نمیداد که مال خودش نیست به سرعت سوارش شد چون میدونست پدرش متوجهش شده و احتمالا الان راه رو نگهبان ها براش میبندن
با سرعتی غیر قابل توصیف از عمارت بیرون زد و از نگهبان پیر داخل کیوسک متشکر شد چون روی صندلی خواب بود و تا اومد متوجهش بشه جیمین از کوچه ی اصلی خارج شده بود.
میخواست کمی از دنیای واقعی فاصله بگیره پس چه انتخابی بهتر از کلاب؟
راهشو به سمت محله ی گانگنام کج کرد .با دیدن تابلوی نئونی کلاب octagon لبخند محوی زدو ماشین پدرش رو پارک کرد.
با نشون دادن کارت شناساییش خواست وارد بشه اما با دیدن تابلوی هزینه ی ورودی هوفی کشید
10,000وون؟ افزایش قیمت قابل توجهی بود به نسبت بارهای قبلش با بیخیالی تراول 50,000وونیی رو جلوی نگهبان، جوری که انگار به سگش غذا میده ،پرت کرد و داخل رفت.
روبروی میز بارمن پر بود از انواع نوشیدنی.
با نگاهی خالی به افرادی که با سرخوشی میرقصیدند،شیشه ی براندی روبروشو برداشت و بعد از باز کردن درش با چرخش سریع انگشتاش دور در بطری در واقع حرکتی که مخصوص به خودش بود، سر شیشه رو به لبای تشنش چسبوند و سرشو بالا برد .قطرات براندی از چونه و گردنش سر میخوردند و روی شونه و ترقوش که به واسطه ی باز گذاشتن دکمه های لباسش لخت بودن ،میریختند و صحنه ی سکسیی برای افراد سرخوش اونجا ساخته بود.
وقتی هوشیاریش رو از دست داد و دنیایی که خاکستری شده بود براش رنگی شد از جا بلند شد و با کوبوندن شیشه روی زمین جلوی میز رو از خرده شیشه پر کرد.توجهی نکرد و به سمت پیست رقصی که مملو از آدم بود رفت.
با ریتم آهنگ تنشو تکون میداد و اهمیتی به چشم های هرزی که روش میگشتند نمیداد. سمت دیجی رفت و میکروفن رو ازش گرفت و شروع به اسپانیایی خوندن و رقصیدن کرد.چرا اسپانیایی؟شاید فقط علتش علاقه ی جیمین به این کشور بود.شده بود ستاره ی جمع و اهمیتی به افراد گرسنه ی اون سالن نمیداد و با صدای خش دار ولی لطیفی به خوندن ادامه داد:
ببینم مواظب هستی که داری آتیشم میزنی؟
توباید مطمئن باشی
امشب میخوام خوشمزه باشم
اینجا خیلی گرمه، دارم از گرما میمیرم
حشری شدم یا عاشق؟
مثل ضربه زدن به آتشه
ترسه یا عشق؟
آی، آی، آی، خیلی داغم می کنی
بین پاهام آتیشه و پاهای توخاموش کننده آتش
آی، آی، آی، خیلی داغم می کنی
گیج شدم
این ترسه یا عشق؟
ترس یا عشق؟!
بعد از به پایان رسوندن آهنگ با آه کشیده ای از سن پایین پرید و به پیست رقص که با نور های بنفش تزیین شده بود، برگشت.
با چسبیدن فردی از پشت سر بهش اه لرزونی کشید . فرد غریبه دستاشو اغواگرانه روی تن پسر میکشید و با مالیدن دیکش لرز مشهودی به تن پسر کوچکتر مینشوند
با صدای خش داری که ناشی از الکل و شهوت بود نزدیک گوش پسر لب زد
-میتونم داشته باشمت فرشته ای که داغ کرده؟
جیمین با فهمیدن تفاوت صدای فرد با کسی که فکر میکرد جا خورد،از طرفی اوضاع پایین تنش بد شده بود و سختیشو حس میکرد .با اینکه هوشیار نبود به سمت بارمن قدم های تندی که بی شباهت به دویدن نداشت ،برداشت ونگاه مرد غریبه بین جمعیت لرزون اونجا گم شد
+سوییچ ماشین پارک جیمین!
اینو گفت و بارمن نگاهی سرتا پا به پسر تمام مست انداخت
_اما بهتره....
+فقط بهم بدش
جیمین با دندون های چفت شده غرید و بارمن ناچار سوییچ ماشینش رو جلوش گذاشت.
جیمین به سرعت سوار ماشین شد و استارت زد با روشن شدن ماشین پاشو روی پدال گاز کوبید و با سرعت 430کیلومتر برساعت که بیشترین سرعتی که میتونست باهاش بره بود به سمت عمارت جئون ها روند.
بین راه چندباری به خاطر عدم هوشیاری نزدیک بود تصادفای شدیدی بکنه اما اون جیمین بود و به موقع ماشین رو مهار میکرد.راه انگار کش میومد و جیمین از درد توی کمرش و پایین تنش تقریبا روی فرمون ماشین خم شده بود. با رسیدن به عمارت جئون ها بدون توجه به هیچ چیزی وارد شد و بعد از چرخی زدن روی محوطه ی خاکی حیاط عمارت که گردو خاک مشهودی بلند کرد، از ماشین پیاده شد.
جونگکوک که صدای موتور ماشین توجهشو جلب کرده بود از پنجره داشت نمایش جذابی که پسرش راه انداخته بود رو تماشا میکرد. با شنیدن صدای دستگیره ی در اتاقش سرشو چرخوند و با جیمین که انگار تو حال خودش نبود مواجه بدون توجه به پسر کوچکتر سمت میز مطالعه مشکی رنگش حرکت کرد و بعد زدن دکمه off لپتابش حلقه دستهای کوچکی رو دور کمرش احساس کرد ، بدون تامل صدای تحریک شدش توی گوشش پیچید
+الان که باید توجهت روی من باشه چرا نگاهتو روی خودم ندارم؟!
پسر بزرگتر بعد از جمع کردن برگه های مربوط به میزان سود و سهام شرکت بدون حرکت ایستاد
_کجا بودی این موقع شب جیمین؟
نگاهی به ساعت انداخت که ۱۲ نیمه شب رو نشان میداد ، با لحن کشداری جوابشو داد
+آه نی ..نیاز داشتم تخلیه ب ..بشم برای ه ..همین رفتم بار
جونگکوک بلاخره برگشت و به صورت پریشون پسرک نگاهشو دوخت
_با این وضع برگشتی؟
اشاره ای به عضو برجسته زیر شلوار کرد و دستشو روی کمر پسر گذاشت و به خودش چسبوند
جیمین از برخورد عضو هاشون آهی کشید و نامحسوس حرکتی به لگنش داد
+میخوامش!
جونگکوک پوزخندی زد و دستشو به باسنش رسوند و فشاری بهش وارد کرد
_الان زوده بیبی، هنوز جواب سوالمو ندادی
پسر کوچک با حالت گیجی که از اثرات الکل بود ،با سکسکه سعی کرد درست جواب بده
+با ف..فکر به تو خو..خودمو
جونگکوک بدون مکث لباشو روی لب های سرخ پسر کوبوند و گاز های ریزی ازش گرفت
_اینطوره پس؟
جیمین با اینکه متوجه بود دروغ گفته نگاهشو دزدید و این چیزی نبود که از چشم های تیز مردش دور بمونه
+ه.. همینطوره
ناگهان براید استایل بغلش کرد و به سمت تخت کینگ سایز راه افتاد . جیمین چشم هاشو روی هم گذاشت و لبشو گاز گرفت ، نبض زدن سوراخشو احساس میکرد
مرد با ظرافت روی تخت گذاشتش و به سمت کاناپه ی ال مانند کنار اتاق حرکت کرد روش لم داد و بعد از روش کردن سیگار مورد علاقش با زیپوی مشکی رنگش دستور داد
_یه نمایش بی نقص میخوام ازت پسر
جیمین با فهمیدن منظورش بدون شرم به سرعت لباس هاشو پایین تخت رها کرد و نگاهی به باکسر مشکی رنگش که الان لکه های سفید رنگ روش خودنمایی میکرد انداخت
لبشو گاز گرفت و بعد از در آوردن اون تکه پارچه مزاحم آه لرزونی کشید
_داگ استایل
با پیچیدن صدای خشدار جونگکوک توی گوش هاش سریع برگشت به پشت کمرشو قوص داد و باسنشو به سمت بالا هدایت کرد
انگشت هاشو بدون آمادگی به سوراخ نیازمندش رسوند و یکی یکی وارد کرد . البته نگاه خیره ی شکارچی به نمایش جذابش چیزی از شرم و خجالتش کم نمیکرد
آهی کشید و با نبض زدن عضوش انگشت هاشو بیرون کشید و به سمت عضوش برد، که صدای هشدار آمیز جونگکوک توی اتاق طنین انداز شد
_بدون لمس خودت پسر بد
با لجبازی خودشو روی تخت رها کرد و معترض چشم هاشو بست
جونگکوک بعد با خاموش کردن سیگارش به سمت تخت حرکت کرد
پسر کوچکتر با احساس سایه مرد باسنشو به بالا هدایت کرد تا بتونه انگشت های مرد رو داشته باشه
+ل..لمسم کن
با نشستن ضربه ی محکمی روی باسن برجسته اش آه لرزونی کشید
_رفتی بار و مست کردی.
اسپنک بعدی محکم تر از قبلی بود و وجود رینگ توی انگشت اشاره ی مرد کمکی به بهتر شدن حال دگرگونش نمیکرد
_تحریک شدی
لبشو به دندون گرفت تا حداقل بتونه ناله هاشو کنترل کنه و صداش به بیرون از اتاق سرایت نکنه
_به دروغ گفتی که با فکر به من تحریک شدی! منو چی فرض کردی جیمین؟!
با ضربه ی آخر لرزش پاهای سفید و توپر پسر رو احساس کرد و قطرات کامش روی رون هاش جاری شد.
_الانم که کام شدی بد بوی...
جیمین آب دهنشو قورت داد مطمئن بود جونگکوک بیشتر از همه بخاطر دروغش از دستش عصبانیه و خودشو سرزنش کرد
که با حس لب های مرد روی لپ های باسنش بدنشو شل کرد
پسر بزرگتر عقب کشید و جیمین رو برگردوند روش خیمه زد و لب هاشو به بازی گرفت جیمین با سرعت همکاری کرد و طعم لب های خوش عطر مرد رو چشید
_دیگه تنهایی مست نکن
جیمین عقب کشید و سری تکان داد که با وارد شدن انگشت اشاره مرد به سوراخش لب هاشو از هم باز و صداشو آزاد کرد
مجال لذت بردن به پسر نداد و انگشت بعدی رو وارد کرد ضربه های کوتاه اما محکم به نقطه ی حساس پسرک میزد و هم زمان بوسه ای روی گردن خوش تراشش کاشت
دست دیگشو سمت عضو پسر برد و شروع کرد به بالا و پایین کردن دیکش.
جیمین برای بار دوم کام شد و بی جون بدنشو رها کرد با احساس خالی شدن سوراخش ناله ای معترضانه کرد
جونگکوک خنده ای کرد و با تمیز کرد دستش و شکم پسر کنارش روی تخت دراز کشید و بدون توجه به عضو دردمندش از پشت در آغوش گرفتش
_خوب بخوابی عروسک
جیمین ناراضی برگشت و با چشم های خمارش به جونگکوک زل زد
+من اینو میخواستم
دستشو روی عضو برجسته ی مرد قرار داد و لبشو لیسید ، جونگکوک دستشو قفل انگشت های خودش کرد و بوسه ی محکمی روی لب های خیسش کاشت
_امشب نه بیبی
+اینم یه تنبیهه؟!
دستشو روی کمر پسر کوچک قرار داد و شروع کرد به مالش دادن کمر و لگنش
_یجورایی!
جیمین سرشو پایین انداخت و خودشو عقب کشید
+میتونم از تهیونگ بخوام اون قطعا بهم میدتش
جونگکوک پوزخند صدا داری زد و با خشونت پسر رو توی آغوش کشید
_داری هرز میری جیمین!
پسر تلخندی زد
+پارک هم قبلا اینو بهم گفته بود ولی من این بیراهه رو عاشقم جئون.
بدون هیچ احساسی توی چشم های هم خیره بودند و الان جیمین هوشیار تر بنظر میومد
مرد با تامل گره دست هاشو باز کرد.
_وقت انتخاب رسیده فکر کنم این مدت کافی بود تا بتونی انتخاب کنی
پسر کوچکتر به اشک هاش اجازه ی جاری شدن داد ولی نگاهشو نگرفت
+تو ،انتخاب من تویی!
جونگکوک بدون تعجب دست جیمین رو گرفت و روی قلبش قرار داد
_این هنوزم برای تو تند نمیزنه پسر ولی مال تهیونگ اینجور نیست درست میگم؟
جیمین اشک هاشو کنار زد و دستشو از توی دست های گرم مرد عقب کشید
+دوستت دارم مرد ، خواسته زیادیه؟
_خواسته ی زیادی نیست.
جونگکوک لب های لرزون پسر رو به بازی گرفت و شروع کرد به کندن لباس هاش وقت دوباره ی تصاحب این تن فرا رسیده بود!
دستاشو اغواگرانه روی سینه ی سفت مردش کشید.
_اینو میخواستی؟
جونگکوک گفت و با نگاهش به عضو بلند شده ی بزرگش اشاره کرد.
+هوممم...بهم بدش
_واسش تلاش کن!
جونگکوک با تحکمی که سعی داشت تو صداش حفظش کنه گفت و جیمین با دیدن سرریز شدن پریکام از دیک پسر بزرگتر لبخندی زد کار سختی قرار نبود انجام بده.دستای کوچیکش رو دور دیک پسر بزرگتر حلقه کرد و با پرت کردن خودش روی مرد هلش داد و از روی تخت پایین افتادند
جونگکوک به واسطه ی برخورد پارکت ها با کمرش هیسی از درد کشید و منتظر موند ببینه پسرش چجوری تشنه بودنشو نشون میده.جیمین سرشو توی گردنش فرو کرد و با دندوناش وحشی وار گاز گرفت و لیسید.جونگکوک آهی از سوزش ناگهانی گردنش کشید
_اینجوری میخوای بدستش بیاری؟
جیمین با شنیدن صدای خمار شده ی مرد از روش بلند شد. نگاهی به اطراف انداخت و چشم های شکارچی جونگکوکی که ویویه وسوسه انگیزی رو براش ساخته بود نادیده گرفت.
با دیدن گلدونی پر شده از رز که دورشون ربان سرخی بسته شده بود سمت میز رفت.
با حرکات ملو و ارومش تحمل پسر کنجکاوی که توی بد حالتی رهاش کرده بود، به آخرین حدش میرسوند.
جیمین بعد از باز کردن پاپیون ربان رو توی مشتش گرفت و سمت مرد رفت.
نمیدونست چرا به جورابهای ساق بلند مشکی پسرش که هنوز پاش بودن دقت نکرده بود تضاد خوشگلی که با پوست تنش ساخته بود و نور زرد ملایمی که از پنجره روی نیمی از بدنش میدرخشید، هوش از سرش میپروند اما باید منتظر میموند تا ببینه پسرش چی براش داره
جیمین راضی از نگاه کاوشگر پسر بزرگتر سمتش رفت و ربان رو روی سینش انداخت.
+دستامو ببند
_ این یه دستوره؟فکر میکردم من باید روت تسلط داشته باشم بیب
+جئون.....خیلی...به تاپ بودنت.....می نازی... ولی.... خودتم خوب میدونی... باتم...بهت...سلطنت...میکنه...پس فقط...انجامش...بده و ببین...چجوری...کل تنم ...میخوادت...حتی....بدون دستام.
جمله ی جیمین که با نفس های عمیقش طولانی وتکه تکه شده بود به اتمام رسید و جونگکوک با پوزخندی صدادار به واقعیتی که شنیده بود ربان رو از روی سینش برداشت و دستهای کوچک جیمین رو از بغل باز کرد و به گوشه های تخت بست.
جیمین بعد از بسته شدن دستاش چشماشو روی صورت مرد جذاب چرخوند و پاهاشو به موازات دستاش از هم باز کردو ثابت نگهشون داشت.با برخورد دیکش با زمین هیسی کشید و بازهم نگاهشو به مرد داد
+روی دو زانو بایست
جونگکوک ایستاد و جیمین با کمی خم شدن بهش رسید.بوسه ای روی سر دیک خوشفرمش زد.با زبونش کمی از پریکام مرد رو مزه کرد و اومی کرد.فشاری که بوسه ها و گردش زبونش روی دیکش ایجاد میکرد باعث میشد حس کنه چیزی تا دیوونه شدن فاصله نداره.اره این جنون بود که جونگکوک هر لحظه بدون عاشق شدن بهش نزدیک و نزدیکتر میشد.
جونگکوک با حس نزدیک بودنش فک جیمین رو محکم گرفت دیگه طاقت دلبری های پسرش رو با بوسه های ناگهانیش نداشت.پاهای جیمین رو روی دستاش انداخت و جیمین بدون اعتراض خودشو بالا نگه داشت.با دستش دور سوراخ جیمین رو لمس کرد
_ببینم گفتی این کوچولو ددیشو میخاد؟
جیمین که داشت از بازیی که راه انداخته بود پشیمون میشد تند تند سر تکون داد
جونگکوک ک از ریکشن پسرش خنده اش گرفته بود قهقهه ای زد.
+نخند...فقط انجامش بده
_تلاشت قابل تحسین بود
جونگکوک گفت و چندبار دست زد وصدای دست زدنش توی سکوت اتاق اکو شد.
جیمین داشت به ستوه می آمد که جونگکوک بی مقدمه واردش شد
با کش اومدن عضلات داخلیش شروع به حرکت کردن کرد. جونگکوک نامحسوس به جیمین برای بالا نگه داشتن خودش با گرفتن لپ های باسنش کمک میکرد.
با سرعت سرسام آوری تلمبه میزد و بین هر ضربه صدای عصبیش طنین انداز میشد.
_به...من...دروغ...میگی؟!
ضربه ای زد
_کی...میخوای..پسر..خوبی.. بشی؟
_تو...فقط...باید برای..من...برای... داشتن من...بد..باشی...
_فقط..برای..ددی
جونگکوک ضربات اخرشو عمیق تر زد و هردو نفس زنان کام شدند.
جونگکوک دستای جیمین رو با کشیدن گره ی ربان باز کرد و پسر رو چرخوند.با چنگ زدن به موهاش سرشو روی تخت کوبوند و دوباره بعد از کمی مالش دادن دیکش به لپ های باسن گرد پسر واردش شد.
اینبار دندون و لباش هم به کار گرفت و مارک های دردناکی برای پسر روی کمرش به جا گذاشت.ناگهان خودشو بیرون کشید و سرشو پایین تر برد جیمین خواست اعتراض کنه اما با لیس زده شدن تخماش و مالیده شدن دیکش با دستای کشیده ی جونگکوک به هق هق افتاد.لذتی که وارد تنش شد فرای تصورش بود و به همین خاطر تنشو بالا کشید با برخورد میله ی سرد تخت با رونهاش و جدا شدن دستای جونگکوک ازش آهی کشید وحالا تا نیمه روی تخت بود. جونگکوک برای بار دیگر واردش شد و ضرباتش رو ادامه داد بین هر چند ضربه اسپنکی که به باسن جیمین میزد باعث لرزش تن پسر کوچکتر میشد
_میپرستمت...وقتی...عاحح..اینجوری زیرم میلرزی...و.. عاحححححح....به خودت میپیچی
جونگکوک با آه کشیده و بلندی کام شد اما دل از تن بلوری پسر نکند و بالاتر کشیدش و روشو به سمت خودش گردوند و لباشو به بازی گرفت.
جونگکوک نگاهی به ساعت دیواری اتاق که عقربه هاش چهار رو نشون میدادن، انداخت فعالیتشون بیشتر از اونی شده بود که فکرشو میکرد اما جفتشون بیشتر از اینا میخواستن.
+با...کامت...نقاشیم..کن
جیمین که کمی قدرت تکلم بدست آورده بود گفت و با همین جملش جونگکوکی که داشت رام میشد رو وحشی کرد.
پسر کوچکتر رو برخلاف جهت خودش چرخوند و با جاسازی دیکش توی دهن جیمین،خودش مشغول ساک زدن حفره ی نازش،تخمای کوچکش و دیک متورم و قرمز شده اش، شد.
جیمین بعد از خوب ساک زدن برای مردش دیک بزرگ جونگکوک رو از دهنش بیرون آورد و چشماشو بست و کام مرد روی صورتش پاشید و نگاه جونگکوک روی صورت سفید شده اش پایین اومد.
چرخید و با گذاشتن بوسه ای روی پیشانی پسرش از تخت بلند شد و برای تمیز کردن پسرش پیش قدم شد.
.
.
_خورشید رو ببین.
جونگکوک گفت و با دست اشاره به خورشیدی که درحال طلوع بود،زد.
جیمین فک مرد رو که از پشت بغلش کرده بود رو گرفت و سمت خودش چرخوند
+ ولی خورشید خودت دیشب چندبار طلوع کرد برات!
جونگکوک خنده ای از حسادت پسرش کرد با پیچیدن دستاش دور تن ظریفش پسرشو بغل کرد.و دستاشو با ملایمت روی کمر دردناک پسر کشید.
جیمین با لبخندی ناشی از احساس آرامش در بغل مرد بزرگتر به خواب رفت.
.
.
صبح روز بعد با کشیدن دستش روی تشک دنبال جونگکوک گشت اما سردی تشک با بدجنسی میگفت اون اینجا نیست!
از جا کنده شد و نشست با دیدن جونگکوک درحالی که پشت میز نشسته و داره گل های رز رو تماشا میکنه لبخندی از روی اطمینان زد.
جونگکوک داشت گل های رز رو نوازش میکرد و گوشه های لبش با یادآوری دیشب بالا رفته بود.
+هییی ددی!اینجا چیزای بهتری برای مالیدن هست!
صدای قهقهه ی جونگکوک از خستگی ناپذیری پسرش،توی اتاق پیچید
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐨𝐟𝐟
أدب الهواةو احساس میگوید: آنها عاشق بودند.تنها گناهشان عاشقی و تنها بهشتشان زندگی بود. زندگی ای که خیلی وقت بود به فراموشی سپرده بودنش. شاید در گوشه ای از دنیا زندگی خاموش نامیده شود.. _____________________________ _فراموشم نکن با نگاهی ناخوانا به پسرش چشم دو...