سلام به همه 🖐🏻
حرفی نیست بریم سراغ این پارت و اتفاقای جورواجورش👈🏼🌈جونگ کوک که از رفتارای مرد تعجب کرده بود کمی ازش فاصله گرفت و بدون معطلی لب زد :اُه خب راستش نیازی نیست بهتره بیاین بار تا باهم صحبت کنیم
تهیونگ اما جواب داد:امکان نداره داخل بار درباره خودمون صحبت کنم
جونگ کوکی با کج کردن سرش چینی بین ابروهاش ایجاد کرد و گفت:خودمون؟
تهیونگ که دوست داشت جای جای صورت پسر رو با بوسه هاش فتح کنه گفت:بله خودمون الان هم برگرد سر کارت بیبی بانی کنجکاو
جونگ کوکی که دید نمیتونه تهیونگ رو قانع کنه خداحافظی کوتاهی کرد و رو به یونگی تعظیم نود درجه ای کرد و گفت:ممنون یونگی شی و دستش رو داخل هوا تکون داد و به داخل بار رفت....
به محض ورودش این جیمین بود که پرده گوشش رو با صدا زدن اسمش پاره کرد
جیمین که انگار صد سال بود که جونگ کوک رو ندیده بود اون رو بغل کرد و اونقدر فشارش داد که کوکی داشت خفه می شد و بعد اون رو به پشت بار کشید و سوالای تمومی ناپذیرش رو شروع کرد
جیمین:دیشب چیشد؟کردنت؟خیلی دردت اومد؟اه کاش اونجا بودم تا یه درس درستوحسابی بهشون میدادم...
جونگ کوک که با بهت به جیمین نگاه میکرد لب باز کرد و گفت :سلام هیونگ خوبی ؟
جیمین که تازه متوجه شده بود بازم بدون مقدمه رفته بود سر اصل مطلب دست از پرسیدن سوالای چرتو پرتش برداشت و بار دیگه جونگ کوک رو به بغل کشید اما اینبار با ملایمت وزمانی که بغلش کرده بود گفت: متاسفم حتما شب سختیو گذروندی بشین و برام تعریف کن...جونگ کوک از اینکه جیمین اینطور بهش اهمیت میداد پروانه تو دلش پر میزد
داخل رختکن نشست و شروع به تعریف کردن کرد[خب راستش می هیچی از دیشب یادم نمیاد...ولی امروز صبح که از خواب بیدار شدم تو یه اتاق بزرگ با تم مشکی کلاسیک بودم و وقتی خواستم از اونجا خارج بشم با صاحب اتاق اشنا شدم اوممم اسمش؟اهان کیم تهیونگ بود و خب بعد با مادر کیم تهیونگ اشنا شدم که...خب...من رو به مادرش اینطور معرفی کرد(این جونگ کوکه کسی که قراره نوه هات رو به دنیا بیاره)جیمین از شدت تعجب هینی کشید و دستش رو روبه روی دهنش نگه داشت جونگ کوکی اما گفت:صبر کن هیونگ این تازه اولشه بعد اون خودش برام صبحانه اماده کرد و اورد تا بخورم و وقتی که دوش گرفتم برام حوله اورد و موهامو خشک کرد و منو رسوند بار و گفت شبم خودش میاد دنبالم]جونگ کوک دلش نمیخواست به هیونگش بگه که از حال رفته چون میدونست ناراحت میشه و دلش نمیخواست بوسه ها و آغوش های پسر بزرگتر رو هم بهش بگه چون میدونست پارش میکنه...با یاد اوری اتفاق توماشین دو دستش رو روی پای جیمین گذاشت و فاصلشو باهاش کمتر کرد و شیطنت امیز پرسید:خب حالا تو بگو هیونگ یونگی شی رو از کجا میشناسی؟
جیمین که اتفاقات دیشب تو مغزش پلی شد با استرس گفت:خب..اوممم...راستش دیشب که مست بودم منو رسوند خونه و..خب...اینطوری باهاش اشنا شدم دیگهجونگ کوک که میدونست اصل قضیه این نیست اما چون نمیخواست فضولی تو کار هیونگش کنه خیلی پاپیچش نشد و شونه ای بالا انداخت و بی اهمیت مشغول در اوردن لباساش شد تا لباساش رو عوض کنه که جیمین دستی به لباساش کشید و گفت :این لباسا چیه؟!تاحالا ندیده بودم مشکی بپوشی جذاب شدی ولی شلوارت یخورده ایراد داره یزره زیادی بلندو گشاده... :/
جونگ کوک آهی کشید و به یاد اتفاق صبح و بحثش با پسر بزرگتر افتاد که برای بیرون رفتن بهش اجازه نمیداد با شلوارک بره و اینقدر اصرار کرد و بحثو ادامه داد که حتی مادرش هم متوجه شد و در آخر این مادرش بود که تونست تهیونگ رو آروم کنه و قانعش کنه که کسی توی این هوای گرم پالتو اونم تا زیر زانو نمیپوشه و خودش به جونگ کوک یک شلوار گشاد و بلند داد تا بپوشه...
برگشت و روبه جیمین گفت:هیچی اینا لباسای مستر کیم بعدا بهش برش میگردونم و لباس های کارش رو پوشید و به همراه جیمین وارد محوطه بار شدن که با صدا زده شدنش توسط صاحب بار به همراه جیمین ایستاد و به سمت اون برگشت و با گفتن سلام تعظیم نود درجه ای کرد
اما این صاحب بار بود که به محض بالا اومدن سر جونگ کوک مشتی تو سینه ی کوکی کوبید و با صدای بلند داد زد:احمق کوچولو بهت گفته بود باید راس ساعت سر کار باشی فکر میکردم واقعا به کار احتیاج داری ولی ظاهرا اینطور نیست..
جونگ کوک دستش رو روی سینش کشید و با چشمای اشکی هقی زد و روی هر دو زانوش نشست و شروع به مالیدن کف دستاش به هم کرد و با دردو ناراحتی گفت:من واقعا متاسفم قربان خواهش میکنم یه فرصت دیگه بهم بدین من واقعا به این کار نیاز دارم
اما صاحب بار که رفتار بی دفاع کوکی رو دید
پسر رو روی زمین انداخت و پاشو روی قفسه سینش جایی که بهش مشت زده بود گذاشت و فشار داد
جیمین که دیگه طاقت دیدن دوستش توی این وضعیتو نداشت به کمکش رفت و سعی کرد جونگ کوک رو بلند کنه که صاحب بار دی فریاد زد و گفت:موش کوچولوی کثیف امشب باید بیشتر بمونی و کار کنی و تا وقتی بهت اجازه ندادم نمیتونی بری
جیمین تا اومد حرفی بزنه دست جونگ کوک روپاش نشست و سرش رو به نشونه مخالفت تکون دادجونگ کوک تا شب بی حوصله با چشمایی که به خاطر گریه قرمز شده بودن و با لبی که دیگه نمیخندید به کار ادامه داد و به هیچ چیزی جزء رفتن به خونه فکر نکرد تا اینکه.....
خب خب اینم از این پارت امیدوارم دوستش داشته باشین😘
حال میکنین با مامان تهیونگ یا نه؟
نگران نباشین صاحب بار قرار نیست خیلی تو جمعمون باشه😁🤫
کامنت و ووت یادتون نره🙏🏻🤍مراقب خودتون باشین❤️
خدافظ تا پارت بعد👋🏻
YOU ARE READING
Maybe Heaven Maybe Hell(Completed)
Fanfiction_ولی عروسک تو هنوز جواب اعتراف منو ندادی قبول میکنی بشم صاحب قلب و تنت؟ +فکر میکنی اگر قبول نکرده بودم اجازه میدادم تنمو به فاک بدی؟ ______________ جونگ کوک پسر 21ساله ای که بخاطر نداشتن خانواده مجبور به کار کردن از سن کم شد و یروز وقتی داخل یه بار...