سلام به همه امیدوارم روز خوبی رو گذرونده باشین🖐🏻❤️
بریم برای این پارت که خودم خیلی دوسش دارم🥲👈🏼
تهیونگ با قدم های آروم به سمت جونگ کوکی که روی صندلی نشسته بود و از ترس پاهاشو تو خودش جمع کرده بود رفت و روی خم زانوهاش نشست و با هر دودستش دستای جونگ کوک که مثل یه تیکه یخ شده بودن رو گرفت و روی اونهارو بوسید و آرومومهربون گفت:بیبی میتونی بهم بگی دقیقا به کجای بدنت آسیب زد؟
جونگ کوک که ترسیده بود دستاش رو از داخل دستای تهیونگ بیرون اورد و روی قفسه سینش گذاشت و تک کلمه ای با صدایی ضعیف گفت:اینجا مستر
تهیونگ بار دیگه باهمون لحن گفت:به عروسک من چه حرفی زد که چشماش بارونی شد؟
جونگ کوک با چشمای اشکی جواب داد:بهم گفت...بهم گفت احمق کوچولو و موش کثیف...به نظرت من احمقم من کثیفم مستر کیم ؟
تهیونگ که با دیدن اشکای پسر دیوونه شده بود دندون هاش رو روی هم فشار داد و از جاش بلند شد وبه سمت مردی که روی صندلی چوبی بار بسته شده بود رفت و از یونگی خواست که دهنش رو باز کنه
یونگی با خونسردی چسب رو از روی دهن مرد یکباره کند که باعث شد پوست لب مرد خراش بخوره و خون بیافته
جیمین با دیدن خون که از گوشه لب مرد می ریخت احساس ضعف و خفگی کرد و کنار جونگ کوک روی صندلی نشست
تهیونگ با پاش سر افتاده مرد رو بالا آورد و عصبی لب زد:بگو ببینم با کدوم دستت به عروسک من آسیب زدی حرومزاده با چه جرعت بهش بی احترامی کردی؟
مرد بخاطر کتکایی که خورده بود بی حال بود و از سوزش لبش داشت به خودش میپیچیدکه باسوال تهیونگ رعشه ای به بدنش افتاد و گفت:باور کنین قربان نمیدونستم همراه شمان وگرنه حتی انگشتمم بهشون نمیخورد..تهیونگ با پاش ضربه ای به ساق پای مرد زد که باعث شد فریاد بلندی بکشه
اسلحش رو در آورد و به سمت مرد گرفت و دوباره پرسید: این آخرین باریه که می پرسم صبرمو لبریز نکن بگو با کدوم دستت به عروسک من آسیب زدی؟
از یونگی خواست تا دستای مرد رو که به پشت صندی بسته شده بودن رو باز کنه و مرد به محض باز شدن دستاش جلوی پای تهیونگ افتاد و شروع به التماس کردن کرد
تهیونگ که دیگه صبری براش باقی نمونده بود به هر دو دستای مرد تیری شلیک کرد که باعث شد مرد از شدت درد و خونریزی به خودش بپیچه و در نهایت بیهوش بشه و این جیمین بود که با دیدن دوباره خون همزمان با مرد از حال رفت
جونگ کوک که تا اون لحظه سرش رو روی زانوهاش گذاشته بود تا اون صحنه هارو نبینه با افتادن جسمی روی خودش سرش رو بالا آورد و با دیدن جسم بی حال جیمین شروع به صدا زدن اسمش کرد...یونگی به محض شنیدن اسم جیمین از زبون جونگ کوک به سمت اون ها برگشت و با دیدن جسم بی جون پسر داخل بغل جونگ کوک سریع اون رو به آغوش کشید و به سمت ماشین دوید...
تهیونگ با دیدن وضعیت از بقیه افرادش خواست تا اونجارو تمیز کنن و مرد رو به انبار خونش ببرن
تهیونگ به سمت جونگ کوک رفت و ازش خواست تا باهم به داخل ماشین برن
جونگ کوک با اتفاقی که افتاده بود بیش از پیش از مرد میترسید برای همین آهسته و بخش به بخش حرف زد:مستر کیم..میشه لطفا بریم دنبال دوستم..اون فوبیای خون داره.. مطمئنم یونگی شی اون رو میبره بیمارستان..
تهیونگ که متوجه نگرانی و ترس پسر شد
بدون حرفی اون رو به بغل کشید و تا ماشین حمل کردو بعد از اون از راننده خواست تا به دنبال ماشین یونگی برن...یونگی به پسر کوچکتر که کنارش از حال رفته بود با نگرانی نگاه کرد و گفت :ستاره کوچولو خواهش میکنم زنده بمون مگه نکفتی ستاره کوچولوی منی یونگی با ترس گفت و طوری پاش رو روی پدال گاز فشار میداد که هر لحظه امکان داشت ماشین پرواز کنه
به محص رسیدن به بیمارستان یکی از دستاش رو زیر زانوهای پسر و دست دیگش رو دور شونه هاش حلقه کرد و به سمت بیمارستان قدم تند کرد..
جونگ کوک بعد از رسیدن به اونها خیلی سریع از ماشین پیاده شد و پشت سر یونگی شروع به دویدن کرد...تهیونگ که نگران بود مبادا اتفاقی برای جونگ کوک بیافته دستور داد بهترین اتاق خصوصی رو برای دوست-پسر آماده کنن
یونگی وقتی به پذیرش بیمارستان رسید با کلافگی و عصباتیت ناشی از ناراحت بودنش از پرستار خواست تا پسر روی دستاش رو معالجه کنه....
یونگی و جونگ کوک داخل اتاق کلافه نشسته بودن و منتظر بودن تا پسر بهوش بیاد
تهیونگ با بسته غذایی داخل دستش وارد اتاق شد و از یونگی پرسید:هنوز بهوش نیومده؟
یونگی با سر به تخت اشاره ای کرد و شونه بالا انداخت و گفت:متاسفم مرد نتونستم کارمو درست انجام بدم امیدوارم اون دوتا گند نزنن...
تهیونگ کنار جونگ کوک نشست و بسته رو روی پاهای جونگ کوک گذاشت و آروم رو به اون تیله های مشکی چشماش که از نگرانی میلرزید گفت:یچیزی بخور خبر دارم از صبح لب به هیچ چیزی نزدی و بعد رو به یونگی برگشت و در جواب حرفش گفت:نگران نباش همه چیز خوب پیش رفته فعلا نگرانیتو بزار برا پسرت
جونگ کوک از خطاب شدن دوستش به پسرت حسابی تعجب کر و رو به یونگی سوالی پرسید:شما باهمین؟باورم نمیشه جیمین چطور بهم نگفته؟
یونگی لبخندی خسته زد و گفت:آ...نه اینطور نیست مسترت داره چرت میگه و رو به تهیونگ اخم معناداری کرد
تهیونگ خنده کوتاهی کرد و جونگ کوک رو به بغل کشید و گفت:نه والا چه چرتی آدم برای کسی که باهاش نیست که اینقدر ناله و شیون نمیکنه
یونگی که خوب راه بستن دهن تهیونگ رو میدونست گفت:تو و جونگ کوک هم باهم نیستین از هم هیچی نمیدونین ولی تو نزدیک بود براش آدم بکشی و الان طوری بغلش کردی که انگار همسرته
جونگ کوک به یاد قول تهیونگ که گفته بود همه چیز رو براش توضیح میده افتاد و دستش رو روی پای مرد کوبید و گفت:مستر کیم هنوز بهم یه توضیح بدهکاری...
تهیونگ از خطاب شدنش توسط پسر به مستر کیم خنده ای کرد و گفت :میخوای تا وقتی دوستت بهوش میاد حرف بزنیم و جونگ کوک به نشانه تایید سرش رو تکون دادهردو از اتاق به کافه بیمارستان رفتن و مشغول صحبت شدن....
بله اینم از این پارت✈️
اگر دوست دارین یه فلش بک از جیمین و یونگی داشته باشیم بهم بگین و دوست دارین که انگست بشه یا نه؟🤔😘امیدوارم پارت بعد باهم حرف بزنن دیگه دهنمونو صاف کردن😂
کامنت و ووت یادتون نره🙏🏻❤️
تا پارت آینده مراقب خودتون باشین🤍
خدافظ👋🏻🌈
YOU ARE READING
Maybe Heaven Maybe Hell(Completed)
Fanfiction_ولی عروسک تو هنوز جواب اعتراف منو ندادی قبول میکنی بشم صاحب قلب و تنت؟ +فکر میکنی اگر قبول نکرده بودم اجازه میدادم تنمو به فاک بدی؟ ______________ جونگ کوک پسر 21ساله ای که بخاطر نداشتن خانواده مجبور به کار کردن از سن کم شد و یروز وقتی داخل یه بار...