Pt.22/²⁵🐻💜🐰Heaven🌈

110 13 0
                                    

سلام🖐🏻
حالتون چطوره؟
امیدوارم ایام خوبی رو سپری کنین🤗
این پارت مورد علاقه ترین پارتمه پس لطفا بهش عشق بدین😘
بریم برای این پارت🌈👈🏼

یونگی به سرعت از روی سقف پایین پرید و به مرد شلیک کرد اما فقط موفق شد به بازوی مرد شلیک کنه
مرد فریادی از درد کشید و سعی کرد با دست سالمش زخم رو بپوشونه
نیکلاس به دلیل نزدیک بودنش به جونگ‌کوک باعث شده بود خون روی صورت پسر هم پاشیده بشه و همین کافی بود که شروع به داد فریاد بکنه
به محض اینکه دید مرد زخمی و ضعیف با فریاد های متعدد گفت:تهیونگ فرار کن...خواهش میکنم فرار کن...بروووو
تهیونگ هنوز داشت وضعیتی که توش قرار گرفته بودن رو درک میکرد که با فریاد پسر کوچکتر و کشیده شدنش توسط یونگی به خودش اومد
یونگی مرد رو پشت سر خودش میکشید و تهیونگ مقاومت زیادی میکرد تا از دستش رها بشه آخه پسرش..جگر گوشش هنوز داخل بود
نیکلاس همونطور که دستشو فشار میداد اسلحه رو به سمت جونگ‌کوک گرفت و گفت:اگه یک قدم دیگه بردارید مغزشو میپاشم رو زمین
با همین حرف هردو متوقف شدن و به سمت مرد برگشتن..راست میگفت واقعا اسلحه رو روی شقیقه پسر کوچکتر گذاشته بود
جونگ‌کوک اما همونطور که از ترس و ناراحتی اشک میریخت با صدای خشداری که حاصل از فریاد های متعددش بود گفت:برید..خواهش میکنم فقط برین..خواهش میکنم
تهیونگ اما بی توجه به اشکهای مروارید مانند پسر رو به نیکلاس که بخاطر خونریزی بی حال بود و صورتش از عرق پوشیده شده بود کرد و با دژم گفت:فقط بنال چه کوفتی میخوای؟
▪︎خب راستش دوتا راه داریم هرکدومو انتخاب کنی میشه همون کوفتی که میخوام..یک عین یه سگ خوب چهار دستوپا بشی و بیای ازم التماس کنی تا زندت بزارم یا بزاری برای پسرت 13شب جشن بگیرم* که البته یکی از مهموناشم خودت میتونی باشی ولی هزینه مهمونیا با توعه..بالاخره اگه میخوای پسرتو از بین کلی رئیس رئسا بدست بیاری باید هزینه کنی
(*یک رسم عرب قدیمیه که برای یک نفر 13شب جشن خواستگاری میگرن مهمان هایی دعوت میشن که توی این 13 شب تلاش میکنن دل اون یک نفرو بدست بیارن و شب چهاردم اون فرد بکی از افراد رو به عنوان همسر خودش انتخاب میکنه.توی این جشن ها گاهی کار به کشتوکشتار هم میرسه)‌
_مگه تو خواب ببینی پسرمو بزارم برای فروش
▪︎پس سگ شو
+نه نه اینکارو نکن..بزار فقط انجامش بده..به هرحال تو موفق میشی من میدونم
_نمیتونم..چطور به این مرتیکه اعتماد کنم..قیافه پشگلشو نگا
▪︎هوی هوی من هنوز اینجاما..د بگو پ چه غلطی میکنی؟
+قبولش کن..خواهش میکنم..بخاطر من قبولش کن
_نمیتونم..خواهش میکنم اینو ازم نخواه
+تو موفق میشی مطمئنم..عشق همیشه برندست
_فقط اینو بدون خیلی عاشقتم خب؟
تهیونگ رو به نیکلاس که با صورت جمع شده از درد ایستاده بود کرد و با حالت تمسخر آمیزی گفت:قبوله..ولی باید پای قولت بمونی
▪︎البته آقای عاشق پیشه..امر دیگه ای نیست؟!
_حواست بهش باشه..خوب بهش غذا بده..مراقبش باش و نزار ناراحت بشه..اگه بفهمم انگشتت بهش خورده مطمئنم باشه انگشتاتو میجوم و بعد تفشون میکنم جلوی سگ
▪︎اوه اوه خیلی خب حواسم بهش هست نیازی نیست رم بکنی.....

Maybe Heaven Maybe Hell(Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora