سلام 🖐🏻چطورین؟
ببخشین که دیشب پارتو آپ نکردم اخه این پارت طولانی بود و تا دیر وقت داشتم می نوشتمش🥲🙏🏻اما امیدوارم دوستش داشته باشین 🤍
بریم برای این پارت👈🏼🌈
تهیونگ وقتی دید جونگ کوک به خاطر باز بودن سقف کافه سردش شده کتش رو درآورد و روی شونه های پسر انداخت
جونگ کوک به خاطرجنتلمنی ای که تهیونگ به خرج داده بود لبخند زد و گفت:خب مستر کیم میشنوم
تهیونگ کنار جونگ کوک ایستاد و شروع به صحبت کردن کرد
(تهیونگ:اون روزی که توی بار اومدی و روبه روی من شروع به حرف زدن کردی من به یه لحظه چیزی درون قلبم احساس کردم و حس کردم باید تورو کنار خودم نگه دارم برای همین از یونگی خواستم تا اطلاعاتی که مربوط به تو میشه رو برام پیدا کنه بعد از خوندن اطلاعاتت چیزی اون بین نظرمو جلب کرد و اون استعدادت بود نوشته بود اونقدر فوق العاده ای که حتی با چشمات هم می تونی یک نفرو به اوج خودش برسونی و اگر با کسی که عاشقشی بخوابی اون رو به خودت زنجیر میکنی طوری که دیگه اون فرد نتونه برای خودش جفت دیگه ای پیدا کنه برای همین بود که تصمیم گرفتم اون چیزی که تو قلبم احساس کردمو عشق بیان کنم و عاشق بشم و نمیدونم باور میکنی یا نه اما در طول این 48ساعتی که تورو دیدم بیشتر از هرکس و هرچیز عاشقت شدم برام مهم نیست که بعد چشیدن طعمت بتونم با کس دیگه ای جفت بشم یا نه چون من دوست دارم فقط لمس دست های تورو روی بدنم حس کنم دوست دارم فقط سمفونی صدای تورو بشنوم دوست دارم فقط آغوش تورو داشته باشم من...من عاشقت شدم جونگ کوک و میخوام تا ابد زندگیمو باهات بگذرونم البته اگه توام بخوای نمی خوام به اجبار مال من باشی چون اجبار به عشق منجر به مرگ عاشق میشه ولی اینو میخوام بدونی که اگه قبول کنی بیای تو زندگیم حاضرم از اجبار عشق تو بمیرم و این چه مرگ شیرینیه برای من )
جونگ کوک که از حرف های مرد تعجب کرده بود و در عین حال از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید بی اختیار شروع به گریه کردن کرد تهیونگ با دیدن اشکای پسر اون رو به آغوش کشید و جونگ کوک همینطور که اشک می ریخت گفت:من...من توی زندگیم هیچ وقت هیچ کسی رو بجز جیمین نداشتم و این حس که الان برای یک نفر تا این حد مهمم چیزی فراتر از خوشحالیه
بعد از تهیونگ فاصله گرفت و اشکاش رو با پشت دستش پاک کرد و ادامه داد:اما میخوام صبر کنی درمورد چیزایی که امشب گفتی فکر کنم من به زمان نیاز دارم تا بدونم لایق این عشق هستم یا نه ؟میتونی برام صبر کنی ؟
تهیونگ بار دیگه پسر رو به آغوش کشید و روی موهاش رو بوسید و گفت:من تا هر موقع که تو بخوای برات صبر میکنم الهه من....با صدا زده شدنشون توسط یونگی که گفته بود (کفترای عاشق جیمین بهوش اومد)از هم فاصله گرفتن و به سمت اتاق پسر پا تند کردن
به محض ورودشون به اتاق این جونگ کوک بود که به سمت تخت دوید و جیمین رو بغل کرد و گفت:یاااا هیونگ فکر کردم موچیمون رو از دست دادم اگه تو مرده بودی من بدون بوتی خوشگلت چجوری زندگی میکردم
این حرف جونگ کوک باعث شد دو مرد داخل اتاق به رفتار جونگ کوک و جیمینی که از خجالت آب شده بود بخندن
تهیونگ نزدیک تخت شد و با جدا کردن جونگ کوک از جیمین گفت:واقعا متاسفم نمی دونستم فوبیای خون داری
جیمین با خستگی گفت : درصورتی
عذرخواهیتون پذیرفته میشه که جونگ کوک رو از جلوی چشمان دور کنین
تهیونگ خنده ای کرد و درجواب حرف جیمین گفت:با کمال میل مستر موچی و بعد از اون به سمت یونگی رفت و آروم نزدیک گوشش لب زد:امشب پیشش بمون ولی یادت نره که اینجا بیمارستانه و به شونه یونگی ضربه ای زد و خندده ای کرد
یونگی که هرموقع خجالت می کشید گوش هاش قرمز میشد گفت:یا تهیونگا چند بار دیگه بهت بگم ما باهم نیستیم و فاصلشو با تهیونگ کمتر کرد و گفت:توام یادت نره که مادرت خواب سبکی داره و خب...نگاهی به جونگ کوک کرد و ادامه داد:و خب به نظر میاد قدرت آنچنانی در برابر دیک تو نمیتونه داشته باشه پس مراقب باش صداش مامانتو اذیت نکنه و لبخند شیطنت آمیزی زد
تهیونگ که در برابر حرف یونگی حرفی نداشت رو به جونگ کوک که بازم داشت از سر و کول جیمین بالا میرفت کرد و گفت: عروسک بهتره بریم دیگه جیمین هم باید استراحت کنه
جونگ کوک اما با ناراحتی رو به تهیونگ گفت:نمیشه من اینجا بمونم ازش مراقبت کنم قول میدم اذیتش نکنم
تهیونگ دست پسر رو داخل دستاش گرفت و گفت:نگران نباش یونگی پیشش میمونه و ازش مراقبت میکنه توام باید استراحت کنی امروز حسابی خسته شدی
جونگ کوک به ناچار قبول کرد و به همراه تهیونگ با هزاران اصرار راهی خانه پسر بزرگتر شدن
وقتی به خانه رسیدن تهیونگ با جنتلمنانه ترین حالت ممکن اون رو به اتاق خواب هدایت کرد وقتی هردوشون وارد اتاق شدن
تهیونگ لباس های راحتی رو از کمد برداشت و با جمله (من میرم دوش بگیرم راحت باش)به سمت حمام رفت و پسرو داخل اتاق تنها گذاشت
جونگ کوک که سرگرمی دیگه ای جز گوشیش نداشت گوشیش رو روشن کرد و همزمان که سریال می دید لباس هاش رو با یکی از پیراهن های تهیونگ عوض کرد و برای اینکه پاهاش مشخص نباشه پتورو روی خودش کشید و با یک تکه لباس و باکسرش روی تخت ولو شد
بعد از حدود 30 دقیقه تهیونگ از حمام خارج شد و به سمت محوطه اتاق رفت تا لباس هاش رو که روی تخت گذاشته بود بپوشه.
جونگ کوک که محو گوشیش شده بود با شنیدن صدایی سرش رو بالا آورد و با تهیونگ که فقط با یک تکه حوله دور پایین تنش و موهای خیس ایستاده بود مواجه شد و به محض دیدنش از خجالت دستاش رو روی چشماش گذاشت و گفت:متاسفم..باور کن هیچ چیزی ندیدم
تهیونگ از رفتار پسر قهقه ای زد و گفت: نیازی نیست چشمات رو بپوشونی بالاخره که میبینی و بدون که این بدن تنها مال خودته
جونگ کوک اما همونطور که دستاش روی چشماش بود سرش رو به چپ و راست تکون داد و باعث خنده دوباره پسر بزرگتر شد
تهیونگ بعد از خشک کردن موهاش به سمت تخت رفت و بالشت و ملحفه ای برداشت و با گفتن (شب بخیر عروسک)به سمت در اتاق رفت که با صدای جونگ کوک سرجاش ایستاد
+کجا میری؟اگه داری به خاطر راحتی من از تختت میگذری منم نمی خوابم فکر کنم هردومون بتونیم روش بخوابیم اخه کینگ سایزه..
تهیونگ که از حرفای پسر یه منظور دیگه برداشت کرده بود فاکی زیر لب گفت و به سمت تخت قدم برداشت و کنار جونگ کوک سمت راست تخت دراز کشید وگفت:هیچ وقت فکر نمی کردم کنار همچین الهه ای دراز بکشم
و موهای جونگ کوکی که به خواب رفته بود رو پشت گوشش فرستاد و با نگاه کردن به صورت پسر زیر لب گفت:من امشب فهمیدم زندگی میتونه در قالب یک پسر زیبا با چشمای درشت و موهای خرمایی باشه پسری با عطر اونتوس که قلبم رو اسیر خودش کرده و برای منی که گناهکارم گریه می کنه....بله اینم از این پارت بسییییار خوشگلمون 🥲
و بعد از سالها پارت بعد بالاخره اسمات😁😬
این پارت فکر کنم همه سوالای رابطه تهیونگ و جونگ کوک رو جواب داد و کلی چیزای دیگه
امیدوارم از این پارت لذت برده باشین🤍
تا پارت بعد مراقب خودتون باشین❤️😘
خدافظ👋🏻
YOU ARE READING
Maybe Heaven Maybe Hell(Completed)
Fanfiction_ولی عروسک تو هنوز جواب اعتراف منو ندادی قبول میکنی بشم صاحب قلب و تنت؟ +فکر میکنی اگر قبول نکرده بودم اجازه میدادم تنمو به فاک بدی؟ ______________ جونگ کوک پسر 21ساله ای که بخاطر نداشتن خانواده مجبور به کار کردن از سن کم شد و یروز وقتی داخل یه بار...