سلام به همه 🖐🏻
بالاخره پارت مورد علاقه همه پارت اسمات 😬❤️
اگه دوست ندارین این پارتو بخونین تا قسمتی که علامت زدم بخونید 🙏🏻😘
بریم برای این پارت👈🏼🌈
صبح وقتی جونگ کوک از خواب بیدار شد تهیونگ رو دید که داره با چشمای کاملا باز نگاش میکنه برای همین هین کرد و گفت:سلام صبح بخیر!چرا بیدارم نکردی وقتی خودت بیدار بودی؟
تهیونگ لبخندی زد و دستی تو موهای پسر کشید و با صدای بمش لب زد:آخه مثل یه فرشته خوابیده بودی چطور میتونستم آرامش یه فرشته رو بهم بزنم بنظرت اونوقت خدا از دستم عصبانی نمیشد؟
جونگ کوک از حرف پسر بزرگترخوشش اومد و خنده کوتاهی کرد
تهیونگ به جونگ کوک اجازه داد که اون اول دوش بگیره اما جونگ کوک به محض اینکه بلند شد لباسی که بدون شلوار پوشیده بود توی تنش درخشید
بدلیل بزرگ بودن لباس آستین هاش روی انگشت هاش رو پوشونده بود و بلند بودن لباس تا بالای زانوهاش بود و از کناره های لباس میشد باکسر پسر رو دید
تهیونگ با دیدن پسر کوچکتر داخل لباس خودش فاک بلندی گفت و روبه جونگ کوک از همه جا بی خبر گفت:بیبی بانی خواهش می کنم زودتر برو چون دیکم بیشتر از این نمیتونه هارد بشه و داره دیوونم میکنه
جونگ کوک با بهت به حرفای پسر و صورتش که از عرق خیس شده بود نگاه کرد و گفت:اُه خدای من متاسفم و بعد به طرف حمام دوید
بعد از اینکه هردوشون دوش گرفته بودن و لباس پوشیده بودن به طرف آشپزخانه رفتن تا صبحانه بخورن به محض رسیدن داخل آشپزخانه با مادر تهیونگ مواجه شدن
جونگ کوک تعظیم نود درجه ای کرد و روی صندلی نشست
تهیونگ طبق عادت گونه مادرش رو بوسید و کنار پسر کوچکتر نشست
جونگ کوک داشت فکرمیکردکه رابطه تهیونگ
و مادرش چقدر خوبه و چقدر خوبه که یه خانواده داره که با خوردن لیوان سرد به صورتش به خودش اومد و تهیونگ رو دید که یک لیوان بزرگ که مایعی داخلش هست به صورتش چسبونده و با لبخند مستطیلی بهش نگاه میکنه
اون رو ازش گرفت و با دیدن شیرموز داخلش از خوشحالی چشماش برق زد و ناگهان گونه پسر بزرگتر رو بوسید که باعث شد تهیونگ گونه هاش سرخ بشه و این از چشم مادرش دور نموند و به هردوشون لبخند محبت آمیزی زد
بعد از خوردن صبحانه تهیونگ از جاش بلند و به سمت مادرش رفت و دوباره گونش رو بوسید و بعد به طرف جونگ کوک رفت و نوک دماغش رو کوتاه بوسید و گفت:مراقب خودت باش بیبی و رو به مادرش ادامه داد:توام همینطور مامان
جونگ کوک با لبای جلو اومده پرسید:کجا میری؟میشه منم بیام؟من اینجا حوصلم سر میره
تهیونگ با دستاش لبای پسر رو فشار داد و جواب داد:میرم سرکار و نمیشه بیای میتونی به یونگی بگی هرجا میخواد ببرتت
جونگ کوک درجواب حرف پسر که گفته بود هرجا میخواد بره گفت:پس میشه لطفا برم خونه و لباسامو بیارم؟ آخه همش دارم از لباسای تو استفاده کنم و دوست دارم برم جیمینو ببینم آخه الان که نمیتونه بره سرکار خیلی براش سخت میشه که اجاره خونشو پرداخت کنه میخوام بدونم میخواد چیکار کنه
تهیونگ دستاش رو روی شونه پسر گذاشت و گفت:باشه مشکلی نیست ولی میتونیم لباسارو باهم استفاده کنیما و درمورد جیمین هم نگران نباش خودم درستش میکنم و بعد از خونه خارج شد
YOU ARE READING
Maybe Heaven Maybe Hell(Completed)
Fanfiction_ولی عروسک تو هنوز جواب اعتراف منو ندادی قبول میکنی بشم صاحب قلب و تنت؟ +فکر میکنی اگر قبول نکرده بودم اجازه میدادم تنمو به فاک بدی؟ ______________ جونگ کوک پسر 21ساله ای که بخاطر نداشتن خانواده مجبور به کار کردن از سن کم شد و یروز وقتی داخل یه بار...