سلام به همه مونچری بعد از یه مدت تقریبا طولانی برگشت 😮💨
عذر میخوام که انقدر تاخیر داشتم ولی یخورده درگیر برگشتن به مدرسه بودم ولی از این به بعد پارت ها به صورت منظم آپ میشه🙏🏻😘امیدوارم از این پارت لذت ببرین نظراتتون رو برام کامنت کنین و یادتون نره که حتما ووت کنین🤍🌈
بالاخره اون شب خسته کننده تموم شد و تونست یه نفس راحت بابت اینکه روز اول رو در ظاهر به خوبی به پایان رسونده بود بکشه
همونطور که داشت با ظرافت لباسهاش رو داخل کاور میزاشت به این فکر کرد که اون مستر ترسناک و البته جذاب کی بود؟اون کی بود که اجازه داشت باهاش اینطور رفتار کنه بدون اینکه رئیس بار بهش چیزی بگه؟جیمین که هنوز هم از فرط خوشحالی در پوست خودش نمیگنجید پیشنهاد داد که به مناسبت اولین روز کاریشون نوشیدنی بخورن
بلافاصله بعد از اینکه وارد رستوران شدن چهار بطری سوجو و دوپرس کیمچی سفارش دادن
کوکی که هنوز هم سردرگم و ناراحت بود لباشو آویزون کرد و سعی کرد خودشو با گوشی سرگرم کنه جیمینی که این رفتار کوک رو خوب می شناخت سریع و بدون مقدمه پرسید:چیزی شده خرگوش کوچولو؟
جونگ کوک که از این لقبی که جیمین بهش داده بود خوشش می اومد اخماش رو از هم باز کرد و بدون وقفه جواب داد: نه چیزی نشده بابونه
جیمینی که این شدت از کیوتی کوک رو نمی تونست تحمل کنه به صورت نیمخیز سرجاش وایستاد و با دستاش صورت جونگ کوک رو قاب گرفت و تا جایی فشرد که کوکی از بین دندوناش آه ریزی کشید بعد از کلی قربون صدقه رفتن دونسنگش سرجاش نشست و مشغول خوردن غذاشون شدن
بعد از خوردن سه بطری سوجو هردوشون کاملا مست شده بودن تا حدی که نای بلند شدن نداشتن که با نشستن چهار نفر کنارشون سر جاشون تکون ریزی خوردن و کمی به خودشون اومدن جونگ کوکی با چشمای خمار به اون چهار تا مرد نگاه کرد و با کمی دقت متوجه شد یکی از اون مردها همون مستر ترسناک و جذابِ و سه مرد دیگه بادیگارداشن
تا اومد خودشو جمع کنه و از جاش بلند بشه دست یونگی بود که روی شونش اومد و اون رو وادار به نشستن کرد بلافاصله بعد از اون یونگی داروی خماری سفارش داد تا پسرارو سرحال بیاره
بعد از اينکه پسرا یکمی سرحال شدن تهیونگ شروع به حرف زدن کرد :کدومتون جئون جونگ کوکین؟
جیمین با حالت هپروت با انگشت به کوکی اشاره کرد که باعث شد یک تای ابروی مرد بالا بپره ....
بعد از چند دقیقه صحبت با یونگی به سمت جیمین برگشت و جدی اما آروم لب زد:بادیگارد من تا خونه همراهیت میکنه
جیمین که هنوز هم اثرات مستی درش دیده میشد
بخش بخش جواب داد:پس..کوکی..کوکی چی؟
تهیونگ که از لحن گفتن کوکی جیمین خوشش اومده بود ادامه داد:ما با کوکی کوچولوت یه کار کوچولو داریم نگران نباش صحیح و سالم برش میگردونیم البته اگر خودش نخواد!..
کوکی که نیمه بیهوش و از همه چیز بی خبر بود نصفه حرفی به جیمین زد که باعث شد جیمین خیالش راحت بشه اما همین که از جاش بلند شد تعادلشو از دست داد و مستقیما بغل یونگی فرود اومد که به خاط جثه کوچیکش کاملا داخل بغل یونگی جا شده بود و یونگی که از این حرکت کلی تعجب کرده بود سعی کرد جیمینو از خودش جدا کنه اما جیمین دوباره بیهوش شده بود و یونگی مجبور شد اون رو به صورت براید استایل بغل کنه تا روی زمین نیافته تهیونگ که شاهد این ماجرا بود لبخند ریزی زد و دستور داد همه به همراه یونگی برن
همینطور که منتظر بود پسر کوچکتر بهوش بیاد جای به جای صورتش رو از نظر گذروند و محو زیباییش شده بود که با صدای پیرمرد درشت هیکلی به خودش اومد...بعد از اینکه پیرمرد از اونها خواست تا از اونجا برن با رانندش تماس گرفت و پسر رو کشون کشون با خودش داخل ماشین برد همین که ماشین به حرکت در اومد سر جونگ کوک لیز خورد و روی شونه تهیونگ افتاد تهیونگ که تعجب کرده بود و صد البته که خوشحال هم بود خودش رو به کوک نزدیکتر کرد تا سرش راحت تر روی شونش قرار بگیره...تا رسیدن به عمارت کوچکترین حرکتی نکرد تا پسر از خواب بیدار نشه
همینکه داخل عمارت شدن خیلی آروم سر پسر رو صاف کرد و یکی از دستاش رو زیر پای پسر و دیگری رو زیر شونه هاش گذاشت و با یه حرکت بلندش کرد و تا داخل اتاق خواب اون رو برد و با ظرافت تن ظریف اون رو روی تخت گذاشت و پتویی روش کشید و خودش از اتاق خارج شد اما همینکه در رو بست و برگشت تا به آشپزخانه بره و پارچ آبی برای پسر بیاره با چهره درهم مادرش روبه روشد و هینی از روی ترس کشید و با گذاشتن انگشت اشارش روبه روی دماغش شش کوتاهی گفت و به پایین اشاره کرد
مادرش که متوجه رفتارش نمی شد اون رو تا آشپزخانه دنبال کرد و به محض رسیدن به اونجا شروع کرد به غرولند کردن از اینکه چرا پسر کوچولوش انقدر دیر به خونه برگشت و تهیونگ با گفتن تک جمله ی کار داشتم به این بحث خاتمه داد اما نمی دونست الان باید به بحث بدتری خاتمه بده...مادرش بدون هیچ حرف اضافه ای حرفش رو پذیرفت و ایندفعه با لحن کنجکاوانه ای پرسید:کسی رو به خونه اوردی که انقدر سعی داری آروم و ساکت رفتار کنی؟
تهیونگ که داشت آب می خورد با شنیدن سوال مادرش آب داخل گلوش پرید و سرفه ای کرد و بعد از کمی مکث جواب داد :نه کسی نیست که بخواد مادمازل رو ناراحت کنه و بعد پارچ آبی رو برداشت تا با خودش به اتاق ببره
مادرش که به پسرش اعتماد کامل داشت بدون هیچ حرف دیگه ای راهی اتاق خودش شد
تهیونگ از اینکه مادرش پاپیچش نشده بود نفس آسوده ای کشید و پارچ رو داخل اتاق پسر گذاشت و با برداشتن بالش و ملحفه ای روی کاناپه روبه روی تلویزیون ولو شد و با فکر اینکه امشب چه کسی روی تخت اون خوابیده به خواب رفت
بالاخره ماه با آسمان وداع کردو خورشید از این فرصت استفاده کرد تا نورش رو به چشمای خمار پسر کوچولو ما بتابونه
جونگ کوک که تازه از خواب بیداره شده بود چند دقیقه ای اتاقی که داخلش بود رو وارسی کرد داخل اتاق عطر وانیل پیچیده بود تخت مشکی که روی اون خوابیده بود وسط اتاق قرار اشت و در کنار اون میز کوچک سفیدی بود که به جزء یک پارچ آب و لیوان چیزی دیگری روی اون نبود کنار پنجره لباس هایی بود که به رگال آویزون شده بودن از مشکی بودن همه اونها متعجب شد کنار اون رگال یک میز با آیینه گرد و صندلی زیبا و خوش ساختی که خبر از دست ساز بودنش میداد وجود داشت بعد از وارسی اتاق تازه فهمید که خونه خودش نیست تکونی تو جاش خورد و سریعا از تخت پایین اومد و به سمت دری که احتمال میداد به بیرون ختم بشه رفت
اما با بازکردن در و مواجه شدن با آدم روبه روش سرجاش میخکوب شد
اون کی بود؟مستر ترسناک و جذاب؟مادمازل؟
یا بادیگاردمستر؟خب خب اینم از پارت دو که حسابی سوال بر انگیز بودا 😁
برام حدسیاتتون رو بنویسید🙏🏻🤍تا پارت بعدی مراقب خودتون باشین می بینمتون💜
خدافظ👋🏻🌸
YOU ARE READING
Maybe Heaven Maybe Hell(Completed)
Fanfiction_ولی عروسک تو هنوز جواب اعتراف منو ندادی قبول میکنی بشم صاحب قلب و تنت؟ +فکر میکنی اگر قبول نکرده بودم اجازه میدادم تنمو به فاک بدی؟ ______________ جونگ کوک پسر 21ساله ای که بخاطر نداشتن خانواده مجبور به کار کردن از سن کم شد و یروز وقتی داخل یه بار...