سلاااام
چطورین؟
میدونم که خیلی دوستم دارین😁
ولی این پارت اسمات یونمین داریم😍 واو
البته بعدش به جریان تهکوک میپردازیم و میرینم تو اعصابتون🤗
خب بریم برای این پارت🌈👈🏼🔞🔞🔞
بعد از اینکه به خونه رسیدن سریعا به سمت اتاق خواب رفتن و به خدمتکار بیچاره ای که پاکتی دستش بود توجهی نکردن به محض ورودشون به اتاق یونگی در رو پشت سرش قفل کرد و روبه جیمین متعجب گفت:برو رو تخت و شلوارتو دربیار بابونه
×یعنی چی؟
÷واضح نیست شلوارتو بکن یا نکنه دلت میخواد من برات انجامش بدم؟!
جیمین نگاه متعجبی به شوهرش که شبیه فاکر های دیوونه شده بود انداخت و اوکی ارومی زیر لب زمزمه کرد و شلوار و باکسرشو همزمان از پاش خارج کرد
با وجود اینکه لباسش بلند بود و عضوش رو میپوشوند ولی دستاش رو جلوی خودش نگه داشت و سعی کرد با یکی از پاهاش اون یکی پاشو بپوشونه
یونگی به سمت کمد رفت و جعبه صورتی رنگی رو در آورد و با لبخند به سمت همسرش که سوالی نگاهش میکرد برگشت
جیمین رگه هایی از ترس رو درونش حس میکرد و هیچ ایده ای نداشت که چی میتونه توی اون جعبه باشه پس با صدای لرزونی پرسید:این چیه؟
یونگی اروم اروم قدم هاشو به سمت پسر برداشت و وقتی جعبه به جیمین برخورد کرد و بینشون فاصله ای انداخت با پوزخندی گفت:چیزی که قراره باهاش خوش بگذرونیم..حالا برو روی تخت و چهار دستو پا شو
جیمین نگاهش بین صورت پسر و جعبه توی دستش در گردش بود و بدون حرف به سمت تخت رفت و چهار دستو پا شد و از اینکه توی این وضعیته به خودش لعنتی فرستاد
یونگی جعبه رو روی میز کوچک کنار تخت گذاشت و در جعبه رو باز کرد و با نمایان شدن محتویات جعبه جلوی چشماش لبخند دیگهای زد و بات پلاگی رو همراه با کنترلش برداشت و پشت پسر ایستاد جیمین از اینکه به پشت سرش و اینکه یونگی داره چیکار میکنه رو نمیدید ناراحت بود ولی با ورود ناگهانی چیزی داخلش درد جاشو به ناراحتی داد و ناله بلندی از روی درد کرد ولی این درد با چیزی که در انتظارش بود هیچ بود
اروم حقی زد و با صدای لرزون گفت:چی..چیکار میکنی...خیلی درد داشت
÷میتونی بایستی؟
×فکر کنم
÷هرموقع بهش عادت کردی بلند شو
پسر کوچکتر کمی توی اون حالت موند تا به دستگاه سرد داخل بدنش عادت کنه و به از گذشت زمانی اروم از روی تخت پایین اومد و ایستاد اما در این حالت درد بیشتری رو متحمل میشد بخاطر همین صورتش از درد جمع شد ولی لحظه ای بعد با احساس اینکه دستگاه داره توی بدنش حرکت میکنه یک لحظه نفسش بند اومد و به بازوی یونگی که بی تفاوت بهش با دستگاه کوچیک توی دستش مشغول بود چنگ انداخت
یونگی که صورت پسر رو دید فاکی زیر لب گفت و خودش رو برای اینکه چرا زودتر اینکارو باهاش نکرده بود لعنت کرد
اون پسر توی اون لباس مشکی بلند که بالاش سنگ دوزی شده بود و جایی نزدیک به ترقوه هاش برش کوچکی داشت نفسگیر شده بود مخصوصا الان که گونه هاش سرخ شده بود و لبای درشتش رو به دندون میکشید تا دردش رو کمتر کنه
جیمین واقعا دیگه نمیتونست توی اون وضعیت بمونه دستش رو به سمت پشتش برد تا بات پلاگ رو از خودش خارج کنه که مچ دستش توسط پسر بزرگتر گرفته شد
با درموندگی بهش نگاه کرد و با صدای نالان گفت:خواهش میکنم بزار درش بیارم من خودتو میخوام نه این دستگاه فاکی
÷نچ نچ حتی فکرش رو هم نکن امشب از مین کوچیکه خبری نسیت
پسر بزرگتر واضحا داشت دروغ میگفت چون به محض دیدن پسر بعد از درآوردن شلوارش هارد شده بود و حالاام داشت شلوارش پاره میشد
جیمین که دید خواهش کردن ازش بی فایدست دستش رو به سمت عضوش برد تا حداقل خودشو خلاص کنه اما دستش دوباره توسط پسر بزرگتر گرفته شد و اینبار یونگی تاریک لب زد:اصلا..به هیچ عنوان حق نداری خودتو لمس کنی..باید یخورده تحمل کنی تا ب...
حرفش با صدای در قطع شد و لحظه ای بعد خدمتکار پشت در به حرف اومد و با صدای ترسیده ای گفت:قربا..قربان..نامه ای براتون از طرف کیم تهیونگ اومده..گفتن سریع برسونم به دستتون
÷صبر کن الان میام
و بعد دست پسر رو که تا اون لحظه به بازوش چنگ زده بود از خودش جدا کرد و به سمت در رفت
جیمین به محض اینکه از پسر بزرگتر جدا شده بود روی زمین روی زانوهاش افتاده بود و توی خودش جمع بود تا بیشتر قسمت های بدنش رو بپوشونه و درد کمتری رو متحمل بشه اما تاثیری نداشت
چند لحظه بعد قامت یونگی توی چارچوب در نمایان شد و سوالی به زن نگاه کرد
زن به محض باز شدن در تعظیم کرد و بعد از بالا اومدن نگاهش روی جیمین که روی زمین توی خودش جمع شده بود قفل شد
یونگی چند بار جلوی صورت زن بشکن زد تا اون رو به خودش بیاره و با صدای بی تفاوتی گفت:مگه نگفتی نامه برام اومده؟کو؟بدش بهم
^حالشون خوبه؟
یونگی به پشت سرش نگاهی انداخت و پسر رو گوله شده در خودش دید..روبه زن برگشت و ملتمسانه گفت:معلومه..حالا نامه رو بده بهم و گورتو گم کن
زن عذرخواه کوچیکی کرد و نامه رو دست پسر داد
یونگی منتظر حرفی از سمت زن نموند و در رو توی صورتش بست و دوباره قفل کرد
به سمت پسری که ظاهرا عقلشو از دست داده بود رفت و روی خم زانوهاش نشست و با انگشت اشارش سر پسر رو بالا آورد و نگاهی به چشمای ناخواناش انداخت
اون حتی توی این حالت هم زیبا بود
یونگی بی توجه به پیچ و تاب بدن پسر براید استایل بغلش کرد و روی تخت گذاشتش
جیمین بالاخره به حرف اومد و نفس نفس زنان گفت:خواهش میکنم بزار خودمو لمس کنم..دارم دیوونه میشم
÷نچ هنوز وقتش نیست
پسر بزرگتر پیراهنش رو از تنش خارج کرد و روی تخت انداخت و کنار پسر کوچکتر روی تخت جا گرفت و مشغول خوندن نامه شد چند لحظه بعد متوجه اه و ناله پسر شد سرش رو برگردوند و از صحنه ای که دید تقریبا داشت بیهوش میشد
پسر کوچکتر بالشی رو بغل گرفته بود و خودش رو به بالش میمالید تا بتونه خودشو ارضا کنی و همزمان پیراهن مرد رو که روی تخت افتاده بود دست گرفته بود و بو میکرد
مرد خودشو به پسری که صورتش پوشیده از عرق بود و پلکاش روی هم افتاده بودن رسوند و بدون اینکه پسر کوچکتر متوجه بشه بات پلاگ رو ازش خارج کرد
جیمین با حس خالی شدن یهویی ناله ای از نارضایتی کرد و چشماش رو خواهشگرانه به پسر بزرگتر دوخت و گفت:خواهش میکنم برش گردون..تقریبا داشتم موفق میشد
÷بیخیال واقعا میخواستی با اون دستگاه کوفتی ارضا بشی وقتی مین کوچیکه برای سوراخ لعنتیت اشک میریزه
×اوه..نه من نمیخوام اون ناراحت باشه میتونه همین الان سوراخمو داشته باشه سوراخم برای اون آمادست تا پر بشه
با حالتی که انگار عقلش سر جاش نبود گفت و پاهاشو کامل باز کرد و ورودی صورتی و بینقصشو به نمایش گذاشت
یونگی با نگاه گرسنه ای به ورودی نبض دار پسر خیره شد و بلافاصله پایین پاهاش قرار گرفت و قبل از اینکه سرش رو به ورودی پسر برسونه گفت:دوست دارم اول زبونم اونو فتح کنه
و بدون معطلی مشغول مکیدن سوراخ پسر شد
بعد از چند دقیقه ای ناله های پسر اوج گرفته بود و نشون از نزدیک بودنش میداد
دستش رو بالا اورد و شروع به هندجاب دادن به پسر کرد چند لحظه بعد جیمین با ناله گرفته ای که حاصل از ناله های زیادش بود به اوج رسید و داخل دست پسر خالی شد
مرد سرش رو بالا اورد و به دستش که آغشته از کام پسر بود نگاهی انداخت و بلافاصله شروع به لیسیدن دستش کرد
طوری کف دست و انگشتاش رو لیس میزد که انگار بعد از روزها به غذا رسیده
تصمیم گرفت دیگه پسر رو اذیت نکنه و چیزی که میخوادو بهش بده البته اینکه شلوار خودش هم درحال منفجر شدن بود بی تاثیر نبود
شلوار و باکسرش رو در یک حرکت باهم در اورد و به گوشه ای نا مشخص پرتاب کرد
مچ پای پسر بزرگتر رو گرفت و روی شونه هاش گذاشت
میدونست دیگه نیازی به آماده کردنش نداره اما برای اینکه درد کمتریو حس کنه همزمان با اینکه عضوش رو روی وردی پسر تنظیم میکرد خم شد و شروع به بوسیدن لب هاش کرد و با یک دست مشغول بازی کردن با نیپلش شد
لب پایین پسر رو مک زد و عضوش رو یکباره واردش کرد که باعث شد پسر ناله ای بکنه که تو دهن خودش خفه بشه
همونطور که ضربه هاش رو دقیقا روی نقطه حساس پسر میزد لب های پسر رو یکی پس از دیگری گاز میگرفت و گاهی زبون پسر کوچکتر رو میمکید و با زبون خودش تمام دهن پسر رو فتح میکرد
جیمین با حس نزدیک بودن و کم آوردن نفس پسر رو از خودش جدا کرد و همونطور که نفس نفس میزد گفت:تند تر..دارم میام
÷بهم بگو چه نسبتی باهم داریم دارلینگ تا تند تر بفاکت بدم
× تو..تو مرد منی
÷نه نه درست صدام بزن وگرنه نمیذارم بیای
و بعد انگشتش رو روی عضو پسر کوچکتر گذاشت تا مانع از کام شدنش بشه
جیمین که فقط به چند ضربه دیگه برای ارضا شدن نیاز داشت با نشستن انگشت مرد روی عضوش جیغی کشید و به دست پسر چنگ زد و همونطور که دیوانه وار ناله میکرد گفت:برش دار..اه..انگشتتو بردار..دارم دیوونه میشم
÷بهم بگو چه نسبتی باهم داریم تا بزارم بیای
×تو..تو همسرمی و من خیلی عاشقتم..خواهش میکنم دستتو بردار
یونگی با شنیدن (همسرم) از زبون پس کوچکتر قند تو دلش اب شد و برای چند لحظه نفس کشیدن رو فراموش کرد
با ناله های جیمین که بیشتر شبیه فریاد بودن به خودش اومد و دستشو از روی عضو پسر کوچکتر برداشت
جیمین بلافاصله بعد از برداشته شدن دست پسر از روی عضوش کام شد و با نگاه درموندش به موهای مرد که عرق کرده بود و به پیشونیش چسبیده بود نگاهی انداخت
یونگی بعد از چند ضربه دیگه داخل پسر ارضا شد و ازش بیرون کشید
جیمین تازه داشت نفسی تازه میکرد که انگشتای پسر واردش شد و شروع به حرکت کرد
ناله ای کرد و روبه پسر که معلوم نبود داشت چه غلطی میکرد لب زد:داری چیکار میکنی..محض رضای خدا من دیگه نمیتونم
÷باور کن نمیخوام کاری کنم فقط میخوام کاممو ازت خارج کنم
×نمیخواد ..بیخیالش..فقط انگشتای فاکیتو ازم بکش بیرون تا خردشون نکردم
÷اوکی بیبی یخورده تحمل کن الان تموم میشه....
YOU ARE READING
Maybe Heaven Maybe Hell(Completed)
Fanfiction_ولی عروسک تو هنوز جواب اعتراف منو ندادی قبول میکنی بشم صاحب قلب و تنت؟ +فکر میکنی اگر قبول نکرده بودم اجازه میدادم تنمو به فاک بدی؟ ______________ جونگ کوک پسر 21ساله ای که بخاطر نداشتن خانواده مجبور به کار کردن از سن کم شد و یروز وقتی داخل یه بار...