Pt.6/²⁵🐻💜🐰Heaven🌈

289 35 0
                                    

سلام به همه دوباره برگشتم که کلافتون کنم پس تا اخر این پارت همراه من باشین😁😘

بریم که داشته باشیم این پارت جنجالیو👈🏼

وقتی ماه خورشید رو بوسید و اون رو به خواب دعوت کرد خودش جاشو گرفت و شروع به تابیدن روی این شب پر دردسر کرد

تهیونگ که امروز رو صرف جمع آوری و فعمیدن اطلاعات پسر بود با خوشحالی که هیچکس متوجش نمیشد چون لبخندی به لب نداشت وارد بار شد و پشت میز همیشگیش نشست و منتظر پسر کوچکتر شد

جونگ کوک که به هیچ چیزی توجه نمیکرد سر میز مرد رفت و با صدای خسته و لرزون گفت:چه سفارشی دارین قربان؟
تهیونگ که از رفتار پسر تعجب کرده بود پشتشو از پشتی صندلی گرفت و لبه اون نشست تا صورت جونگ کوک رو که به خاطر تاریک بودن بار درست مشخص نبود ببینه

جونگ کوک که دید مرد حرفی نمیزنه سرش رو که تمام مدت پایین انداخته بود بالا اورد و با دیدن تهیونگ شروع به گریه کردن کرد
تهیونگ بدون معطلی بلند شد و پسر رو به آغوش کشید و کنار خودش نشوند
جونگ کوک به خاطر جثه کوچیکش کاملا داخل بغل تهیونگ فرو رفته بود و سرش رو به سینه ی مرد چسبونده بود و هق هق میکرد
مرد که داشت دیوونه میشد چونه پسر رو گرفت و سرش رو به سمت بالا اورد
و با ملایمتی که عصبانیت توش موج میزد پرسید :بیبی بانی چه اتفاقی افتاده؟کسی به بیبی من چیزی گفته؟محض رضای خدا جواب بده عروسکم

جونگ کوک که با هر حرف مرد بیشتر گریش میگرفت دوباره سرش رو روی سینه مرد گذاشت و دستاش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و به گریه ادامه داد تا اینکه جیمین که مشغول سرویس دهی به مشتری بود رسید و دونسنگشو در حال گریه بغل یه مرد غریبه دید تا اومد جلو چیزی بگه با یونگی مواجه شد و متوجه شد که این مرد کیم تهیونگیه که جونگ کوک ازش تعریف کرده بود...با استرس به سمت مرد رفت و گفت:اتفاقی براش افتاده؟
تهیونگ که هر لحظه عصبانیتش بیشتر میشد با صدای نسبتا بلندی گفت:من اینو باید از تو بپرسم از صبح تا الان چه اتفاقی افتاده که بانی سرحال من دیگه نمی خنده
جیمین توجهی به لقبی که مرد به جونگ کوک داده بود نکرد و با یاد اوری اتفاق صبح قدم هاش رو به سمت مرد تند کرد و روبه روش به حالت دوزانو نشست و شروع به حرف زدن کرد
×صبح بعد از اینکه شما رسوندینش بار صاحب بار بخاطر اینکه دیر اومده بود سرش داد زد و...
تهیونگ که از شدت عصبانیت هر لحظه چشماش قرمز تر می شد گفت :و چی اون مرتیکه چیکار کرده ؟
جیمین که بین دوراهی گفتن و نگفتن مونده بود با ترس و صدای اروم لب زد :و ..جونگ کوک رو زد :(

مرد با شنیدن این حرف از شدت عصبانیت صورتش عرق کرده بود و رگای سرش به خوبی مشخص شده بودن جونگ کوک رو از خودش جدا کرد و با گفتن برمیگردم دستش رو زیر چشم پسر که از اشک خیس شده بود کشید و بوسه ای روی شقیقش زد و به سرعت به سمت صاحب بار رفت

صاحب بار که از همه چیز بی خبر بود با لبخند به مشتری همیشگیش که حالاشبیه یک ماشین کشتار شده بود نگاه کرد و تاخواست حرفی بزنه این مشت تهیونگ بودکه توصورتش خورد
مرد که از شدت ضربه روی زمین افتاده بود سعی کرد از جاش بلند شه که تهیونگ لگدی به پهلوی مرد زد و اون رو پخش زمین کرد
تهیونگ روی سینه ی مرد نشست و با دستش گلوی مرد رو فشار داد و بلندومحکم گفت:بهت 30ثانیه وقت میدم تا اینجارو خالی کنی و از روی مرد بلند شد

صاحب بار که خوب از شغل و سِمَت تهیونگ خبر داشت به سرعت وسط بار ایستاد و فریاد زد که همه از اونجا خارج بشن
ولی افرادی که اونجا بودن بدون ذره ای اهمیت به کار خودشون ادامه دادن تا اینکه تهیونگ اسلحش رو در اورد و چندبار به سقف شلیک کرد
افرادی که اونجا بودن از ترس جونشون به سرعت اونجارو ترک کردن و حالا فقط صاحب بار و تهیونگوافرادش به همراه جونگ کوک و جیمین اونجا بودن

بعله تهیونگ وحشی میشود😂

بايد تا پارت بعد صبر کنیم ببینیم چیکار قراره بکنه🤔

کامنت و ووت یادتون نره🙏🏻❤️

تا پارت آینده مراقب خودتون باشین🤍
خدافظ🌈

Maybe Heaven Maybe Hell(Completed)Where stories live. Discover now