سلام به همه امیدوارم حالتون خوب باشه🙏🏻🤍
بریم برای پارت جدید👈🏼جونگ کوکی که گرسنه بود تند تند غذاشو خورد و اصلا به مستری که داشت نگاهش میکرد توجهی نکرد بعد از خوردن صبحانه کوک از مرد درخواست کرد که دوش بگیره و بعد با پسر صحبت کنه
تهیونگ با گفتن برات حوله میارم یکدست از لباس های خودش رو روی دست پسر گذاشت و از اتاق خارج شد جونگ کوکی بعد از مطمئن شدن از رفتن پسر دونه دونه لباس هاش رو در اورد و تنها با یک باکسر وارد حمام شد دوش آب رو تنظیم کرد و مشغول دوش گرفتن شد زمانی که داشت موهای خرماییش رو می شست متوجه شد که از دیروز کار پیدا کرده و سر کار میره و الان باید اونجا باشه وگرنه اخراج میشه
به سرعت موهاش و تمام بدنش رو شست و بدون توجه به اینکه پسر داخل اتاق هست یا نه درو باز کرد و تا خواست بدوه و بیاد بیرون داخل بغل پسر بزرگتر افتاد
پسربزرگتر که داشت حوله رو باز میکرد تا به دستگیره در آویزون کنه با پرتاب شدن جسم پسر کوچیکتر داخل بغلش متعجب خنده ای کرد گفت :عالیه که اینقدر باهام احساس صمیمیت میکنی :)
جونگ کوکی که هول شده بود با استرس لب زد :اُه...متاسفم ولی من باید برم سرکار...
تهیونگ که تازه متوجه اتفاق شده بوده یک تای ابروش رو بالا انداخت و عصبی حوله رو دور پسر درست کرد واون رو تا محوطه اتاق همراهی کرد...
وقتی کوکی میخواست لباس هاش رو عوض کنه متوجه نگاه خیره پسر بزرگتر روی خودش شد پس درخواست کرد که پسر بررگتر بیرون بره اما تهیونگ گفت :نگران نباش من پشتمو می کنم نگاه نمیکنم اما چه فرقی میکنه بالاخره که بدون لباس می بینمت و بعد خنده شیطنت آمیزی کرد و به پشت ایستاد...جونگ کوک که از این رفتار بی شرمانه پسر حرصش گرفته بود شکلی دراورد و بعد مشغول پوشیدن لباس هاش شد وقتی پوشیدنش تموم شد به پسر بزرگتر که نزدیکه چهل بار برگشته بود و کوکی رو عصبی کرده بود اجازه برگشتن داد....تهیونگ به محض برگشتن به سمت جونگ کوک از زیبایی اون داخل پیراهن مشکی براق که بخاطر سایزش سرشونه هاش افتاده بودن و آستین هاش دست هاش رو پوشونده بودن و پاهایی که با شلوارک جذب تابالای زانوش پوشیده شده بودن دستش رو روی قفسه سینش گذاشت و نفس های به شمار افتادش رو با انجام دادن چند نفس عمیق تنظیم کرد و به قلب بی جنبش لعنتی فرستاد...فاصلش با جونگ کوک رو به حداقل رسوند طوری که نفس هاش روی صورت پسر پخش می شدن و تهیونگ با افسوس به پسر روبه روش خیره شد و تنها با گفتن جمله《برو بشین روی صندلی روبه روی آینه موهات رو خشک میکنم》یک بار دیگه نفسش رو روی صورت پسر خالی کرد البته ایندفعه عمیق تر
تهیونگ با آرامی و ملایمت موهای پسر رو خشک کرد و اون هارو به سمت راست حالت داد که باعث شد کیوتی اون هزار برابر بشه...
جونگ کوکی که از مدل موهاش خوشحال بود رو به تهیونگ کردو گفت :ممنونم آقای....؟میشه حداقل اسمتو بهم بگی؟!تهیونگ که کلا فراموش کرده بود هنوز چیزی به پسر نگفته از پسر خواست که اونو تا محل کارش برسونه و داخل ماشین خودش رو معرفی کنه چون زمان همینطوریش هم گذشته بود
تهیونگ از یونگی خواست تا همه برنامه های امروزشو لغو کنه و یونگی که از این کار مرد تعجب کرده بود بله ای گفت و به سمت ماشین رفت تا ماشین رو آماده کنه وقتی که تهیونگ با جونگ کوک به سمت ماشین رفتن جونگ کوک نظر یونگی رو به خودش جلب کرد و تک ابرویی بالا انداخت و سرش رو سوالی رو به تهیونگ تکون داد تهیونگ پوزخندی زد و تک کلمه ای جواب داد(عروس عمارته)و یونگی با تعجب داخل ماشین نشست و به راننده دستور داد حرکت کنه....
جونگ کوکی بعد از شنیدن اسم تهیونگ به این فکر میکرد که آیا اسمش رو قبلا شنیده یا نه....
در تمام طول مسیر یونگی از آینه به تهیونگ و جونگ کوک نگاه میکرد و فکر میکرد که قراره اوضاع عمارت چطور بشه چون شیطنت و همزمان معصومیت از چشمای پسر می بارید
با لمس جیب کتش و برآمدگی که وجود داشت دستش رو داخل جیبش فرو برد و بطری کوچیک شیرموز رو در آورد و به سمت جونگ کوک گرفت و گفت:جناب جئون دوستتون درخواست کردن این رو بهتون بدم
جونگ کوک که انگار دنیارو بهش داده بودن سریع شیرموز رو گرفت و با گفتن ممنون شروع به خوردنش کرد موقع خوردن انقدر لذت میبرد که مدام لبخند میزد
تهیونگ وقتی لبخندای پسر رو دید خودش رو به جونگ کوک نزدیک کرد و روی موهای خرماییش رو بوسید و با لبخندی گفت:از دیشب داخل بار تا الان لبخندتو دیگه ندیده بودم بیبی بانی دلتنگش بودم
جونگ کوک که از کار مرد تعجب کرده بود خودش رو عقب کشید و با دست ازادش جایی که پسر بزرگتر بوسیده بود رو لمس کرد
و ترجیح داد چیزی در جواب (بیبی بانی)نده
بقیه مسیر رو به بیرون خیره شد تا مرد گونه های گل افتادش رو نبینه
وقتی که بار رسیدن یونگی در رو برای جونگ کوک باز کرد و وقتی جونگ کوک پیاده شد با سری کج شده به صورت سوالی به یونگی نگاه کرد و پرسید :میتونم بدونم اسمتون چیه؟
یونگی محکم جواب داد:مین یونگی جناب جئون
جونگ کوک دوباره پرسید:یونگی شی توبرای تهیونگ شی کار میکنی نه؟ میتونی بهم بگی کارش چیه؟
یونگی که تعجب کرده بود از اینکه پسر اسم واقعی مرد رو میدونه جواب داد:بهتره از خودشون بپرسین جناب جئون و بعد به در بار اشاره کرد
جونگ کوکی به سرعت به سمت بار رفت ولی یک لحظه ایستاد و به عقب برگشت و رو به تهیونگی که به ماشین تکیه داده بود و دستاش رو داخل جیب شلوار پارچه ای مشکیش کرده بود گفت:ممنون برای همه چیز تهیونگ شیتهیونگ که از خطاب شدنش توسط پسر قند تو دلش آب شده بود به سمتش رفت و اون رو به آغوش کشید و بوسه ای روی شقیقش گذاشت و آروم دم گوشش زمزمه کرد(منتظرم باش شب که کارت تموم شد میام دنبالت)
خب خب اینم از این پارت🌈
این پارت بیشتر حالت روزمرگی داشت ولی پارتای دیگه طبیعتا متفاوت ترن🤫
ببخشید که کوتاه نوشتم الان دوره امتحاناتمه و واقعا وقت ندارم ممنون میشم درک کنین ولی فردا دوتا پارت اپ میکنم😘
کامنت و ووت یادتون نره🙏🏻🤍
تا فردا مراقب خودتون باشین❤️
خدافظ👋🏻🌸
YOU ARE READING
Maybe Heaven Maybe Hell(Completed)
Fanfiction_ولی عروسک تو هنوز جواب اعتراف منو ندادی قبول میکنی بشم صاحب قلب و تنت؟ +فکر میکنی اگر قبول نکرده بودم اجازه میدادم تنمو به فاک بدی؟ ______________ جونگ کوک پسر 21ساله ای که بخاطر نداشتن خانواده مجبور به کار کردن از سن کم شد و یروز وقتی داخل یه بار...