Pt.11/²⁵🐻💜🐰Heaven🌈

199 25 0
                                    

سلام چطورین؟🖐🏻🌈
امشب علاوه بر این فیکیشن براتون یه وانشاتم گذاشتم پس لطفا حمایت کنین🙏🏻🤗
بریم برای این پارت که گفته بودم یخورده ناراحت کنندس🤫🥺👈🏼

مینسو دست به سینه از اتاق بیرون اومد و گفت:جلوی اتاق من شده محله مذاکره؟
یونگی به محض دیدن زن تعظیم نود درجه ای کرد و گفت:متاسفم نمیخواستیم آرامشتون رو بهم بزنیم همین الان از حضورتون مرخص میشیم و بازوی جونگ کوک رو گرفت تا برن اما با گرفته شدن مچ دست جونگ کوک توسط زن سرجاش ایستاد
مینسو با بی خیالی گفت:تو برو میخوام با جونگ کوک تنها حرف بزنم
یونگی دست جونگ کوک رو ول کرد و بعد از دوباره تعظیم کردن رفت
جونگ کوک به همراه زن وارد اتاقی که تم سبز و سفیدی داشت و بوی نعناع می اومد شد و با اشاره زن به کاناپه روی اون نشست
زن روبه روی جونگ کوک روی صندلی نشست و بلافاصله گفت:شنیدم امروز پسرم تورو به عنوان همسرش توی خونه معرفی کرده و با کمی بیشتر نگاه کردن به جونگ کوک متوجه هیکی های گردن پسر شد و خب حدس اینکه کار کی بوده خیلی سخت نبود برای همین حرفش رو با سوالی که جونگ کوک رو نگران میکرد پرسید:میدونی شغل پسرم چیه؟
جونگ کوک اوهومی گفت و دستاش رو به هم فشار داد مینسو وقتی متوجه نگرانی پسر شد اینطوری ادامه داد:مشخصه که میدونی اما باهاش مشکلی نداری؟چون فکر نمیکنم تا حالا دستتو بریده باشی چه برسه به اینکه یه ادم مرده غرق در خون ببینی
جونگ کوک که دیگه نمیتونست اشک توی چشماشو نگه داره شروع به گریه کردن کرد
یونگی که دستور داشت مطلقا از کنار جونگ کوک جم نخوره فقط چند متر دور تر از اتاق ایستاده بود ولی به خوبی صدای گریه پسر رو شنید و سریعا به سمت اتاق رفت و با دیدن جونگ کوکی که روی کاناپه نشسته و گریه میکنه به سمتش رفت و جلوش زانو زد
جونگ کوک بلافاصله بعد از دیدن یونگی گفت:تهیونگ....منو ببر پیش تهیونگ لطفا
یونگی باشه ای گفت و دست پسر رو گرفت و به سمت اتاق کار تهیونگ برد و چند تقه به در زد که بی جواب موند
جونگ کوکی که دیگه طاقتش طاق شده بود خودش درو باز کرد و به داخل اتاق رفت و بدون توجه به بقیه به سمت تهیونگ رفت و اونو بغل کرد و با گذاشتن سرش روی سینش شروع به گریه کردن کرد
تهیونگ که از گریه کردن پسر متنفر بود با عصبانیت روبه افرادی که داخل اتاق بودن داد زد و گفت:گمشین بیرون...همتون گمشین....همین حالا!
و به محض خالی شدن اتاق پسر رو در آغوش کشید و گفت:شیشش...آروم باش بیبی من اینجام....چه چیزی عروسک منو ناراحت کرده و باعث شده چشمای کهکشانیش اشکی بشه؟
جونگ کوک همینطور که مرد رو بغل گرفته بود و سرش رو روی سینش گذاشته بود گفت:هیچکس و به گریه ادامه داد
تهیونگ که متوجه رفتار پسر نمی شد اون رو از خودش جدا کرد و با دستاش اشکای پسر رو پاک کرد و گفت:میخوای حرف بزنیم عروسک؟
جونگ کوک با تکون دادن سرش به چپ و راست به نشونه نه از روی مرد بلند شد و همونطور که با پشت دستاش چشماشو پاک میکرد گفت:ببخشید که مزاحم کارت شدم واقعا چیزیم نیست نگران نباش و بدون منتظر موندن برای جواب تهیونگ از اتاق خارج شد
تهیونگ که با تعجب و بهت به دستاش که حالا خالی از پسر بودن نگاه می کرد یونگی رو صدا زد
یونگی وارد اتاق شد و بالافاصله شروع به حرف زدن کرد و گفت:باور کن منم نمیدونم چه اتفاقی افتاد ازم خواست خونه رو نشونش بدم تا روزهای دیگه گم نشه و با فضای خونه اشنا بشه برا همین بردمش که خونه رو نشونش بدم اما وقتی به اتاق مادرت رسیدیم مادرت متوجه وجودش شد و خواست تا باهاش حرف بزنه منم بیرون اتاق ایستاده بودم و خب چیزی نگذشته بود که صدای گریشو شنیدم وقتیم که از مادرت پرسیدم چه اتفاقی افتاده گفت:فقط ازش درباره شغل تهیونگ پرسیدم اما اون یکباره زد زیر گریه
تهیونگ ناراحت و بی حوصله گفت:باشه برو
یونگی که از این رفتار دونسنگش حسابی تعجب کرده بود گفت:برم؟همین؟نمیخوای کاری بکنی؟
تهیونگ اما با همون حالت گفت:نه..اجازه میدم هرموقع خودش خواست بهم بگه چیشده....

بله اینم از این پارت🥲
کم کم داریم به پارت جدایی نزدیک میشیم😮‍💨
امیدوارم این پارتو دوستش داشته باشین💜
نظراتتونو برام بنویسین و بگین چرا جونگ کوک گریه میکرد؟🤔
مراقب خودتون باشین🤍
ووت یادتون نره🙏🏻
خدافظ👋🏻🌸

Maybe Heaven Maybe Hell(Completed)Where stories live. Discover now