Pt.24/²⁵🐻💜🐰Heaven🌈

120 14 1
                                    

سلام🖐🏻
چطورین؟
فقط چند لحظه دیگه به تحویل سال مونده و دوست داشتم عیدیتونو قبلش بهتون بدم🤗
امیدوارم لذت ببرین😘
بریم برای این پارت🍒👈🏼

2ماه بعد...

بوی مشک تمام فضای سالن رو پر کرده بود درب ورودی با پرده های سفید طوری و ساتن تزئین شده بود و دو طرف صندلی های سالن پر از گل های سفید کوچک بود
فرش سفید و طلایی رنگی میان صندلی مهمان ها به صورت یک راهرو باریک برای عبور داماد ها پهن شده بود که فضا را دلنشین تر میکرد..در انتهای راهرو دو مبل سلطنتی دونفره بود که پایه ها و تاج آن طلایی رنگ بود..میز گردی گوشه سالن قرار داشت که جام های مشروب روی آن مانند یک برج چیده شده بودند در گوشه‌ی دیگری از سالن میز مستطیل شکلی قرار داشت که انواع و اقسام غذا ها و خوراکی ها روی اون چیده شده بود بین دومیز و دقیقا وسط سالن کیک بزرگ وانیلی هشت طبقه ای قرار داشت که ارتفاع آن کمی از سقف کوتاه تر بود..فضای سالن بخاطر ریسه های کوچک و پرتوهای خورشید بسیار دلنشین و رمانتیک بود
جونگ‌کوک بخاطر استرس شدید پاش روی زمین ضرب گرفته بود و مدام پوسته گوشه ناخنش رو میکند و لبهاش رو با زبون تر میکرد تا کمی از استرسش کم بشه
زمانی که دست جیمین روی پاش نشست برای لحظه ای متوقف شد و به صورت بانمک و پری‌گونش خیره شد که جیمین فضای ساکت بین خودشون رو شکست و با ملایمت گفت:کوکی چی شده؟چرا استرس داری؟
+اگه اشتباه کرده باشم چی؟
×درمورد؟!
+تهیونگ..شاید من اصلا لیاقتشو ندارم شاید بقول مینسو باید میزاشتم با یه دختر ازدواج کنه و صاحب فرزند بشه تا خوشبخت بشه
×کوکی واقعا فکر میکنی تهیونگ به دخترا گرایش داره؟
به نظر من که حتی به پسرا هم گرایش نداره..اون فقط به تو گرایش داره فقط تورو دوست داره..طوری که نگات میکنه میبوستت بغلت میکنه..همه اینا بخاطر اینکه عاشقته بخاطر اینکه وجودتو نفس میکشه..پرو نشیا ولی من احساس میکنم حتی تورو بیشتر از مامانش دوست داره
+واقعا اینطور فکر میکنی؟
×معلومه خرگوش کوچولو..حالا بدو بیا اینجا میخوام تاج و تور رو سرت بزارم
+چی..نه مگه من دخترم!!
×این حرفتو نشنیده میگیرم..مگه فقط دخترا تاج میزارن..پس اینهمه پادشاه و پرنس تاحالا کجا بودن؟
+درسته حق با توعه..معذرت میخوام
به محض اینکه تور رو روی صورت پسر انداخت درب به صدا در اومد و کمی بعد یونگی با یک کت و شلوار مشکی و پراهن سفید و یک پاپیون دور گردنش لابه‌لای در ایستاد و با لبخند مسخره ای که به جیمین میزد گفت:قلبم کارتون تموم نشده تهیونگ منتظره و خدا میدونه چقدر استرس داره
×چرا اتفاقا همین الان تموم شد..آقا داماد حاضر و آماده‌ان

تهیونگ روی سکویی که کمی از سطح زمین سالن بلندتر بود ایستاده بود و دستاش رو مدام به هم میمالید تا استرسش کم بشه به نظر خودش اون برای پسر کم بود و جونگ‌کوک لیاقت بهتر از اون رو داشت مخصوصا با این لباس های مزخرف امروزش که شامل یک کت مشکی براق پیراهن مشکی و شلوار مشکی که دم پاچه هاش دقیقا به جنس کت بود و براق بود موهاش رو از وسط فرق باز کرده بود و یک طرف رو به سمت بالا حالت داده بود که چهرش رو شبیه یک پسر بیست ساله میکرد اما به محض ورود اون فرشته کوچولو تمام اینها رو از یاد برد و فقط به پسر روبه روش خیره شد
جونگ‌کوک داخل اون کت و شلوار سفید و پیراهن توری که کمی از بدنش رو به نمایش میزاشت و تاج براق پرنگین که روی سرش روی اون تور نازک که از اون سمتش صورت پسر که حالا با کمی میکاپ رنگ گرفته بود پیدا بود مثل فرشته ها شده بود
وقتی دست در دست جیمین به سمت خودش و یونگی اومدن لحظه ای فکر کرد قلبش از کار افتاده چون فقط خدا میدونه عطر جونگ‌کوک چی بود که تهیونگ از این فاصله اینطور مسخش شده بود
وقتی جیمین دست جونگ‌کوک رو داخل دستای کشیده تهیونگ گذاشت کنار یونگی قرار گرفت تا به اون دوتا کفتر عاشق فضای بیشتری بده
زمانی که پدر روحانی سوگند رو خوند و هردو طرف به همراه شاهد هاشون بله گفتند وقتش بود که اون تور آزار دهنده از روی صورت پسر کنار بره تا تهیونگ بتونه صورتش رو غرق بوسه کنه
وقتی تور پسر رو برداشت مدتی خیره به چشمهای کهرباییش موند و بعد بدون توجه به حضار لب های پسر رو کوتاه بوسید و بدون اینکه ازش دور بشه روی لب هاش زمزمه کرد:اندازه خود بهشت دوست دارم و بعد دوباره لب هاش رو بدون حرکت روی لب های پسر کوچکتر گذاشت و بعد از فاصله گرفتن همونطور که پیشانی‌هاشون به هم چسبیده بود با صدای غرق در عشق گفت:تو نور چشم منی..تو قلب منی..تو روح منی..تو وجود منی..تو همسر دوستداشتنی منی..خیلی دوستت دارم
جونگ‌کوک که حالا از صحبتهای مرد گونه هاش رنگ گرفته بودن آروم گفت:توام قلب منی..شاید از قلب تو کوچکتر باشه ولی خیلی دوست داره باور کن
تهیونگ با فکری که به سرش زد از جونگ‌کوک فاصله گرفت و با نگاه شیطونی گفت:با یکم هیجان چطوری عروسک؟
+چی؟!!
پسر رو روی دوشش انداخت و بدون توجه به فریاد های جونگ‌کوک و تعجب حضار زمانی که می دوید با صدای بلند گفت:دارم عروس خانومو میدزدم شما از مهمونی لذت ببرین
+من عروس نیستم مردک هورنی
صدای کوکی اونقدر بلند بود که به گوش های مینسو برسه
اما کاری از دستش بر نمیومد ظاهرا پسر و دامادش هردو دیوونه بودن
از شدت کلافگی دستهاش رو دوطرف سرش روی شقیقه هاش قرار داد و ماساژ داد تا از دست اون دوتا وروجک دیوونه نشه

Maybe Heaven Maybe Hell(Completed)Where stories live. Discover now