part 8

5.3K 418 28
                                    

Taehyung

بابسته شدن در توسط جونگکوک وارد ماشین میشه سرشو به صندلی تکیه میده و ب در بسته خیره میشه دستشو میزاره روی لبش و لبخند میزنه
+لبات خیلی شیرین بود دلبر کوچولوی من
چطور میتونی از گناهکار شدنت حرف بزنی پاک ترینم
اونی ک گناهکاره منم
حتی اگه قرار باشه بزرگترین گناهکار جهانم محسوب بشم و عذاب بکشم این عذاب هم شیرینه دلبر کوچولو
نگاهش و به آسمون شب که الان دیگه اثری از بارش بارون نیس و ابرها تیکه تیکه شدن
و ماه و ستاره ها از لابه لاشون نمایان شدن میده نفس عمیقی می‌کشه
"میبینی منو ..."
دیدی چی شد
یه تکخنده ایی میزنه
"عاشق یه خرگوش کوچولو شدم "
همون‌طور که به صندلی تکیه داده چشماشو می‌بنده و زیر لب با لبخند زمزمه میکنه
"هر جور که شده به دستت میارم الهه ی پاک من بار گناهه هر دوتامونو حاضرم تحمل کنم تو فقط مال من باش ماه من .."
دوباره به ماه نگاه می‌کنه و خطاب ب ماه با حالت تمسخر میگه
"هه دلبر من از تو ام قشنگ تره"
سری تکون میده و ماشین و روشن می‌کنه و به سمت عمارتش می‌ره امشب بعد مدتها قلبش آرومه دلش آرومه حس آرامش می‌کنه
حین رانندگی با همون لبخندی که هنوز روی لباشه زمزمه می‌کنه
"پس آرامش داشتن این جوریه دلبرکوچولو..."

Jungkook

"جونگکوک ،جونگکوک"
با صدا زده شدن اسمش توسط مادرش پلک هاش یکم تکون میخوره
"جونگکوکی بلند شو دیرت میشه ها "
"هومممم"
مادرش وقتی میبینم فایده ایی نداره صدا زدن می‌ره به اتاقش و جونگکوکو با دستش تکون میده
"جونگکوک پاشو مگه مدرسه نداری تو "
"هوممم مدرسه "
"جونگکوک محض اطلاعت ساعت ۸ونیمه "
"اوممم"
یهو میشینه رو تخت و با چشمایی ک بزور باز کرده چند بار پلک میزنه تا دیده تارش درست بشه به ساعت روی میز نگاه می‌کنه و سریع بلند میشه و به سمت دستشویی می‌ره وصورتشو تند تند گربه شور می‌کنه و در حال مسواک زدن با مادرش حرف میزنه
"وای مامان خواب موندم چرا بیدارم نکردیی"
"جونگکوک میدونی از کِیه دارم صدات میکنم "
بدو بدو از این ور به اون ور می‌ره و وسایلای مدرسشو توی کیفش می‌کنه و لباس فرمشو به تن می‌کنه
مادرش می‌ره به سمتش و یه لقمه ایی رو توی دهنش جا میده با دهانی پر میگه
"اوممم نکن مامان نمی‌خورم "
مادرش بزور لقمه رو موقع خروج کوک ب دستش میده
#بخور عزیزم ضعف می‌کنی آروم باش "
و بدو بدو کفششو به پا می‌کنه و از خونه خارج میشه
و متوجه ماشین لوکسی که یکم عقب تر از دم در خونس نمیشه
بدو بدو و درحال جوییدن لقمه ی توی دستش به سمت مدرسه می‌ره
که یهو صدای بوق ماشین از پشت سر اونو سوپرایز می‌کنه ترسیده با چشمای گرد شده به ماشین ک الان کنارش ایستاده نگاه می‌کنه و ب خاطر دودی بودن شیشه های ماشین متوجه شخص توی ماشین نمیشه و با پایین اومدن شیشه ها میتونه چشمایی رو که توی این دنیا بیشتر از همه مجذوبش کرده رو میبینه اخمی می‌کنه و آخرین لقمه تو دهنش و قورت میده و این بار آروم به سمت مدرسه می‌ره
و متوجه میشه ک ماشین هم آروم آروم از پشت داره دنبالش می‌کنه زیر لب زمزمه می‌کنه
"شت چرا افتاده دنبال من "
به عقب نگاه می‌کنه و میبینه اون چشم قهوه ایی با یه لبخند داره نگاش می‌کنه
دوباره نگاشو ب جلو میده
"چرا اینجوری نگام می‌کنه .."
یکم ک میگذره و همینطور ماشین پشتش در حال تعقیبشه فکری به ذهنش میرنه
"عاها،فهمیدم چی کار کنم"
یه خنده ایی می‌کنه و بدو میپیچه تو یه کوچه تنگ و با اینکه مسیر مدرسش دور میشه ولی خب اینجوری بهتره
همون‌طور در حال دوویدنه خنده ایی میکنه
"حالا اگ میتونی منو بگیر چشم قهوه ایی"
بعد بیست دقیقه به مدرسش میرسه و خب اون ماشینو با فردی که بهش تکیه زده و با متوجه شدن کوک لبخند میزنع میبینه ..
بدون توجه بهش بعد نیم ثانیه نگاه کردن بهش از کنارش میگذره و وارد مدرسه میشه..
کوک با تعجب و در حال فکر وارد مدرسه میشه که محکم به ی چیزی برخورد می‌کنه هوففففف
لبخند میزنه و تعظیم می‌کنه
"سلام آقای لی "
آقای لی دست به سینه و عصبی بهش نگاه می‌کنه و بعد به ساعت توی دستش اشاره میکنه
"اقای جئون شما خونتون ساعت دارین؟ "
"او اوه راستش داشتیم بیچاره امروز باتریشو از دست داده بود و خب باعث شد خواب بمونم ^^ معذرت می‌خوام این دیگه آخرین بار بود ..."
و بدون منتظر موندن به شنیدن حرفهای آقای لی با سرعت فرار می‌کنه و به سمت کلاسش هجوم می‌بره و درو یهو باز می‌کنه و با باز کردن در محکم به آقای چانگ دبیر ریاضی میخوره و هر چی وسیله دست اون بدبخت بود می‌ریزه زمین
عصبی به کوک نگاه می‌کنه و میگه
"هعی بچه حواست کجاست اون از دیر اومدنات سر کلاسای من و اینم از اینجوری وارد شدنت مشکلت با من چیه هوم چیه حیف که به خاطر درسات و نمراتت مدیر این اجازه رو بهم نمی‌ده وگرنه تا الان حتما اخراج بودی "
کوک تعظیم می‌کنه و وسیله های ریخته روی زمین و جمع می‌کنه و با حالت خجالت و مظلوم ک دل سنگو آب میکنه بهش میگه
"مم معذرت می‌خوام آقای چانگ"
بچه های کلاس بلند بلند با دیدن این اتفاقات میخندن
یکی از دخترا از ته کلاس بلند میگه
"هعی کوک دوباره نمره کامل گرفتی پسر "
آقای چانگ اینبارم ببخشیدش
و همه بچها شرو میکنن ب اعتراض برای اینکه این بارم کوک و ببخشه
وسیله هارو از دست کوک با شدت میگیره و تنه ایی بهش میزنه و بدون حرف از کلاس خارج میشه
کوک رو به بچها تعظیم می‌کنه و دستی ب گردنش می‌کشه با لبخند میگه
"مرسی بچها"
و می‌ره میشینه سر جاش و تازه متوجه نبود جیمین میشه
"ینی کجا می‌تونه باشه "
به صندلی تکیه میده و به سقف کلاس خیره میشه و به مرد چشم قهوه اییش فکر می‌کنه و لبخند میزنع
"روزی که با دیدنت شروع شد چقدر دردسرساز بود چشم قهوه ایی "
که با اومدن و نگاه جیمین از بالا بهش درست میشینه و از پایین جیمینو به سمت خودش می‌کشه و سرشو بغل میکنع
"سلامممم موچی کوچولووووو "
جیمین دست و پا می‌زند
"سلام و کوفت سلام و درد بی درمون آخ ولم کن عوضی"
و رها میشه از دستش و تازه متوجه یه پسر گربه ایی که همراه جیمین وارد کلاس شده میشه دست از شوخی کردن با جیمین بر میدارم وبا تعجب خطاب ب پسر ناشناس میگه
"اوه سلام"
دستشو میاره جلو و با کوک دست میده
"سلام خوشبختم"
"اممم از دیدنت خوشبختم "
یهو جیمین از پشت اون پسر ناشناس و بغل می‌کنه و مثل کوالا بهش آویزون میشه و روبه جونگکوک میگه
"کوکی یونگی ،یونگی اینم کوکه ک بهت گفتم "
"خوشبختم از دیدنت کوک"
"اممم اوه منم خوشبختم "
و ب جیمین نگاه میکنه منتظر ادامه حرفش میمونه
"خب راستش کوکی این پیشی کوچولویی ک میبینی دوست پسرمه "
"فاک بهت جیمین تو دوست پسررر داری "
از بغل یونگی بیرونش میاره و همینجور ک در حال کشیدنه گوشاشه می‌گه
"هوممم ک دوست پسر داری اره دوست پسر داری و ب من نگفتی"
"اخ آخ مگه تقصیر منه کثافت تو به من توجه می‌کنی ک من بخوام بهت بگم !!!!"
گوش جیمینو ول میکنه و بغلش می‌کنه
"ببخشید جیمینی بعدن همه چیزو میگم بهت
و جیمینو فشار میده "
"جونز چ دوست پسر جذابی داری شبی گربه هاس
جیمین با ذوق میگه "
£ وای ببین من عاشق گربه هام و الان دوست پسرم شبی گربه هاس
از بغل کوک خارج میشه و می‌ره سمت یونگی و لپشو میبوسه و دستشو زیر چونه یونگی به حالت قل قلک در میاره و با لبای جوجه ایش میگع
"پیشی کوشولوعه من "
یونگی ام ک انگار ذوق کرده لباشو میبوسه و میگه
"جونم جوجه "
جیمین با ذوق
"بوسم کن ددی "
و خب ما جونگکوک و داریم ک با حالت چندش ب صحنه مقابل نگاه می‌کنه از وسطشون رد میشه و اونا رو از هم فاصله میده می‌ره سر جاش میشه
"اَه اَه "
اون دوتا درباره بهم میچسبن و جیمین زبونی دراز می‌کنه و رو به یونگی میگه
"هه هه میبینی خرگوش کوچولو حسودی می‌کنه"
"خدا بهت صبر بده یونگی "
یونگی لبخند میزنه و میگه ممنون کوک
جیمین اخمو ب یونگی میگه
"مگه من اذیتتت میکنمممم ک بهش میگییی ممنونننننن
و از بغل یونگی بیرون می‌ره و از کلاس هم خارج میشه:/"
و کوک و یونگی هم با حالت پوکر رفتنشو دنبال میکنن
"امم چی شد!"
کوک سری ب نشونه تاسف تکون میده
"هه فاتحت خوندس "
یونگی هم وقتی از بهت خارج میشه لبخندی میزنه و از کوک خدافظی می‌کنه
یونگی یه سال ازشون بزرگ تره ولی اونم اول دبیرستانه و توی ی کلاس دیگس تازه یه ماهی میشه به سئول اومده و خب جیمین روش کراش زده بود و وقتی جیمین از چیزی خوشش بیاد ینی مال اونه:/
کل روز با کرم ریختنای کوک و خندیدن به حال یونگی و جیمین و درس دادن دبیرا و... گذشت و تموم شد
از مدرسه که خارج میشه ب اطراف نگاه می‌کنه و با خودش میگه
"ینی رفته ...عاح دیوونه شدی کوک معلومه چرا باید بخواد اینجا باش.."
یهو توی آغوش گرم و آشنایی از پشت فرو می‌ره و نفسای گرمی رو کنار گوشش حس می‌کنه..
و می‌تونه نجوای اون صدای بم و زیبارو ک صبح موفق ب شنیدنش نشده بود رو توی گوشش بشنوه
"خرگوش کوچولو دنبال من میگرده ؟"
توی بغلش می‌چرخه و با اخم و تعجب رو بهش میگه
"اینجا چیکار می‌کنی!!!!؟؟"
و ب اطراف نگاه می‌کنه و میبینه خیلی از بچه ها با کنجکاوی دارن به اونا نگاه میکنن و جیمین هم با آبرو های بالا رفته ک ینی باید بهم بعدن توضیح بدی بهش نگاه میکرد
کوک ک توی بغل یه مرد جذاب و شیک پوشه قطعا چیز جالبی می‌تونه باشه!
دوباره نگاشو به تهیونگ میده و با ی لبخند مصنوعی ب لب میگه
"همین الان دستاتو از دورم باز کن وگرنه جیغ میزنم"
تهیونگ خنده ایی می‌کنه و اون خرگوش کیوتو توی بغلش فشار میده و گونشو میبوسه و با تمسخر و تعجب میگه
"اوممم کوک ینی قراره پلیس بیاد و منو ببره زندان !!!"
سری تکون میده
"نوچ نوچ کوک من بد نیس اینکارو نمیکنه "
کوک با چشمای گرد شده میگه
"هه باور نکردی اره "
و تا خواست حرفی بزنه دهنش با ...

____________________________________________

مین یونگیسن=۱۷قد=۱۷۵پسر آرومیه و کاری به کسی نداره، تازه یه دوست پسر جوجه ایی پیدا کرده و دوست داره در آینده وکیل خبره ایی بشهچرا یونگی از سربازیش عکس نمیزاره 🥺🥺------------------------------------------------چطور بود ؟😅اگر غلط املایی بود توی م...

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.


مین یونگی
سن=۱۷
قد=۱۷۵
پسر آرومیه و کاری به کسی نداره، تازه یه دوست پسر جوجه ایی پیدا کرده و دوست داره در آینده وکیل خبره ایی بشه
چرا یونگی از سربازیش عکس نمیزاره 🥺🥺
------------------------------------------------
چطور بود ؟😅
اگر غلط املایی بود توی متن معذرت🤦🏻‍♀️🥀
🌟 ستاره رو رنگی میکنی؟

Vkook & Kookv| 𝑩𝒆𝒈𝒖𝒊𝒍𝒊𝒏𝒈𝒍𝒚 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍🔞  زیـبـای فـریـبـنـدهNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ