هشت ماه از نبود ماه توی عمارتش میگذشت و دیگه جونگکوکی نبود تا با بوی عطر تنش خودشو آروم کنه، جونگکوک نبود تا بشه نور توی تاریکیش، تهیونگ خودشو غرق درکار کرده بود و بازهم جلسات تراپیشو ادامه میداد میخواست که حداقل پدر خوبی برای هانول باشه، شاید حداقل هانول میتونست اونو دوست داشته باشه، شخصی رو برای گشتن به دنبال ماهش نفرستاده بود، جونگکوک با خواست خودش رفته و هرجایی که هست الان حتما خوشحاله، رها کردن مشعوق به خاطر امنیت و خوشحالیش، سخت ترین کار دنیا بود براش اما گذاشت که بره گذاشت بره و همیشه در فکر و ارزوی دیدار دوبارش به سر میبرد هانول رو همیشه همه جا با اینکه خطرناک بود باز هم با خودش میبرد چون هانول فقط وقتی در کنار خودش بود آروم بود وقتی ازش جدا میشو و متوجه نبود تهیونگ میشد شروع میکرد به گریه، به خاطر قلب کوچولوش پزشکی رو ۲۴ ساعته توی خونش استخدام کرده بود تا اگه قلب هانول کوچولوش درد کرد سریع اقدام بشه برای سلامتیش، فعلا نشونه ایی از درد قلبش رو نشون نداده بود این یعنی هنوز خوبه
الان هم توی دفترش بود. هانول توی بغلش ورجه ورجه میکرد د و همش میخواست با جلو کشیدن خودش برگه ی توی دستشو بگیره"م...ماما...ماما"
تهیونگ آروم تکونش میده و مطالب توی اون کاغذهای اداری رو میخونه، گزارش یه محصول بود و توش پر از فرمول های زیاد بود، و تهیونگ باید دقیق بودن و درست بودن فرمول رو تایید میکرد
هانول بازم با جلو کشیدن خودش میخواد برگه رو بگیره
"یه لحظه شیرینم،"
"ماما...ماما"
"جان مامان"
هانول عادت کرده بود تهیونگ رو مامان صدا بزنه
برگه هارو روی میز میزاره و دوطرف بازوهای کوچولوش میگیره و مقابل صورتش نگه می داره
"ببین گذاشتمش روی میز، جانم بگو"
هانول یه جیغ از سر ذوق بخاطر توجه تهیونگ میزنه و میخنده و دستو پاشو پر انرژی تکون میده، تهیونگ خنده بلندی میکنه و محکم لپشو میبوسه
"الهی قربونت برم من آخه وروجک شیطوننن"
روی صندلی میشینه و با خودکارش امضایی پایین برگه میزنه و بعد تلفن رو کنار گوشش میزاره
"پارک رو صدا بزن "
خانم منشی چشمی میگه
تهیونگ به هانول که همه خودکارا و قلم هارو ریخته و دوتاشونو کرده توی دهنش نگاه میکنه آروم از دهنش در میاره
"اصلا نمیشه دوثانیه ازت قافل شد اره؟"
هانول دست و پاشو تکون میده و یه سری صدا از خودش در میاره
د...دادا...ماما...ماما"
تهیونگ با لبخند روی لبش آروم مشت کوچولوش رو باز میکنه تا خودکارو از دستش بیرون کنه ولی خیلی محکم توی مشتش درحال فشار دادن اون خودکار بود
"آخ چه زوریم داری، باز کن مشت کوچولوتو، آقا کوچولو"
هانول دستشو تکون میده و دوباره یه جیغ ذوق زده میزنه و میخنده
"خدااا فدات بشم من آخهههه"
محکم لپشو میبوسه و موفق میشه اون خودکارو دربیاره و دستشو باز کنه
هانول فورا انگشت اشاره ی کشیده و زیبای تهیونگ رو جایگزین میکنه و وارد دهنش میکنه و میمکه
"نکن مریض میشی وروجک من"
انگشت تهیونگ رو با لثه های بی دندونش محکم فشار میده، تهیونگ با خنده ادای دردگرفتن در میاره
"آیی آیی دردم میادا،ماما دردش اومد"
هانول انگشتشو ول میکنه و با چشمای گردش به پدر زیباش نگاه میکنه، تهیونگ هم بهش زل میزنه بعد دو ثانیه هانول میزنه زیر خنده، تهیونگ هم با کارای پسرکش که بشدت قیافش شبیه خودشه به خنده میوفته و بینیشو آروم گاز میگیره
"شیرینکم، تو چرا اینقدر شیطونی آخه هان"....
تقی به در زده میشه
"بیا داخل"
پارک وارد میشه و تعظیمی میکنه دیدن رییس و لبخنداش به همراه پسر شیرینش دیگه باعث متعجب شدنشون نمیشد
"بله قربان با من کاری دارید؟"
تهیونگ همونطور که در حال قلقلک دادن هانوله میگه
"اره نسخه اولیه رو تایید کردم ببرش به آزمایشگاه"
"چشم"
برگهای تقریبا چروک شده رو ورمیدار و بعد تعظیم از اتاق خارج میشه...
ESTÁS LEYENDO
Vkook & Kookv| 𝑩𝒆𝒈𝒖𝒊𝒍𝒊𝒏𝒈𝒍𝒚 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍🔞 زیـبـای فـریـبـنـده
Acción[تکمیل شده✓] اون با زیباییه خیره کنندش همه رو اغوا کرده ... من که جون میدادم برای مست شدن توی قهوه چشمات ... ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ - عاااا عاااح ول ولم کن الان یکی میاد (هق) میاد میبینه +هیششش + الان تموم میشه اوممم ...