یهو همه سالن پر میشه از فشفشه های آبشاری و سقف بزرگه سالن، سیاره ها و ستاره ها رو به نمایش میزاره و ازش برف شادی میپاشه روی سرشون و یه آهنگ شاد تولدت مبارک پخش میشه، جونگکوک با بهت دور خودش میچرخه و یه بار دیگم میخواست بیوفته که دست تهیونگ مانع میشه، وقتی که موفق میشه تعادلشو حفظ کنه همونطور که با تعجب و شوک در حال نگاه کردن به چیز شگفت انگیزه مقابلشه تهیونگ پشتش قرار میگیره و گردنبندی رو از جیب کوتش خارج میکنه و دور گردن معشوق زیبا و بهت زدش میبنده، خم میشه و بعد بوسیدن لپش کنار گوشش با صدای بمش میگه
"تولدت مبارک ماه من"
جونگکوک بسمتش میچرخه و دستاشو دور گردنش حلقه میکنه و با صدای ذوق زدش میگه
"واییی، باورم نمیشه، واقعن سوپرایزم کردییی"
تهیونگ خنده ی بلندی میکنه، چونشو بالا میگیره و بوسه محکم و خیسی روی لبای خندون معشوقش میزنه دستشو میگیره و با هم دور سالن همراه با ریتم اهنگ میچرخن و میرقصن
"واااییی، ت...ته عالیه هووو"
جونگکوک دست تهیونگ رو ول میکنه و با شادی شروع میکنه به چرخ زدن و با دیدنه بادیگاردای گنده ایی که با اون هیبتشون روی سرشون کلاه جشن تولد گذاشتن شروع میکنه به خندیدن
"وای ته، (خنده) وای دلم، اونا چیه سرشون وای"
تهیونگ مسیر نگاهشو دنبال میکنه و خنده ایی میکنه
"خب جشن تولدته دیگه"
جونگکوک به سمت تهیونگ میره و محکم بغلش میکنه
"مرسی"
و با یکم بلند کردن خودش بوسه ایی روی لباش میزنه، تهیونگ وقتی اون بوسه رو از طرف معشوقش دریافت میکنه ضربان قلبش روی هزار میره
"خواهش میکنم عشق شیرینم این هنوز اولشه، سوپرایز اصلی پشت سالنه"
جونگکوک تعجب میکنه
"اوه"
تهیونگ موهاشو بهم میریزه و دستشو میگیره دوباره روی صندلی مینشونتش و کنار پاش زانو میزنه و کفشای اسکی رو از پاش درمیاره و کفشای خودش رو هم درمیاره
بعد از پوشیدن کفشهای خودش دستشو میگیره و با لبخند مهربونی میگه
"بیا بیا بریم "
و با جونگکوک با سرعت شروع میکنه به دویدن
"ه...هی ته...اروممم"
و از در پشتیه سالن وارد محوطه زیبای ساحلی دریا میشن..
چشمای جونگکوک از این گرد تر نمیشد
تهیونگ کنار گوشش از پشت میگه
"امشب تو صاحب این دریایی عشق من"
کل محوطه ساحلی پر شده بود از گلای رز قرمز و شمع های تزئینی، روی ساحل هم گلبرگ های گل ریخته شده بود و یه قسمت میز بزرگ و تزیین شده ایی بود که روش کیک و کلی کادوی تولد بود و یه قسمت دیگه یه میز دیگه قرار داشت که روش ظرف های غذا گذاشته شده بود و یه قسمت دیگه جایی بود مثل یه آلاچیق که دور تا دورش پرده حریری سفیدی اون رو در برگرفته بود و قسمتی که ازش باز بود داخلش یه تخت سفید کینگ سایز و کلی رز قرمز و شمع دیده میشد...
جونگکوک فقط با بهت تعجب در حال آنالیز کردن مکان رویایی روبه روش بود
تهیونگ میره جلو و دستشو جلوی چشمای جونگکوک شوک شده تکون میده
"بانی اینجایی؟! هعی برگرد به دنیا"
جونگکوک چند بار تند تند پلک میزنه و تنها چیزی که به ذهنش میاد و میگه
"شگفت انگیزه"
تهیونگ خنده ایی میکنه و محکم دستاشو دور کمرش حلقه میکنه و دور خودش میچرخونه و بعد دستاشو زیر روناش میبره و بلند میکنه توی بغلش جونگکوک هم محکم دستاشو دور گردنش حلقه میکنه
"تولدت مبارک امیده من "
و به سرعت به سمت ساحل میدوئه
جونگکوک سرشو میده عقب و خنده بلندی از شادی سر میده
",وای خیلی رویاییه همه چیز، ته مرسی"
روبه روی صورت ته قرار میگیره همونطور که تو بغل تهیونگ دستاشو قاب صورت زیبا و اغوا گر مرد چشم قهوه اییش میکنه و لباشو چندین بار محکم و خیس میبوسه و بعد یه، بوسه خیس رو گ شروع میکنه تهیونگ هم با کلی ذوق توی بوسه همراهی میکنه و بعد دوقیقه میزارتش روی زمین و محکم بغلش میکنه و دوباره بوسه خیس و آروم دیگه رو آغاز میکنه، میبوسه و میمکه
"اوممم، تولدت اوممم مبارک"
جونگکوک حینه بوسه لبخندی میزنه، تهیونگ عقب میکشه و پیشونیشو میبوسه و کنار گوشش اروم و خمار میگه
"مرسی به دنیا اومدی زندگیه من، جونم به جونت بنده، به هوای تو من نفس میکشم عشقم، میبینی با تو چطور میشه توی لحظه ها گم شد"
دست جونگکوک رو توی دستش میگیره و میزاره روی قلب خودش که به شدت درحاله تپیدنه
"این به هوای شنیدن نفسا و خنده های تو داره اینقدر تند میزنه، تو مثل یه نور اومدی تاریکیه قلب سرد و بی روحمو روشن کردی، عشق من تو اگه بری نور این قلبم خاموش میشه"
جونگکوک که تحت تاثیر حرفاش قرار میگیره دستاشو دور کمر تهیونگ حلقه میکنه و سرشو میزاره روی سینه و شروع میکنه به آروم گریه کردن، اشک میریزه هم برای اینکه دلش بدجور، هوای مادرشو کرده بود و هم از دودلی و ترسی که به جونش افتاده بود، چیه این مرد و باید باور کنه!، اون یه هیولای زیبا و اغواگره که با پولش میخواد جونگکوک رو برای خودش اسیر کنه، با این فکر هق هقش شدت بیشتری میگیره
تهیونگ شروع میکنه به نوازش موهای معشوق گریونه در آغوشش
"چرا گریه میکنی قلب من، هومم، بخند عزیزم چی شد تورو! هوممم"
با دستش صورت گریونه جونگکوک رو بالا میگیره و اشکاشو با انگشت شصتش پاک میکنه بوسه ایی روی چشماش میزنه
"آروم باش عزیز دلم باشه؟!من پیشتم،چرا گریه میکنی؟! "
جونگکوک لبخند غمگین و آرومی میزنه صاف می ایسته و از بغلش خارج میشه
"هیچی تحت تاثیر قرار گرفتم واقعن ممنون، هیچ وقت همچین تولدی نداشتم"
تهیونگ دستشو میزار روی کرمش و به سمت قسمت کیک هدایتش میکنه
"شعمارو فوت کن عزیزم، تولد ۱۷سالگیت مبارک عمرمن"
جونگکوک لبخندی میزنه و اشکاشو پاک میکنه در کنار تهیونگ قرار میگیره و خم میشه چشماشو میبنده و توی دلش آرزو میکنه
"خدایا نجاتم بده"
و شعمارو فوت میکنه
بعد فوت کردن شمع ها تهیونگ دوباره جونگکوک رو بغل میکنه و محکم لباشو میبوسه
"بریم شام، میدونم شام نخوردی کیکو فردا میخوریم باشه؟"
جونگکوک دوباره لبخندی میزنم و سری به معنی باشه بالا،پایین میکنه
تهیونگ پیشونیشو میبوسه و به سمت میزی که الان توسط غذا های رنگی پر شده و یه تزئین رمانتیک داره میره، صندلی رو برای جونگکوکش عقب میکشه و یه تعظیم نمایشی میکنه
"بفرمایید پرنسس"
جونگکوک خنده کوتاه و صدا داری میکنه و روی صندلی میشینه
"هعی پرنسس و به دخترا میگن، در ضمن من پادشاهم"
تهیونگ یکم صندلی جونگکوک رو به جلو هل میده و میره رو به روی الهه ی زیباش میشینه، به شوخی میگه
"البته که تو پادشاهی و منم بردتم"
و بعد میخنده
جونگکوک نشخندی توی دلش به این شوخیه تهیونگ میزنه «هه بخند، وقتی بردگی واقعی رو بهت نشون دادم اون موقع قیافت دیدنیه» با این حرفه توی ذهنش اونم خنده بلندی میکنه که البته تهیونگ فکر میکنه این خنده به خاطر حرف اونه
شروع میکنن در سکوت به غذا خوردن و تنها صدایی که میاد صدای موج های دریا و سوختنه شمع هاست
که یهو این سکوته زیبا با خنده ی بلند تهیونگ شکسته میشه، جونگکوک با تعجب دست از خوردنه غذا میکشه
"چرا میخندی؟!"
تهیونگ از شدت خنده دلشو میگیره و به زور بین خنده میگه
"وای، کوک وای یاد (خنده) اولین باری که غذا خوردنتو دیدم افتادم"
جونگکوک اخم کیوتی میکنه و یکی از اون گوجه فرنگی های کوچیکو به سمتش پرت میکنه
"چیش خنده دار بود"
تهیونگ سرفه ایی میکنه و صداشو صاف میکنه، بعده یه تکخنده کوتاه میگه
"هیچی عزیزم ادامه بده"
جونگکوک با اخم کیتوش دوباره مشغول غذا خوردن میخواد بشه که باز تهیونگ میخنده
"هعی چیهه"
تهیونگ بزور خندشو جمع میکنه و لباشو گاز میگیره و با لحن جدی و یه اخم ادای جونگکوک رو درمیاره
"خوب آشنایی در این دیدار کوتاه با عقل جور نمیاد "
دوباره میزنه زیر خنده
جونگکوک با اخم و عصبی میگه
"هر هر خودت چی که همش هر ثانیه یه نشخند لعنتی میزدی"
و بعد حرفش چندتا نیشخند صدا دارو مختلف میزنه
تهیونگ با این حرکت و حرف جونگکوک چند ثانیه با تعجب به چشماش نگاه میکنه و یهو هر دوتاشون شروع میکنن به خندیدن
"وای خدای من کوک، یه بار دیگه اَدامو در بیار"
جونگکوک با خنده روی صندلی میشینه و اخم کیوت مجددی میکنه
"گگگ بی مزه"
تهیونگ خنده دیگه ایی میکنه و اون هم مشغول خوردن ادامه غذا میشه.....
ESTÁS LEYENDO
Vkook & Kookv| 𝑩𝒆𝒈𝒖𝒊𝒍𝒊𝒏𝒈𝒍𝒚 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍🔞 زیـبـای فـریـبـنـده
Acción[تکمیل شده✓] اون با زیباییه خیره کنندش همه رو اغوا کرده ... من که جون میدادم برای مست شدن توی قهوه چشمات ... ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ - عاااا عاااح ول ولم کن الان یکی میاد (هق) میاد میبینه +هیششش + الان تموم میشه اوممم ...