part 20

4.1K 315 40
                                    

تلفن روی میز اتاق کارش به صدا در میاد وصلش میکنه
"قربان آقای چوی کیونگ تشریف آوردن"
"بفرستش داخل"
"چشم قربان"
تقی به در میخوره..
"بیا تو"
بعد از کامل وارد شدن چوی کیونگ و معاونش، چوی کیونگ با نیشخندی بر لب کنایه آمیز روبه تهیونگ به حرف میاد و اولین مکالمه ی قرار ملاقات رو اون شروع میکنه
"آقای کیم!، باید بگم ملاقات با شما افتخار بزرگیه که نسیب من شده"
تهیونگ سرشو بلند می‌کنه و از پشت صندلی با نگاهی خمار و پرجذبه ایی که دل مخاطب رو به لرزه میندازه بهشون نگاه می‌کنه، با دستش اشاره می‌کنه تا بشینن
چوی کیونگ که از همین اول ملاقات از بی احترامیه غیر مستقیم تهیونگ کفری شده بود، دندون قروچه ایی می‌ره و روی مبل سه نفره روبه میز تهیونگ میشینه و معاونش هم در کنارش می ایسته...
تهیونگ اما ریلکس به صندلی تکیه میده و با آرامش و شمرده شمرده میگه
"اما ملاقات با یکی مثل شما برای من مایه ننگه آقای چوی"
چوی کیونگ اخمی می‌کنه
"مواظب حرف زدنتون باشید آقای کیم"
تهیونگ نیشخندی میزنه، یکی از سیگاراشو بر میداره، روی لبش میزاره و با فندکی روشن می‌کنه و با دادن دودی به بیرون میگه
" توی کل دنیا چیزی که نظر منو به خودش خیلی جلب می‌کنه حقیقته، اهل حاشیه سازی و فلسفه بافی نیستم و مستقیم جوابتو می‌خوام، پس.... درباره دزدی چی میدونی؟!
چوی کیونگ متعجب می‌پرسه
"دزدی! چه دزدی؟!!
دود دیگه ایی از دهانش خارج می‌کنه..
"یه بار دیگه ازت میپرسم، درباره‌ی دزدی چی میدونی؟!"
چوی کیونگ از جاش بلند میشه و با عصبانیت و صدای بلندی میگه
"دارید درمورد چی حرف میزنید آقای کیم"
با بالا رفت صداش چندتا از بادیگاردا به سرعت وارد اتاق میشن، چهارتا از بادیگاردا پشت سر تهیونگ قرار میگیرن و سه نفر دیگه کنار در اتاق می ایستند
چوی کیونگ و معاونش ترسیده به هم نگاه میکنن،
"این کارا چه معنی میده"
تهیونگ سیگار نیمه تمومشو توی جاسیگاریه روی میز بزرگش خاموش می‌کنه
بلند میشه، کتشو از تنش خارج می‌کنه و به دست یکی از بادیگاردا میده همون‌طور که در حال رفتن به سمت چوی کیونگ و معاونشه شروع می‌کنه به باز کردن دکمه های آستین لباسش و شروع می‌کنه به تا زدنشون...
چوی کیونگ که واقعن از شدت ترس بدنش در حال لرزیدن بود با لکنت میگه
"اص..اصلا، ن..نمی‌فهمم دارید د..درباره ی چ..چی ح حرف میزنید"
تهیونگ سرشو تکون میده
"هوممم، که نمیفهمی، جالبه، یعنی میخوای بگی از جای محموله خبر نداری!"
"ب...بخدا قسم میخورم نمیدونم از چ...چی حرف میزنی!چ چه محموله اایی"
تهیونگ وقتی کارش با آستیناش تموم میشه با جلو اومدن بادیگارد چاقویی که به سمتش گرفته شده رو میگیره
"هوممم"
چوی کیونگ ترسیده داد میزنه
"آخه کدوم دزدیه فاکییی من واقن نمیدونممم"
با اشاره به بادیگاردای کنار در، بادیگاردا جلو میرن و دستاشون و از پشت محکم میگیرن و اجازه حرکت بهشون نمیدن
معاونه چوی کیونگ باترس و دلهره میگه
"ه هعی ول کنید دارید چ چیکار میکنیدد!!"
تهیونگ یکم با نوک تیز چاقو با دستش بازی می‌کنه و چاقو رو روی صورت چوی کیونگ میزاره وشروع می‌کنه به آروم حرکت کردن روش و حرف میزنه
"بعد از ۲۰سال سروکله زدن با حیوون هایی مثل تو میتونم با بو کشیدن هوا بفهمم که داری دروغ میگی یا نه"
چوی کیونگ با صدایی که هم می‌لرزه و هم لکنت داره میگه
"د دروغ نمیگم، خ خیله خب!دروغ ن نمیگممم"
تهیونگ سری تکون میده، یهو چاقو رو محکم توی گونه ی مرد مقابلش فشار میده، باریکه خون سرازیر میشه و تا چونش کشیده میشه..
"هومم، می‌دونم ، پشت خونی که جلوی چشمات رو گرفته چیزی که برام جالب باشه نمیبینم ، همینطور توی همه ی خونی که توی رگات میتونی داشته باشی حتی یه ردی از حیله گری و مکر نمیبینم، ولی متوجه این موضوع باش، با قدرتی که من دارم، میتونم کاری کنم که تو و خانواده ی تفالت تا قبل از پایان سال، سر از فاضلاب در بیارین "
تهیونگ چاقو رو عقب می‌کشه و به دست بادیگارد میده و دوباره به سمت میزش میره، خم میشه و سیگار دیگری رو روشن میکنه، با خارج کردن دودی از دهانش میگه
"از طرف دیگه، میتونیم بهم کمک کنیم".....


Vkook & Kookv| 𝑩𝒆𝒈𝒖𝒊𝒍𝒊𝒏𝒈𝒍𝒚 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍🔞  زیـبـای فـریـبـنـدهTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang