پارت نهم: چرا؟!
- "باید راجع به لیسا حرف بزنیم."
ابروهای نامجون با این حرف جونگکوک بالا رفتن. تعجب کاملا از چهرهاش دریافت میشد.
جونگکوک اما... کاملا مصمم جلوش ایستاده بود، جوری که نمیشد جدیش نگرفت.
از طرفی، مو صورتی با خودش در تقلا بود. دلش میخواست از پشت دیوار بیرون بیاد و بعد از گرفتن یقهی اون آلفای قد بلند، عصبانیتشو با فریاد توی صورتش خالی کنه.
اما یه حسی در درونش میگفت که باید صبر کنه. حداقل این جدیت توی چهرهی آلفای عضلهای و فرومونهای سنگینی که آزاد میکرد گویای این بود که نباید وسط کارش بپره.
صدای مردی که حالا میدونست یکی از رئیسای اینجاس، توجهشو جلب کرد.
~ "کی؟"
- "لیسا مانوبان. میشناسیش دیگه نه؟!"
جونگکوک با کنایه جواب مرد رو داد و جیمین رو به فکر فرو برد. مشخصا اون مرد لیسا رو میشناخت ولی... جونگکوک از کجا میشناختش؟!
حتی طوری رفتار میکرد که انگار اون دوست صمیمی لیساس و اومده تا بابتش حساب پس بگیره نه جیمین!لعنت بهش! جلوی خودشو گرفتن خیلی کار سختی بود.
~ "من میشناسم ولی برام عجیبه که تو اسمشو آوردی! چیزی شده؟"
نامجون کلماتشو تند بیان میکرد. توی همون سی چهل ثانیه، دو بار به ساعتش نگاه کرد و از چشم تو چشم شدن با جونگکوک هم پرهیز میکرد.
جونگکوک هم با یادآوری اینکه یه امگای خشمگین کنارش ایستاده، نخواست توضیح بیشتری بده. نمیتونست بگه لیسا رو به واسطهی این مدتی که جیمین رو دنبال میکرده و ازش عکس میانداخته، میشناسه!
شاید بعدا میتونست توضیح بده. و حتی به اینم اشاره کنه که توی فشن شوی دو شب پیش، با لیسا رو در رو شده و اون دختر هم از اینکه با عکاس اصلی طراحیهاش آشنا شده، شدیدا ابراز خوشحالی کرده!
YOU ARE READING
BitterSweet | KookMin
Random~ تلخ شیرین [درحال آپ] جیمین از اینکه به اون مهمونی رفته بود، پشیمون بود. وقتی با اون آلفای اخمو برخورد کرد حتی پشیمونترم شد. اما چی میتونست به مزخرف بودن اون شب اضافه کنه؟! حتی نمیتونست حدس بزنه وقتی تصمیم گرفت توی اون دوربین عکاسی که پیدا کرده بو...